نقش اهلبیت(ع) در پیدایش و گسترش دانشهای حدیثی
حجتالاسلام والمسلمین دکتر علی نصیری؛ عضو هیئت علمی گروه معارف دانشگاه علم و صنعت ایران (dr.alinasiri@gmail.com).
مقدمه
اهلبیت(علیهم السلام) مصداق اتمّ «أدّبَهُمُ اللّهُ و رسولُهُ» هستند؛ چنانکه حضرت امیر(علیه السلام) فرمود: «یا کمیل! إنّ رسول اللّه أدّبه اللّه وهو أدّبنی»؛ (ای کمیل! رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) را خداوند تأدیب کرد و رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) مرا تأدیب نمود).(1) آنان میراثدار دانش رسول اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) هستند که یکی از موهبتهای اختصاصیشان برخورداری از «جوامع العلم والکلم» است: «أعطیتُ خمساً لم یعطها أحدٌ قبلی: ...وأعطیتُ جوامع الکلم»(2) و آن حضرت این «جوامعالکلم والعلم» را به علیبن ابیطالب(علیه السلام) عطا فرمود: «أعطانی اللّه تبارك وتعالى خمساً وأعطى علیّاً خمساً: أعطانی جوامعالکلم وأعطى علیّاً جوامعالعلم».(3) برایناساس است که حضرت امیر(علیه السلام) اهلبیت(علیهم السلام) را امیران سخن و دانش میداند: «وإِنّا لأُمَرَاءُ الْکلَامِ وفِینَا تَنَشبَتْ عُرُوقُه وعَلَینَا تَهَدلَتْ غُصُونُه»؛ (ما امیران سخنیم، سخن در ما ریشه دارد و شاخه هایش بر سر ما سایه افکنده).(4)
همچنین اهلبیت(علیهم السلام) را کسانی معرفی میکند که دانش بهسوی آنان هجومآورده و در وجودشان سرازیر شده است: «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَى حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ»؛ (علم و حقیقت و بصیرت به آنان روىآور شده و روح یقین را یافته اند»(5) برایناساس، اهلبیت(علیهم السلام) اساس دین،(6) ستون یقین، امین اسرار الهی، معدن دانش خداوند و خزانه کتب الهی بهشمار میآیند.(7) آنان در سایه عبودیت، کسب رضایت الهی، استقامت در انجام فرامین خداوند، استغراق در محبت الهی به مقامی رسیدهاند که میتوانند سرّ و غیب الهی را حفظ کنند و علم الهی و اسرار قرآن را بهدوش کشند.(8) از ایننظر، خداوند میراث نبوت را به آنان واگذار کرد و حساب و کتاب مردم را به ایشان داد(9) و آنان را جانشینان خود در زمین، حجت و شاهد بر مردم و منارههای هدایت معرفی کرد تا مردم بتوانند از رهگذر آنان به صراط الهی رهنمون شوند.(10)
برایناساس، ولایت آنان همان ولایت الهی و دشمنی با آنان دشمنی با خداوند است و هرکس به ریسمان آنان چنگ زند، درحقیقت به ریسمان الهی چنگزده است و هرکس در سایه هدایت آنان حرکت کند، نجات مییابد و هرکس از مدار هدایت آنان خارج شود، هلاک خواهد شد.(11) در روایات، آنان واسطههای فیض الهی و هدایت امت نیز یاد شدهاند؛ به این معنا که خداوند مقرر فرموده است که مردم از رهگذر آنان به صراط مستقیم راه یابند. باری، آنان باب هدایت الهی، «باب حطّة»(12) و «باب علم» هستند که برای ورود به شهر علم و هدایت باید از مدار آنان عبور کرد.(13)
با چنین مقاماتی که خداوند به اهلبیت(علیهم السلام) ارزانی فرموده است، باید باور کرد که ریشه و خاستگاه همه علوم اسلامی تنها در مکتب آنان یافت میشود؛ چنانکه امام باقر(علیه السلام) به حکمبن عُیینه فرمود: «فلیَشرق الحَکَم ولیَغرب، أما واللّه لایصیب العلم إلاّ من أهلبیت نزل علیهم جبرئیل»؛ (حکم [بن عیینه] به شرق و غرب عالم برود، بدانید به خداوند سوگند، علم جز از رهگذر اهلبیت، همانان که جبرئیل نزد آنان فرود میآید، به کف نمیآید).(14)
در این مقاله، نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش سه دانش از دانشهای حدیثی بررسی میشود که عبارتاند از: «رجالالحدیث»، «درایةالحدیث» و «فقهالحدیث».
الف) نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش «رجالالحدیث»
عموم صاحبنظران، علم رجال را چنین تعریف کردهاند: «علم الرجال؛ علم یعرف به رجال السند ذاتاً أو وصفاً، مدحاً أو قدحاً، وما فی حکمهما».(15) برخی در تعریف آن چنین میگویند: «علمالرجال هو علمٌ یُبحث فیه عن أحوال رواةالحدیث وأوصافهم التی لها دخل فی جواز قبول قولهم وعدمه».(16) با صرفنظر از اختلافی که معمولاً در طرد و عکس ایندست از تعاریف وجود دارد، باید توجه داشت که دانش رجال، میتواند به احراز صحت صدور روایات کمک کند، هرچند این کمک، معرف راویان یک روایت باشد. ازاینرو، علم رجال بر آن است تا حجت شرعی را در اختیار مکلفان قرار دهد، زیرا التزام قلبى در عقاید و عمل به آموزههاى اخلاقى و فقهى در دوران غیبت امام معصوم(علیه السلام)، نیازمند وجود حجت شرعى است؛ یعنى یقین یا دستکم، اطمینان به صدور این آموزهها از زبان معصوم(علیه السلام).
برای چنین مقصدی یکی از راهها، بررسى هویت و صفات راویان یا همان مراجعه به علم رجال است، اما در نگاهی وسیعتر، هر تلاشی که به صحت صدور متن روایت از معصوم کمک کند، میتواند بسان علم رجال در پذیرش متن تأثیرگذار باشد. مراد آن است که برای احراز صدور روایات از معصوم(علیه السلام) تنها راه رجال نیست، بلکه شامل هر تلاشی است که به اثبات صدور کمک میرساند. چهار موردی که در این مبحث به آن پرداختیم دلیل این مدعاست. ما با این منظر نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش دانش رجال را در چهار محور بررسی میکنیم: نقش اهلبیت(علیهم السلام) در توجه بهذکر اسناد روایات؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیراستن منابع روایى (تعبیر از منابع عام است و غیر از تعبیر به جوامع روایی است. تمام اصول و مصنفات اولیه، جزو منابع حدیثی بهشمار میروند که ائمه(علیهم السلام) به بخشی از آنها توجه کردهاند)؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در توثیق راویان احادیث؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در معرفی راویان ضعیف و جاعل.
1. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در اهتمام به ذکر اسناد روایات
ذکر اسناد براى روایات از ویژگیهای مسلمانان است و در میان هیچیک از امتها درباره منقولات دینى و تاریخى آنان دیده نمىشود. بهنظر مىرسد توجه معصومان(علیهم السلام) به ثبت و ضبط اسناد در کنار متون روایى، از عوامل اهتمام مسلمانان به ذکر اسناد بوده است. چنانکه از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) چنین نقلشده است: «إذا کتبتم الحدیث فاکتبوه بإسناده، فإن یك حقّاً، کنتم شرکاء فى الأجر وإن یك باطلاً، کان وزره علیه»؛ (هرگاه حدیثى را مىنویسید آن را با سندش بنگارید، که اگر راست باشد، شما در اجر آن شریک هستید و اگر دروغ باشد، گناهش بر گردن راوى است).(17) نظیر چنین روایتی از حضرت امیر(علیه السلام) نیز نقل شده است.(18)
وجود سند در کنار روایات، افزون بر آنکه به متون روایات اعتبار ویژهاى مىبخشد، راه ورود روایات مجعول را بسته و زمینه بازشناخت اینگونه روایات را هموار مىسازد. بدینترتیب اهتمام به اسناد در تمام ادوار تاریخ حدیث شیعه و اهلسنت مشهود است. این امر چنان شدت داشته که از توجه عالمان اهلسنت به محتواى روایات کاسته و باعث انتقاد از پیشینیان شده است. یعنى اهتمام زیاد به اسناد، زمینه غفلت از متون روایى را بهوجود آورده است.(19)
اهلبیت(علیهم السلام) افزون بر آنکه از رهگذر تأکید بر ذکر اسناد، به فرآیند تصحیح اسناد روایات کمک کردند، با تأکید بر کتابت روایات، به حفظ و ماندگاری آنها یاری رساندند. برای نمونه، مرحوم کلینی در کافی شریف در بابی باعنوان «باب روایة الکتب والحدیث» برخی از روایات در زمینه تأکید اهلبیت(علیهم السلام) به کتابت و تدوین احادیث را گرد آورده است.
روایت هشتم این باب، چنین است: «عن أبیعبداللّه(علیه السلام) قال: القلب یتّکل علی الکتابة»؛ (قلب به کتابت تکیه میکند).(20) در روایت نهم، چنین آمده است: «عن أبیبصیر قال: سمعت أباعبداللّه(علیه السلام) یقول: أکتبوا فإنّکم لاتحفظون حتّی تکتبوا»؛ (ابوبصیر میگوید: از امام صادق(علیه السلام) شنیدم که فرمود: بنگارید زیرا تا زمانی که ننویسید، نمیتوانید [آموختههای خود را] حفظ کنید).(21) در روایت دهم از امام صادق(علیه السلام) چنین آمده است: «احتفظوا بکتبکم فإنّکم سوف تحتاجون إلیها»؛ (نگاشتههای خود را حفظ کنید که در آینده به آنها نیاز پیدا خواهید کرد).(22) در روایت یازدهم از این باب چنین میخوانیم: «عن المفضّلبن عمر، قال: قال لی أبوعبداللّه(علیه السلام): أکتب وبثّ علمك فی إخوانك، فإن مت فأورث کتبك بنیك، فإنّه یأتی علی الناس زمان هرج لایأنسون فیه إلاّ بکتبهم»؛ (مفضّلبن عمر میگوید: امام صادق(علیه السلام) به من فرمود: بنویس و دانش خود را در میان دوستان خود نشر ده و اگر از دنیا رفتی [پیش از آن] کتابهای خود را به فرزندان خود به میراث بگذار، زیرا بر مردم زمان پرآشوبی خواهد آمد که در آن تنها به نگاشتههای خود انس و الفت خواهند داشت).(23)
تشویق اصحاب به ثبت روایات حتی در مجلس تحدیث، چنان نزد اهلبیت(علیهم السلام) اهمیت داشت که گاه قلم و دوات را در اختیار شاگردان خود میگذاشتند؛ برای نمونه علیبن اسباط میگوید: «وقتی در تفسیر آیه شریفه «وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا»(24) گفتاری از امام رضا(علیه السلام) شنیدم، به ایشان عرض کردم: فدایت شوم! میخواهم آن را بنویسم. بهخدا سوگند امام(علیه السلام) با دست خود دوات را نزدیک من گذاشت. من دست امام را گرفته و بوسیدم و دوات را برداشته و گفتار امام را نوشتم).(25)
2. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیراستن منابع روایى
ورود روایات موضوع در منابع روایى که از جمله آفتهاى این منابع است را، نمیتوان انکار کرد؛ روایاتى با مطالبى موهون و ناروا در عرصههاى مختلف دینى که با نسبتدادنشان به معصومان(علیهم السلام) بیشترین تخریب را در مبانى دینى برجاى گذاشته است. یکى از راههاى نقد اینگونه روایات در کنار نقد محتوایى، نقد سندى آنهاست. نقد سندى، یعنى جداسازى روایات موضوع از رهگذر معرفى راویان جعّال و وضّاع. این امر تنها به کمک منابع رجالى انجام مىپذیرد.
ایندست از اقدامات اهلبیت(علیهم السلام) به احراز صدور روایات از ناحیه آنان کمک رساند. ازسوییدیگر، تعارض تباینى روایات که بهسبب عواملى همچون تقیّه یا سوءحافظه راویان میان روایات راهیافته، در عصر صدور روایات نیز مبتلابه محدثان و عالمان بوده است، بهگونهاى که برخى راویانِ از ائمه(علیهم السلام) براى چگونگى تعامل با این روایات چارهجویى کردهاند. ازجمله راههاى پیشنهادى ائمه(علیهم السلام) عمل به روایاتى است که در سلسله سند آن راویان عادلتر، فقیهتر یا صادقتر در حدیث وجود داشته باشد.(26)
ما درصدد بیان این نکتهایم که اهلبیت(علیهم السلام) در مقام بیان راههای رفع تعارض، روشهای ترجیح میان روایات را ارایه کردند که درحقیقت خود تلاشی است برای دستیابی به حجت و کنارگذاشتن روایاتِ همراه با آسیب. مقبوله عمربن حنظله، از جمله روایات مشهور در این باب است. عمل به ترجیح سندى، تنها از رهگذر مراجعه به منابع رجالى امکانپذیر است. زیرا در این منابع است که از میزان عدالت، وثاقت و ضبط راویان سخن بهمیان آمده است. ایندست از مباحث که تکیه اصلی آنها بر دانش رجال است، عملاً راه پیراستن منابع روایی و اعتبارشمردن روایات قویتر و متقنتر را هموار میسازد.
3. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در توثیق راویان احادیث
یکی از خدمات اهلبیت(علیهم السلام) در زمینه دانش رجال، معرفی راویان مورد اعتماد است که از آن در علم رجال بهعنوان «تنصیص یکى از معصومان(علیهم السلام)» یاد میشود که در ردیف روشهای توثیقات خاص، جزو مهمترین روشهاست. هرگاه یکى از امامان معصوم(علیهم السلام) بر وثاقت کسى تصریح کند، بیتردید وثاقت او ثابت مىشود در صورت تحقق چنین تنصیصى، بهترین و محکمترین راه براى اثبات وثاقت خواهد بود. برای مثال علىبن مسیّب مىگوید: «به امام رضا(علیه السلام) عرض کردم: وطن من دور است و نمىتوانم در هر زمان خدمت شما برسم؛ آموزههاى دینىام را از چه کسى دریافت کنم؟ امام فرمود: از زکریّابن آدم قمى که مأمون بر دین و دنیا است».(27) بنابراین، امینبودن بر دین و دنیا، بالاترین تعبیر براى نشاندادن وثاقت است و ازآنجاکه این روایت صحیح است، وثاقت زکریّابن آدم ثابت مىشود.
توثیقی که از اهلبیت(علیهم السلام) نسبت بهشماری از راویان بهدست ما رسیده است، چنان اعتباری به آنان بخشیده که «مشایخ ثقات» لقب گرفتهاند. یعنی راویانی که اعتبار بسویژهای در اسناد دارند، بهگونهای که بهاعتبار نامشان، همه کسانى که از آنان روایت کردهاند، در حکم ثقه خواهند بود و نیز همانگونه که به مسانید آنان عمل مىشود، به مراسیل آنان نیز عمل خواهد شد. البته باید اذعان کرد که برخی رجالیان، در میزان استناد به این قانون اختلافنظر دارند.
عالمان رجال دلیل اعتبار روایات مشایخ ثقات را تأکید آنان بر نقل راویان ثقه دانستهاند،(28) اما بیتردید جایگاهی که آنان نزد اهلبیت(علیهم السلام) پیدا کرده و تمجیدهایی که از زبان معصومان درباره آنان بهدست ما رسیده، در اعتبار آنان نقشآفرین بوده است. برایناساس، عالمان رجال، شمارى از راویان را مشایخ ثقات دانستهاند که مهمترین آنان عبارتاند از: محمدبن ابىعمیر (م 217)؛ صفوانبن یحیى بیّاع سابرى (م 210)؛ احمدبن محمدبن ابىنصر بزنطى (م 221)؛ احمدبن محمدبن عیسى قمى و... . برای مثال میتوان گفت که ابنابىعمیر از محضر امام کاظم، امام رضا و امام جواد(علیهم السلام) حدیث شنید و بارها مورد ستایش اهلبیت(علیهم السلام) قرار گرفت. او از چهرههاى بهنام شیعه و از نگاه مخالفان، اوتاد عصر خود بوده است.(29)
درباره صفوانبن یحیى بیّاع سابرى (م 210) گفتهشده است که او از امام رضا و امام کاظم(علیهما السلام) روایت نقل مىکرد و نزد این دو امام جایگاه شریفى داشته است. او وکالت امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) را برعهده داشت و میان طبقه خود در ورع و تقوا ممتاز بود.(30) شیخ طوسى او را موثقترین و عابدترین چهره در عصرش میدانست که در هر روز 150 رکعت نماز مىخواند و در سال سهماه روزه مىگرفت و سهبار زکات اموالش را مىداد.(31) نجاشى درباره احمدبن محمدبن ابىنصر بزنطى (م 221) مىگوید: «او کوفى است که به ملاقات امام رضا و امام جواد(علیهما السلام) نایل آمد و نزد این دو امام منزلت والایی داشت».(32)
در سایه توثیق و تمجید اهلبیت(علیهم السلام) نسبت به شماری از راویان، اصطلاح «اصحاب اجماع» در دانش رجالالحدیث شکلگرفت که به اعتباربخشی به سلسلهای از راویان کمک شایانی کرد.(33)
تعداد اصحاب اجماع با اندکی اختلاف بیست و دو تن است که چهرههای برجسته حدیثی را شامل میشود. افرادی همچون زرارةبن اعین، معروفبن خربوذ، بریدبن معاویه، ابوبصیر اسدى، فضیلبن یسار، محمدبن مسلم، جمیلبن درّاج، عبداللّهبن مسکان و یونسبن عبدالرحمن.(34) چنانکه درباره ابانبن تغلب آمده است که وی فقط از امام صادق(علیه السلام) سیهزار روایت را نقل کرد و از امام باقر(علیه السلام) نقلشده است که درباره وی فرمود: «إجلس فی مسجد المدینة وأفت الناس، فإنّی أحبّ أن أری فی شیعتی مثلک»؛ (در مسجد مدینه بنشین و برای مردم فتوا بده که من دوست دارم در میان شیعیان، مثل تو را ببینم).(35)
همچنین امام هشتم(علیه السلام) در پاسخ به پرسش یکی از شیعیان در مورد چگونگی پاسخیابی به پرسشهای دینی، او را به یونسبن عبدالرحمن ارجاع داد.(36) چنین جایگاه بلند علمی و حدیثشناسی امثال ابانبن تغلب، مرهون کوشش بیوقفه و تربیت صادقانه اهلبیت(علیهم السلام) بوده است. توجه نگارنده در این بخش، بیان نمونههای تمجید و ستایش اهلبیت(علیهم السلام) از شماری از راویان است که خود زمینهساز طرح بحث از اصحاب اجماع شده است.
4. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در معرفی راویان ضعیف و جاعل
برخی از اطرافیان ائمه(علیهم السلام) که یا از روز نخست با قصد جعل حدیث در سلک شاگردان آنان درآمدند، یا آنکه بعدها منحرف شدهاند و به جعل حدیث پرداختند، توسط ائمه(علیهم السلام) بهعنوان جاعلان حدیث معرفیشده و مورد طرد و لعن آنان قرار گرفتند. برایناساس، از جمله تلاشهای مؤثر اهلبیت(علیهم السلام) که به دانش رجال و شناخت راویان ضعیف و مجعول کمک کرد از معرفی آندسته از معاندانِ دوستنما است که در لباس صحابی یا شاگرد امام ظاهر میشدند و روایاتی را از زبان آن امام جعل میکردند. شماری از این راویان نیز بهخاطر انحراف عقیدتی یا آلودگی اخلاقی، از مجالس اهلبیت(علیهم السلام) طرد میشدند.
تلاش اهلبیت(علیهم السلام) در چنین مواردی، ناظر به دو نکته بود: اول اینکه یارانشان، فریب این دست از راویان را نخورند و احادیث آنان را نقل نکنند؛ دوم اینکه: نسلهای آینده با شناخت شخصیت ایندست از محدثان، از احادیث نقلشده از سوی آنان، بپرهیزند. در این بین، میتوان از بنانالبیان، مغیرةبن سعید بنیانگذار فرقه مغیریّه، محمدبن مقلاص اسدی کوفی، معروف به ابوالخطاب و بنیانگذار فرقه خطابیّه،(37) جعفربن واقد،(38) حمزةبن عمارة بربدی،(39) سالمبن ابیحفصه عجلی(40) و محمدبن بشیر(41) یاد کرد.(42)
ب) نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش درایةالحدیث
برای آشکارشدن نقش اهلبیت(علیهم السلام) در زمینه دانش درایةالحدیث، نخست لازم است با نگاهی به تعاریف صاحبنظران درباره این دانش، تصویری روشنتر از آن ارایه کنیم. شهید ثانى در تعریف درایةالحدیث مىگوید: «العلم الذى یبحث فیه عن متن الحدیث وسنده وطرقه، من صحیحها وسقیمها وعلیلها ومایحتاج إلیه لیعرف المقبول منه من المردود»؛ (دانشى است که در آن از متن حدیث، سند و طرق آن از نظر صحت، ضعف، علت و تمام آنچه که براى شناخت حدیث مقبول از مردود لازم است، بحث مىشود).(43)
شیخ بهایى این دانش را چنین تعریف کرده است: «علم یبحث فیه عن سند الحدیث ومتنه وکیفیة تحمّله وآداب نقله»؛ (درایةالحدیث دانشى است که در آن از سند و متن حدیث و چگونگى تحمل و آداب نقل آن بحث مىشود).(44)
ابناکفانى در تعریف این علم مىگوید: «علم یعرف منه حقیقة الروایة وشروطها وأنواعها وأحکامها وحال الرواة وشروطهم وأصناف المرویات ومایتعلق بها»؛ (درایةالحدیث دانشى است که از رهگذر آن حقیقت روایت و شرایط آن، انواع و احکام آن و همچنین حال راویان و شرایط آنها، انواع روایات و مباحثى مرتبط با روایات شناخته مىشود).(45)
ابنحجر عسقلانى دراینباره مىگوید: «أولى التعاریف له أن یقال: معرفة القواعد المعرفة بحال الراوى والمروى»؛ (بهترین تعریف براى این دانش این است که گفته شود: درایةالحدیث شناخت قواعدى است که شناخت حال راوى و مروى را بهدست مىدهد).(46)
با توجه به تعاریفی که از درایةالحدیث ارایه شده است، میتوان موضوع آن را سند و متن حدیث(47) و مسائل آن را عمدتاً شامل پنجدسته از مباحث دانست که عبارتاند از: تقسیمات خبر، اصطلاحات ناظر به سند و متن، طرق و شرایط تحمل، شرایط نقل روایات، شرایط پذیرش روایات.
با توجه به تصویر اجمالی که از منظومه دانش درایةالحدیث ارایه کردیم، نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش این دانش را در این محورها میتوان ارزیابی کرد:
1. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در ارایه اصطلاحات حدیثی؛
2. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین شرایط نقل روایات؛
3. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین شرایط پذیرش روایات.
1. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در ارایه اصطلاحات حدیثی
باید گفت که عموم اصطلاحات حدیثی از سده سوم و با رویکرد مشکلات در مقام تعامل با روایات رخ نمود، اما با اینحال باید تأکید کرد که بنمایههای شماری از مهمترین اصطلاحات حدیثی از آغاز در متن روایات و از زبان اهلبیت(علیهم السلام) استفاده میشد. برای مثال، اصطلاحات عامی همچون سنت، حدیث، خبر و روایت، بارها در متون روایی استفادهشده است. اصطلاح مشهور، به روایتى گفته میشود که نقل آن شایع باشد. یعنی در برابرش روایت شاذ وجود داشتهباشد یا خیر.(48) این اصطلاح در عرصههاى مختلف علوم اسلامى همچون فقه، به روایات تاریخى بهویژه حدیث بهصورت گسترده توجهشده است.
در برابر مشهور، روایت شاذ یا نادر قرار دارد. شاذ به روایتى گفته مىشود که فقط یک اسناد دارد و راویان آن ثقهاند و مخالف روایتى است که گروهى(مشهور) آن را نقل کردهاند. نگریستن در روایات ناظر به تعادل و تراجیح، نشان میدهد که دو اصطلاح مشهور و شاذ به روایات اهلبیت(علیهم السلام) راهیافته است. در بخشی از مقبوله عمربن حنظله از زبان امام صادق(علیه السلام) چنین آمده است: «یا زرارة خذ بما اشتهر بین أصحابك، ودَع الشاذ النادر».(49)
اصطلاح وضع و جعل که از جمله پرکاربردترین اصطلاحات حدیثى و بهمعنای حدیثى دروغین و برساخته است که به معصوم نسبت دادهشده،(50) در روایات اهلبیت(علیهم السلام) بهکار رفته است. اصطلاح موضوع، یا مجعول از اصطلاحات بسیار پرکاربرد است. چنانکه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) در گفتار مشهور خود: «ألا قد کثرت علیّ الکذّابة وستکثر. ومن کذّب علیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار»؛ (بدانید که دروغبستن بر من بسیار شده و بهزودى فراوان خواهد شد و هرکس بهعمد بر من دروغ ببندد، باید جایگاهش را براى آتش فراهم کند) از پدیده جعل در روایات خبر داد.(51)در این حدیث، اصطلاح وضع یا جعل بهکار نرفته است، اما از تعبیر تکذیب بر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) استفاده شده، که همان معنای وضع را بهدست میدهد.
اصطلاح ناسخ و منسوخ که بهمعنای رفع حکم سابق با آمدن دلیل لاحق است، بارها در روایات بازتاب یافته است.(52) البته باید توجه داشت که نسخ در اصطلاح روایات، بهمعناى وسیعى شامل عام و خاص، مطلق و مقید بهکار رفته است.(53)
دو اصطلاح محکم و متشابه نیز از جمله اصطلاحات متنی احادیث است که بارها اهلبیت(علیهم السلام) بر آن تأکید کردهاند. «محکم» از ریشه اِحکام، بهمعناى اتقان و استوارى است و مقصود از آن، روایتى است که دلالتش آشکار و داراى وجوه معنایى مختلف نیست تا براى ترجیح یکى از آن وجوه نیازمند قرینه باشد. در مقابل آن، «متشابه» قرار دارد و آن روایتى است که داراى معنایى چندپهلو است و مراد جدى متکلم، وراى معناى ظاهرى آن است.(54)
از جمله اصطلاحات دیگر، که البته بهطور غیرصریح در روایات راهیافته، اصطلاح مشکل است. بهمعنای حدیثى دربرگیرنده الفاظ، یا مطالب غامض و پیچیدهاى است که فقط صاحبان فن و حدیثشناسان ماهر قادر به فهم آنها هستند.(55) بهنظر مىرسد این روایت ناظر به احادیث مشکل است: «إنّ أحادیثنا صعبٌ مستصعبٌ لایفهمها إلاّ ملك مقرّبٌ أو نبىّ مرسلٌ، أو عبدٌ إمتحن اللّه قلبَه للإیمان»؛ (احادیث ما پیچیده و دشوار است و کسى جز فرشته مقرب، یا نبى مرسل، یا بندهاى که خداوند دلش را براى ایمان آزموده باشد، نمىتواند آن را دریابد) ناظر به احادیث مشکل است.(56) بسیاری از حدیثشناسان بر این مدعا، که حدیث مذکور، ناظر به احادیث مشکل است، تأکید کردهاند.
2. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین شرایط تحمل و نقل روایات
بخشی از نقش اهلبیت(علیهم السلام) در بالندگی دانش درایةالحدیث، مربوط به تبیین شرایط تحمل و نقل روایات است. البته مراد آن نیست که اهلبیت(علیهم السلام) در گفتار خود از اصطلاحی همچون تحمل یا نقل بهره جسته باشند، یا بر مواردی همچون عقل، بلوغ، عدالت و ضبط را بهصراحت تأکید کرده باشند، بلکه از کنار هم گذاشتن مجموع روایات و نگرشهای آنان در زمینه چگونگی تعامل با روایات، این نکات قابل استخراج است. برایناساس، در دانش درایةالحدیث گفته میشود که در مرحله تحمل حدیث تنها لازم است که راوى دو شرط عقل و تمییز داشته باشد.(57) مقصود از تمییز، مرحلهاى میان صباوت و بلوغ و بلکه مراهق است. یعنى راوى افزون بر عاقلبودن، قدرت تمییز میان خیر و شر را داشته باشد. همچنین گفته میشود که در مرحله پذیرش روایت، راوی باید شش شرط داشتهباشد که عبارتاند از: اسلام، عقل، بلوغ، ایمان، عدالت و ضبط.
پیداست شرایطی همچون عقل و بلوغ، که از آنها باعنوان شرایط عامه تکلیف نامبرده میشود، به برکت آیات و روایات موردتوجه قرار گرفته، چنانکه اهلبیت(علیهم السلام) با تکیه به آیات قرآن، اصحاب را از پذیرش گفتار منحرفان از دین همچون خوارج و مجسمه پرهیز میداشتند.(58) بسیارى از محدثان شیعه، ایمان را از شرایط راوى برشمردهاند.(59) مقصود از ایمان، اعتقاد به ائمه دوازدهگانه(علیهم السلام) است.
مخالفان اشتراط ایمان به روایتی از امام صادق(علیه السلام) استناد میکنند که فرمود: «هرگاه به رخدادى برخوردید و در روایات حکم آن را نیافتید، به روایاتى درنگرید که از على(علیه السلام) روایت کردهاند و به آنها عمل کنید».(60) پیداست که مقصود، روایاتى است که اهلسنت، یا دیگر فرقههای شیعه از على(علیه السلام) نقل کردهاند و طبق همین مبنا عالمان شیعى به روایات امثال حفصبن غیاث، غیاثبن کلوب، نوحبن درّاج، سکونى و دیگر راویان غیرامامى و اهلسنت عمل کردهاند. از جمله شرایط نقل روایات که در درایةالحدیث تأکید میشود، ذکر نصّ روایات و پرهیز از نقل بهمعنا است. این شرط بهصورت آشکار در روایات اهلبیت(علیهم السلام) مورد تأکید واقعشده است.(61)
این امر از نگرانی اعلامشده از سوی اصحاب، در دشواری نقل نص روایات و اجازهگرفتن آنان برای نقل بهمعنا با رعایت شرایط آن آشکار میشود؛ زیرا اگر از آغاز، نقل بهمعنا امری روا و پذیرفتهشده بود، اعلام این همه دغدغه و اجازهگرفتن از معصومان(علیهم السلام) برای مجازشمردن نقل بهمعنا، بیهوده بود. دشواری نقل نصّ روایات از آنجا ناشی میشد که در آغازِ صدور روایات از زبان معصومان(علیهم السلام)، نگارش احادیث در مجالس تحدیث برای همگان، سنت غالب نبود و شماری از راویان، متن روایات را پس از شنیدن به حافظه میسپردند و پس از بازگشت به خانه، یا پس از گذشت زمان، به ثبت یا نقل آنها اقدام مىکردند.
ازسوىدیگر، روایات نقل شده در مجالس تحدیث نیز گاه طولانى و شامل چندین فقره بوده است. خطای حافظه سبب میشد که احیاناً واژههاى مترادف، جاى واژههاى اصلى بنشیند، یا در چینش روایت جابهجایى صورت گیرد، یا حتى جملات روایى دچار کوتاهى و بلندى شوند. این پدیده در عصر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و اهلبیت(علیهم السلام) وجود داشت.(62) در روایتى آمده است که صحابه پس از شنیدن جمله معروف: «من کذب علىّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار»؛ (هرکس بر من دروغ ببندد، باید براى خود جایگاهى در آتش فراهم آورد) با نگرانى گفتند: «یا رسولاللّه! نسمع منك الحدیث فنزید فیه وننقص، فهذا کذب علیك؟ قال: لا»؛ (اى رسول خدا! ما از شما حدیثی را مىشنویم و در آن افزوده یا از آن کم مىکنیم، آیا این دروغ بستن بر شماست؟ پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: خیر)،(63) این امر نشان مىدهد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) دشوارى نقل نص روایات را پذیرفته و نقل بهمعنا را اجازه داده است.
در روایات اهلبیت(علیهم السلام) نیز به این امر تصریحشده است؛ برای مثال محمدبن مسلم در روایت صحیحى از امام صادق(علیه السلام) پرسید: از شما حدیثی را مىشنوم و آن را زیاد یا کم مىکنم؟ امام(علیه السلام) فرمود: «اگر معانى آن مدّنظرت باشد، مانعى ندارد».(64) در روایت دیگر داودبن فرقد مىگوید: «به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم: من از شما کلامى را مىشنوم و مىخواهم آن را طبق آنچه از شما شنیدهام نقل کنم، اما نمىشود. امام فرمود: آیا این کار از روى عمد است؟ گفتم: نه. فرمود: آیا معانى (روایت) موردنظر تو هست؟ گفتم: آرى، فرمود: مانعى ندارد».(65)
در روایت دیگر از داودبن فرقد چنین آمده است: «به امام صادق(علیه السلام) عرض کردم که از شما حدیثى را مىشنوم و شاید چنانکه از شما شنیدهام نقل نکنم؟ امام فرمود: «إذا حفظتَ الصُّلب منه فلابأس، إنّما هو بمنزلة تعال وهلمّ، اقعد واجلس»؛ (هرگاه جوهر و اساس روایت را محفوظ نگاهدارى مانعى ندارد، این تنها بهمنزله جابهجا کردن میان کلمات تعال با هلمّ (بهمعناى بیا)، اقعد با اجلس (بهمعناى بنشین) است)».(66)
از روایات پیشین، تصریح راویان و اعلام نگرانى از ناتوانى خود در نقل نص روایات و پذیرش چنین عذرى ازسوى ائمه(علیهم السلام) و اعلام جواز نقل بهمعنا استفاده میشود. استجازه یاران اهلبیت(علیهم السلام) برای نقل بهمعنا و موافقت آنان، با رعایت شرایطی خاص، نشان از آن دارد که مبنای اهلبیت(علیهم السلام) نقل نص روایات بود و فقط در موقعیتهای خاص ناگزیز به تجویز آن شدند.
3. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین شرایط پذیرش روایات
عموم صاحبنظران دانش درایةالحدیث پذیرش روایات را منوط به شرایطی میدانند و معتقدند روایتی پذیرفته میشود که متن آن دستکم با پنج معیار مخالفت نداشته باشد: قرآن، سنت، اجماع، عقل، علم، تاریخ. در روایات اهلبیت(علیهم السلام) از میان این معیارها بر سهمعیار نخست، یعنی قرآن، سنت و اجماع بهصراحت تأکید شده است. مهمترین دلیل معیاربودن قرآن برای بازشناخت روایت سره از روایات ناسره، روایات عرضه است که اهلبیت(علیهم السلام) آن را ارایه کردهاند. روایات عرضه، شامل حدود بیست روایت، بهطور گسترده در جوامع حدیثی شیعه راهیافته است و شماری از صاحبنظران شیعه از آنها باعنوان روایات متواتر معنوی یاد کردهاند.(67)
برای نمونه، در بخشی از مقبوله عمربن حنظله که در آن پاسخ امام صادق(علیه السلام) درباره چگونگی تعامل با روایات متعارض انعکاسیافته، چنین آمده است: «ینظر فما وافق حکمه الکتاب والسنّة وخالف العامة فیؤخذ به ویترك ما خالف حکمه حکم الکتاب والسنة ووافق العامة»؛(68) (ببینید هر حدیثی که حکمش با قرآن و سنت موافق باشد، به آن عمل شود و هر حدیثی که حکم آن مخالف کتاب و سنت یا موافق عامه باشد، ترک شود).
امام صادق(علیه السلام) از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) چنین نقل کرده است: «ألا علی کلّ حقّ حقیقة وعلی کلّ صواب نوراً، فما وافق کتاب اللّه فخذوه وما خالف کتاب اللّه فدعوه»؛ (بدانید هر [گفتار] حقّی با حقیقت همراه است و با هر [گفتار] درستی نور است. پس آنچه که موافق کتاب خدا است، بدان عمل کنید و آنچه مخالف کتاب خدا است، رهایش سازید).(69)
امام صادق(علیه السلام) در جایی دیگر فرمود: «إذا ورد علیکم حدیثٌ فوجدتم له شاهداً من کتاب اللّه أو من قول رسول اللّه(صلی الله علیه واله وسلم) وإلاّ فالذی جاءکم به أولی به»؛ (هرگاه بهدست شما حدیثی برسد و برای آن شاهدی از کتاب خدا یا گفتار پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) یافتید [بدان عمل کنید]، وگرنه آنکه آن را برای شما آورده، بدان سزاوارتر است).(70) امام صادق(علیه السلام) در روایت دیگر فرمود: «فما لم یوافق فی الحدیث القرآن فهو زخرف»؛ (پس آنچه که در حدیث با قرآن موافق نباشد، بیهوده و باطل است).(71) به استناد روایات عرضه که مورداتفاق همه صاحبنظران شیعه و عموم صاحبنظران اهلسنت است، هر حدیثی که مخالف قرآن باشد، مردود است.
در روایات اهلبیت(علیهم السلام) از ضرورت عرضه روایات بر سنت نیز تأکید شده است؛ برای نمونه از امام صادق(علیه السلام) نقلشده که فرمود: «کلّ شیء مردودٌ إلی الکتاب والسنة..»(72) نیز آن حضرت دراینباره فرمود: «إذا ورد علیکم حدیثٌ، فوجدتم له شاهداً من کتاب اللّه أو من قول رسول اللّه وإلاّ فالذی جاءکم به أولی به»(73) آن حضرت در جایی دیگر فرمود: «لاتقبلوا علینا حدیثاً إلاّ ما وافق الکتاب والسنة أو تجدون معه شاهداً من أحادیثنا المتقدمة...».(74) چنانکه از امام رضا(علیه السلام) درباره معیاربودن اجماع چنین نقلشده است: «إذا کانت الروایات مخالفة للقرآن کذبتها وما أجمع المسلمون علیه أنّه لایحاط به علماً ولاتدرکه الأبصار ولیس کمثله شیء؟».(75)
ج) نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش فقهالحدیث
فقه بهمعناى فهم یا فهم از روى تأمل و دقت است(76) و با افزودن به حدیث، معناى فهم حدیث را بهدست مىدهد. فقهالحدیث را میتوان چنین تعریف کرد: «دانشی که از مبانی و قواعد فهم و تفسیر احادیث سخن میگوید و با استفاده از آن مبانی و قواعد، در کنار زدودن ابهامِ روایات، مدالیل و پیامهای روایات را بهدست میدهد».(77) برایناساس، دانش فقهالحدیث دستکم دو دستاورد را درپی دارد که عبارتاند از: مبانی و قواعد فهم و تفسیر احادیث را بیان میکند؛ ابهام موجود در روایات را برطرف و دلایل روایات را ارایه میکند.
اصطلاح فقهالحدیث با عناوینى همچون درایةالحدیث در برابر روایةالحدیث، یعنى نقل روایات بهصورت مکرر در روایات آمده است؛ برای نمونه، ابوالصلت هروى از امام رضا(علیه السلام) و ایشان از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) این حدیث را نقل کرده است: «کونوا دراةً ولاتکونوا رواة، حدیث تعرفون فقهَهُ خیرٌ من ألف حدیثٍ تروونه»؛ (اهل درک و فهم حدیث باشید و صرفاً حدیث را نقل نکنید. یک حدیث که معناى آن را دریابید، بهتر از هزار حدیث است که آنها را صرفاً نقل مىکنید).(78)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) در پایان خطبه حجةالوداع فرمود: «نضر اللّه عبداً سمع مقالتى فوعاها وبلغها من لم یسمعها، فربّ حامل فقه إلى من هو أفقه منه، ربّ حامل فقه إلى غیر فقیه»؛ (خداوند شاد گرداند بندهاى را که گفتارم را شنیده و بفهمد و بهکسى که آن را نشنیده برساند، که چهبسیار است کسى که فهم [و دانشى] را به کسى مىرساند که از خود او فهیمتر است و چهبسیار کسى که فهم [و دانش] را به کسى که فهیم نیست مىرساند).(79) از نکات قابلتوجه در این روایت کلمه «وعاها» است که از ریشه «وعى» است. ابنمنظور در تبیین معناى لغوى این واژه آورده است: «وعى الشىء والحدیث یعیه وعیاً وأوعاه: حفظه وفهمه وقبله فهو واع وفلان أوعى من فلان أى أحفظ وأفهم»؛ (وعى شىء و حدیث بهمعناى حفظ و فهم و پذیرش آن است. وقتى گفته مىشود فلانى از فلانى «اوعى» است، به این معناست که از او حافظتر و فهیمتر است).(80)
بنابراین در کلمه وعى دو عنصر معنایى ملحوظ است: حفظ حدیث یا قرآن؛ فهم و تعقل آن. پیداست اگر مقصود پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) از روایت فوق، صرف ضبط حدیث بود، این امر با جمله «سمع مقالتى» تحقق مىیافت و بههمین خاطر است که در ادامه، بهصراحت از فهم و فقه حدیث سخن به میان آمده است.
امام صادق(علیه السلام) در روایت معروفى فرمود: «حدیث تدریه، خیرٌ من ألف ترویه ولایکون الرجل منکم فقیهاً حتى یعرف معاریض کلامنا وإنّ الکلمة من کلامنا لتنصرف على سبعین وجهاً لنا من جمیعها المخرج»؛ (یک حدیث را دریابى بهتر است از هزار حدیث که روایت کنى و هیچکس از شما فقیه نمىشود، مگر آنکه بسترهاى کلام ما را بشناسد؛ زیرا یک سخن از گفتار ما قابلحمل بر هفتاد وجه است و ما راه توجیه هریک از آنها را مىدانیم).(81) امام(علیه السلام) در این روایت، ضمن تأکید بر اهمیت و جایگاه فهم حدیث، دلیل آن را نیز برشمرده است. به فرموده ایشان مفاهیم روایات داراى محتملات زیادى است و ممکن است هریک از محتملات بهجاى خود درست باشد که فهم این مدالیل نیازمند تعقل و تفکر است.
با توجه به تعریفی که از فقهالحدیث، نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش این دانش را میتوان در دو محور اساسی ترسیم کرد که عبارتاند از: تبیین مبانی و قواعد فهم حدیث؛ تفسیر و ابهامزدایی شماری از روایات.
1. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین مبانى و قواعد فهم حدیث
باید گفت براى نخستینبار در خود روایات از مبانى و قواعد فهم حدیث سخن بهمیان آمده است. برای نمونه روایات از مبانىاى همچون میزان حجیت سنت، پدیده نقل بهمعنا، وجود عنصر تقیه، وجود محکم و متشابه در روایات و نیز از ضوابطى همچون توجه به مفاهیم واژهها، ضرورت فقدان لحن و خطا در ساختار احادیث، ضرورت عرضه حدیث بر قرآن و دیگر قراین، براى فهم جامع و کامل احادیث، سخن بهمیان آوردهاند.(82)
گاه اهلبیت(علیهم السلام) در لابهلای گفتار خود، عملاً شماری از مبانی و قواعد فهم و تفسیر احادیث را بهدست دادهاند؛ برای نمونه، امام صادق(علیه السلام) در تحلیل واژه ابصار در آیه شریفه «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ»(83) از روش استناد به لغت و عرف و کارکرد واژه در آیات دیگرِ همگن بهره جست. متن روایت چنین است: مقصود از «لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ» احاطه وهم است. آیا نمىبینى که مقصود از بصائر در آیه: «قَدْ جَاءَكُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ» بهمعناى دیدن چشمها نیست و مقصود از واژه بصر در آیه: «فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ» بهمعناى دیدن با چشم نیست و مقصود از واژه عمى در آیه: «وَمَنْ عَمِيَ فَعَلَيْهَا» نابینایى چشم نیست، بلکه مقصود احاطه وهم است. چنانکه گفته مىشود: «فلان بصیر بالشعر وفلان بصیر بالفقه وفلان بصیر بالدراهم وفلان بصیر بالثیاب»؛ (فلانى از شعر، فقه، درهمها و لباسها آگاه و مطلع است). خداوند بالاتر از آن است که با چشم دیده شود.(84)
امام صادق(علیه السلام) در این روایت با استفاده از کارکرد واژه «ابصار» در دیگر آیات و نیز کارکرد عرفى این «واژه»، این نکته لطیف را بیان کرده است که آیه در مقام نفى رؤیت الهى با چشم نیست که این امرِ مشخص و مبینى است، بلکه مقصود مرتبهاى بس فراتر از آن، یعنى دور از دسترسبودن خداوند از تصور اوهام است. استفاده از عباراتى مانند «فلان بصیر بالشعر وفلان بصیر بالفقه» دقیقاً استناد به کارکرد این واژه در عرف و محاورات عرفى است.
در روایت دیگر امام صادق(علیه السلام) با استفاده از کارکرد لغت و عرف واژه «تفیء» در آیه شریفه «فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ»(85) را چنین معنا فرمود: «أَی تَرْجِعَ فَإِنْ فاءَتْ أَی رَجَعَتْ، ﴿فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِن اللّه یحِب الْمُقْسِطِینَ﴾ یعْنِی بِقَوْلِهِ تَفِیءَ تَرْجِعَ فَذَلِك الدلِیلُ عَلَى أَن الْفَیءَ کلّ رَاجِعٍ إِلَى مَکانٍ قَدْ کانَ عَلَیهِ أَوْ فِیهِ وَیقَالُ لِلشمْسِ إِذَا زَالَتْ قَدْ فَاءَتِ الشمْسُ حِینَ یفِیءُ الْفَیءُ عِنْدَ رُجُوعِ الشمْسِ إِلَى زَوَالِهَا».(86)
در روایتی که مرحوم کلینی باعنوان «قصة صاحبالزّیت» آورده است، امام صادق(علیه السلام) روایت نسبتاً مبسوطی را نقل فرمود که در لابهلای نقل روایت چنین میخوانیم: «وقَالُوا کانَ یرْهَقُ یعْنُونَ یتْبَعُ النسَاءَ»(87) امام صادق(علیه السلام) در مقام تبیین معنای واژه «یرهق» برآمده و آن را به «دنبالکردن زنان» و انحراف جنسی فرد معنا فرمود.
ضرورت استفاده از معیار قرآنی در فهم و نقد سایر روایات، از جمله مواردی است که در گفتار اهلبیت(علیهم السلام) راهیافته است؛ از نمونههای آن، مناظره و احتجاج صدیقه طاهره(سلام الله علیها) با خلیفه اول بر سر غصب فدک است؛ زیرا ابوبکر مدعی بود که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرموده است: «إنّا معاشر الأنبیاء لانورّث، ما ترکنا صدقة»؛ (ما چیزی را به ارث نمیگذاریم و هرچه را پس از خود واگذاشتیم، صدقه است).(88)
او با استناد به این روایت، فدک را از حضرت زهرا(سلام الله علیها) تصاحب و به بیتالمال ملحق کرد. صدیقه طاهره(سلام الله علیها) در مناظره با ابوبکر به آیاتی از قرآن استناد کرد که در آنها بر میراثبری فرزندان پیامبران از آنان تأکید شده است.
بخش مورد اشاره در گفتار آن حضرت، چنین است: «یابن ابیقحافة أفی کتاب اللّه ترث أباك ولا أرث أبی!؟ لقد جئت شیئاً فریّاً! أفعلی عمد ترکتم کتاب اللّه ونبذتموه وراء ظهورکم؟ إذ یقول: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ وقال: فیما اقتص من خبر یحییبن زکریّا إذ قال: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وقال: وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وقال: يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ وقال: إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ»؛ (ای پسر ابیقحافه! آیا در قرآن آمده است که تو از پدرت ارث میبری، اما من از پدرم ارث نمیبرم؟! ادعای زشتی کردی! آیا عمداً کتاب خدا را رها کرده و آن را به پشت سر خود افکندهاید؟ آیا خداوند نمیفرماید: ﴿وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ﴾ و در آنجاکه داستان یحییبن زکریّا را بازگو میکند، نمیفرماید: ﴿فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ٭ يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ﴾ و آیا نفرمود: ﴿وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ﴾ و آیا نفرمود: ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾ و در جای دیگر نفرمود: ﴿إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾).(89)
چنانکه پیداست، حضرت زهرا(سلام الله علیها) در نقد روایتِ مورد ادعای ابوبکر، به پنج آیه از قرآن استناد کرد، که نشان میدهد اهلبیت(علیهم السلام) بهخوبی از جایگاه قرآن در نقد روایات، باخبر بودهاند. استفاده از سیاق در فهم متون دینی، از جمله موارد دیگری است که در گفتار اهلبیت(علیهم السلام) راهیافته است؛ مانند آن هنگام که ابوقره با استناد به ظاهر آیات سوره مبارکه نجم و روایاتِ دسترس، درصدد اثبات رؤیت الهی از سوی رسول اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) برآمد، امام هشتم(علیه السلام) با استفاده از سیاق همین آیات، مدعای او را مردود دانست و اعلام کرد هرگاه روایات با قرآن یا اجماع مسلمانان مخالف باشند، مردوداند.(90)
2. نقش اهلبیت(علیهم السلام) تفسیر و ابهامزدایی شماری از روایات
بخشی از خدمات اهلبیت(علیهم السلام) در حوزه «فقهالحدیث» مربوط به تفسیر و ابهامزدایی از روایات است؛ به اینمعنا که اهلبیت(علیهم السلام) در مقام پرسش درباره روایاتی از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) یا امام سابق(علیه السلام) به تفسیر آن روایات پرداخته و ابهام یا سوءبرداشت از آنها را برطرف ساختند که به نمونههایی از این روایات اشاره میکنیم:
فضیلبن یسار میگوید: از امام باقر(علیه السلام) از تفسیر این حدیث سؤال کردم: «ما فی القرآن آیة إلاّ ولها ظهرٌ وبطنٌ، وما فیه حرف إلاّ وله حدّ ولکلّ حدّ مطلع» و پرسیدم: معنای ظهر و بطن چیست؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمود: «ظهره تنزیله وبطنه تأویله، منه ما مضى ومنه ما لم یکن بعد، یجری کما یجری الشمس والقمر، کلما جاء منه شیء وقع، قال اللّه: ﴿وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ﴾، نحن نعلمه».
روایت معروفی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) نقلشده است که امام باقر(علیه السلام) برای فضیلبن یسار مفهوم ظهر و بطن را معنا فرمود. روایت ذیل از نمونههای دیگر است که اهلبیت(علیهم السلام) ابهامی را از روایت نبوی زدودند: «عَنِ السکونِی عَنْ ابیعَبْدِاللّه(علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا مَعْنَى قَوْلِ النبِی(صلی الله علیه واله وسلم): «یسْعَى بِذِمتِهِمْ أَدْنَاهُمْ» قَالَ: لَوْ أَن جَیشاً مِنَ الْمُسْلِمِینَ حَاصَرُوا قَوْماً مِنَ الْمُشْرِکینَ، فَأَشْرَفَ رَجُلٌ فَقَالَ أَعْطُونِی الْأَمَانَ حَتى أَلْقَى صَاحِبَکمْ وَأُنَاظِرَهُ، فَأَعْطَاهُ أَدْنَاهُمُ الْأَمَانَ وَجَبَ عَلَى أَفْضَلِهِمُ الْوَفَاءُ بِهِ»؛ (سکونی میگوید: از امام صادق(علیه السلام) پرسیدم: معنای گفتار پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) که فرمود: «یسعی بذمتهم ادناهم» چیست؟ امام فرمود: مراد آن حضرت این است: اگر سپاه مسلمانان گروهی از مشرکان را محاصره کنند و فردی (از میان مشرکان) بگوید: به من امان بدهید تا با فرمانده شما ملاقات و با او مناظره کنم و کمترین فرد از سپاه مسلمانان به او امان دهد، بر بزرگ سپاه واجب است که که به آن پیمان وفادار بماند).(91)
روایت ذیل از نمونههای دیگر است که امام باقر(علیه السلام) سوءبرداشت از روایت نبوی را برطرف فرمود: «عَنْ سَعْدٍ الْإِسْکافِ قَالَ: سُئِلَ ابوجَعْفَرٍ(علیه السلام) عَنِ الْقَرَامِلِ التِی تَضَعُهَا النسَاءُ فِی رُءُوسِهِن یصِلْنَهُ بِشُعُورِهِن، فَقَالَ: لَا بَأْسَ عَلَى الْمَرْأَةِ بِمَا تَزَینَتْ بِهِ لِزَوْجِهَا، قَالَ: فَقُلْتُ: بَلَغَنَا أَن رَسُولَ اللّه(صلی الله علیه واله وسلم) لَعَنَ الْوَاصِلَةَ وَالْمَوْصُولَةَ، فَقَالَ: لَیسَ هُنَالِك إِنّمَا لَعَنَ رَسُولُ اللّه(صلی الله علیه واله وسلم) الْوَاصِلَةَ التِی تَزْنِی فِی شَبَابِهَا، فَلَما کبِرَتْ قَادَتِ النسَاءَ إِلَى الرجَالِ، فَتِلْك الْوَاصِلَةُ وَالْمَوْصُولَةُ».(92) براساس این روایت، راوی با استناد به روایتی که از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نقلشده بود، چنین برداشت کرد که پیامبر زنانی که گیسوی خود را میبندند، لعنت کرده است، اما امام باقر(علیه السلام) تبیین فرمود که مراد از «واصلة و موصولة» در گفتار پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم)، زنی است که به کار زشتِ قیادت اشتغال دارد و زنان بدکاره را به مردان زناکار معرفی میکند.
در روایت دیگر چنین آمده است: «عَنْ ابیالْوَرْدِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِیجَعْفَرٍ(علیه السلام): إِنّ أَبَا ظَبْیانَ حَدّثَنِی أَنّهُ رَأَى عَلِیّاً(علیه السلام) أَرَاقَ الْمَاءَ ثُمّ مَسَحَ عَلَى الْخُفّینِ، فَقَالَ: کذَبَ ابوظَبْیانَ، أَ مَا بَلَغَك قَوْلُ عَلِی(علیه السلام) فِیکمْ «سَبَقَ الْکتَابُ الْخُفّینِ»؟ فَقُلْتُ: فَهَلْ فِیهِمَا رُخْصَةٌ؟ فَقَالَ: لَا إِلاّ مِنْ عَدُوٍّ تَتّقِیهِ أَوْ ثَلْجٍ تَخَافُ عَلَى رِجْلَیک»؛ (ابوالورد میگوید: به امام باقر(علیه السلام) گفتم: ابوظبیان برایم روایت کرد که علی(علیه السلام) را دیده است که بر چکمههای خود مسح میکرد. امام(علیه السلام) فرمود: ابوظبیان دروغ گفته است. آیا سخن امام علی(علیه السلام) به تو نرسید که فرمود: قرآن حکم مسح بر چکمهها را نسخ کرده است. گفتم: آیا در مسح بر چکمه و کفش جواز وجود دارد؟ فرمود: خیر، مگر از روی تقیه در برابر دشمن یا بیم از زیان برف و سرما به پایت، بر کفش مسح کنی).(93) به استناد این روایت ابوظبیان با ادعای رؤیت سیره عملی حضرت امیر(علیه السلام) مدعی آن شد که مسح بر خفین جایز است و این همان حکمی است که عالمان اهلسنت بر آن تأکید داشته و دارند و اهلبیت(علیهم السلام) بهشدت با آن بهمخالفت پرداختند. امام باقر(علیه السلام) برای تکذیب مدعای ابوظبیان، به سیره قولی امام علی(علیه السلام) استناد فرمود.
همچنین روایت دیگری درباره تفسیر روایات دیگر، آمده است: «عَنْ محمدبن مُسْلِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِیجَعْفَرٍ(علیه السلام): إِنّ أَهْلَ الْکوفَةِ یرْوُونَ عَنْ عَلِی(علیه السلام) أَنّهُ کانَ یأْمُرُ بِالْوُضُوءِ قَبْلَ الْغُسْلِ مِنَ الْجَنَابَةِ، قَالَ: کذَبُوا عَلَى عَلِیّ(علیه السلام)، مَا وَجَدُوا ذَلِك فِی کتَابِ عَلِیّ(علیه السلام). قَالَ اللّه تَعَالَى: «وَإِنْ کنْتُمْ جُنُباً فَاطهرُوا»؛ (محمدبن مسلم میگوید: به امام باقر(علیه السلام) عرض کردم: کوفیان از علی(علیه السلام) روایت میکنند که ایشان قبل از غسل جنابت، فرمان به وضو میداد. امام(علیه السلام) فرمود: آنان بر علی(علیه السلام) دروغ بستند و چنین حکمی را در کتاب علی(علیه السلام) نیافتند. خداوند متعال فرموده است: اگر جنب بودید، پس تطهیر کنید).(94) چنانکه پیداست عالمان اهلسنت برای اثبات اینکه غسل جنابت کفایت از وضو نمیکند، به روایت برساختهای از امام علی(علیه السلام) استناد کردند. امام باقر(علیه السلام) ضمن تکذیب این استناد، از آیه قرآن بهره جست که در آن پس از امر به غسل جنابت، سخنی از وضو بهمیان نیامده است.
در روایت دیگر چنین آمده است: «سَعْدِبن سَعْدٍ الْأَشْعَرِی عَنْ ابیالْحَسَنِ الرضَا(علیه السلام) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام): لَأَلْفُ ضَرْبَةٍ بِالسیفِ أَهْوَنُ مِنْ مَوْتٍ عَلَى فِرَاشٍ، فَقَالَ: فِی سَبِیلِاللّه».(95) سعد اشعری گمان کرد که مراد حضرت امیر(علیه السلام) از برتر اعلامکردن هزار ضربه شمشیر، بر مرگ در بستر، مطلق مرگ است، اما امام رضا(علیه السلام) برای او تبیین فرمود که مراد امام علی(علیه السلام) مطلق مرگ نیست، بلکه مراد، مرگ در راه خداست. این روایات چندنمونه از صدها روایاتی است که اهلبیت(علیهم السلام) در آنها به توضیح و تفسیر روایات نقلشده از رسول خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) پیش از خود پرداختند.
نتیجهگیری:
از آنچه در این مقاله درباره نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش علوم حدیث آوردیم، این نتایج بهدست میآید:
1. اهلبیت(علیهم السلام) تربیتیافته دستگاه الهیاند که به یُمن بندگی خالصانه، همه علوم اولین و آخرین به آنان ارزانی شد و به مقام حافظان سرّ الهی، خازنان وحی و مفسران حقیقی قرآن نائل آمدند. ازایننظر آنان را باید نهفقط سرمنشأ علوم حدیث و بلکه همه علوم اسلامی دانست.
2. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش دانش رجال در چهارمحور قابلارایه است که عبارتاند از: نقش اهلبیت(علیهم السلام) در اهتمام به ذکر اسناد روایات؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیراستن منابع روایى؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در توثیق راویان احادیث؛ معرفی راویان ضعیف و جاعل.
3. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش دانش درایةالحدیث، در سهمحور مورد ارزیابی قرار گرفت: نقش اهلبیت(علیهم السلام) در ارایه اصطلاحات حدیثی؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین شرایط نقل روایات؛ نقش اهلبیت(علیهم السلام) در تبیین شرایط پذیرش روایات.
4. نقش اهلبیت(علیهم السلام) در پیدایش و گسترش دانش فقهالحدیث، در دو محور اساسی قابلترسیم است که عبارتاند از: تبیین مبانی و قواعد فهم حدیث؛ تفسیر و ابهامزدایی شماری از روایات.(96)
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.