"عذر به جهل" از موانع تکفیر؛ برای محمد بن عبدالوهاب آری، برای مسلمانان خیر!!!
سید مصطفی هاشمی نجف آبادی
مقدمه
از مهمترین اختلافات میان وهابیت با دیگر مسلمانان، مسأله شروط و موانع تکفیر است. وهابیان بدون در نظر گرفتن شروط و موانع، مسلمانان را تکفیر میکنند؛ در حالی که مسلمانان، شرائط و موانع مورد نظر را لحاظ میکنند. تکلیف، اختیار، و اتمام حجت از مهمترین شروط تکفیر در نزد مسلمانان؛ و جهل، خطا، اجبار، و تأویل از مهم ترین موانع تکفیر به شمار می آید.
به عنوان نمونه، ابن تیمیه که وهابیان خودشان را به او منسوب میکنند، اتمام حجت یعنی ابلاغ حجت و فهم صحیح از حجت را از شرایط تکفیر برمیشمارد و مینویسد:
«همانا من از از کسانی هستم که به شدت با تکفیر معین مخالف هستم مگر زمانی که دانسته شود حجت اقامه شده است و من اقرار میکنم خداوند خطاهای امت را بخشیده است، چه خطاهایی که در فهم مسائل خبری واقع شود و یا در مسائل عملی. و پیوسته سلف در بسیاری از مسائل با یکدیگر اختلاف و نزاع داشتند ولی هرگز دیگری را تکفیر نمی کردند».[1]
ملاک بودن "ابلاغ" حجت نزد وهابیت
هر چند وهابیان همچون دیگر مسلمانان، اقامه حجت را از جمله شروط تکفیر معین بیان میکنند، ولی حقیقت امر این است که شرط بودن "اقامه حجت" در تکفیر معین، از جمله خدعه های وهابیت است و در واقع آنان برای آنکه خودشان را مبرای از تکفیر نشان دهند و اتهامات را از خودشان دور کنند، به چنین شرطی تمسک میکنند.
اساساً حجتی که وهابی ها از آن دم میزنند، تفاوتی با جهل ندارد؛ زیرا از دیدگاه وهابیت، همین که پیام دین به کسی برسد، برای او اتمام حجت صورت گرفته و اگر دین را نپذیرد، دیگر معذور نیست، هر چند آن شخص به هر دلیلی آن پیام را به طور صحیح نفهمیده باشد! چنانچه محمد بن عبدالوهاب در این رابطه میگوید:
«اصل اشکال این است که شما میان قیام حجت، با فهم حجت تفاوت نمیگذارید. همانا اکثر کفار و منافقین با وجود اقامه حجت بر آنها حجت خدا را نفهمیدند. و خداوند با وجود ابلاغ حجت، آنان را تکفیر کرده است، اگرچه آنها حجت را نفهمیده بودند».[2]
نقد
اولا: رسول خدا (صلی الله علیه وآله) هم مامور به ابلاغ کتاب و هم مامور به تبیین آن برای مردم بوده است. چنانچه خداوند میفرماید:
«وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»[3] (ما قرآن را به سوی تو نازل کردیم تا اینکه تو برای مردم آن را تفسیر کنی و روشن سازی).
بنابراین چگونه میتوان تصور کرد از یک طرف، پیامبر اکرم مامور به فهماندن کتاب به همه انسان ها از جمله مشرکان بوده است و از طرفی دیگر، فهمیدن و درک کتاب الهی از سوی مشرکان در اتمام حجت بر آنان شرط نبوده است؟ به بیانی دیگر اگر تنها ابلاغ کتاب در تکفیر و جهاد با آنان کافی بود، دیگر این همه تلاش برای هدایت آنها چه معنایی داشت؟
چنانچه خداوند نیز برای هدایت انسان ها مثال های فراوانی را ذکر کرده و با بیان های متفاوت، برای اینکه حقیقت امر برای آنها مخفی نماند، تلاش کرده است. لذا اگر تنها ابلاغ کتاب کافی بود، این همه تلاش برای فهماندن کتاب به آنها بی فایده بود.
ثانیا: با دقت در آیات قرآن روشن میشود که خداوند، مخالفت با پیامبر اکرم را در هر صورت، موجب خلود در جهنم نمیداند؛ بلکه در صورتی مخالفت منجر به جهنمی شدن میشود که دین الهی برای انسان ها تبیین شده باشد و بعد از آن به مخالفت برخیزند. چنانچه خداوند میفرماید:
«وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءَتْ مَصِيرًا»[4] (و هر کسی که با رسول بعد از آنکه هدایت برایش روشن شد به مخالفت برخیزد و از راهی غیر از راه مومنان تبعیت کند، وی را به همان (طریق باطل و راه ضلالت) که برگزیده واگذاریم و او را به جهنم درافکنیم، که آن مکان بسیار بد منزلگاهی است).
ثالثا: وهابیان جهل را از جمله موانع تکفیر نمیدانند. چنانکه محمد بن عبدالوهاب مینویسد: «فإنك إذا عرفت أن الإنسان يكفر بكلمة يخرجها من لسانه، وقد يقولها وهو جاهل فلا يعذر بالجهل»؛[5] وقتی دانستی که انسان با یک کلمه از دهانش خارج میشود، کافر میشود، در حالی که چه بسا آن را از روی جهل گفته باشد، پس به دلیل جهل معذور نخواهد بود».
با توجه به آنچه تاکنون بیان شد، از طرفی وهابیت اقامه حجت را شرط میدانند و از طرفی دیگر جهل را از جمله موانع تکفیر نمیدانند و میگویند جاهل معذور نیست. این در حالی است که معذور نبودن جاهل، در تعارض با شرط بودن اقامه حجت است. به این معنا که اگر در تکفیر، جهل را عذر ندانیم، به طور طبیعی ابلاغ حجت هم نباید شرط باشد. چرا که این یک نوع دوگانگی است. زیرا وقتی جهل عذر نباشد، میتوانی او را تکفیر کنی و لازم نیست دیگر بر او اقامه حجت کنی.
رابعا: اقرار بنیانگذار وهابیت به گمراه بودنش در توحید، جالب توجه است. او اعتراف میکند که من در مرحله ای نه تنها خودم بلکه اساتیدم نیز توحید را نمیدانستیم و معنای لا اله الا الله را درک نمی کردیم.[6] این اقرار اعترافی از جانب وی بر مشرک بودنش است که اصلا قابل تطهیر نیست. چون طبق مبنای خودش، جهل عذر نیست. بنابراین اگر در آن زمان کسی بود که توحید را مثل وهابیت فهمیده بود، میتوانست محمدبن عبدالوهاب و اساتید او را تکفیر کند و او را به جرم شرک بکشد.
عذر به جهل از موانع تکفیر، تنها برای محمد بن عبدالوهاب
اینها جزء تناقضات وی به شمار می آید؛ یعنی از یک طرف میگوید: همه شما مشرک و کافر هستید چون در توحید که امری بدیهی است دچار شرک شده اید و البته معذور هم نیستید. از طرفی دیگر میگوید: البته من خودم و اساتیدم زمانی معنای واقعی توحید را نمیدانستیم. البته جالب این است که اصلا خودش را مشرک نمیداند و به شرک خودش در آن دوران اعتراف نمیکند. گویا به خاطر اینکه حقیقت توحید را درک نکرده یا کسی توحید را برایش نگفته است، خودش را معذور دانسته است.
البته در اینجا کسی میتواند به او بگوید: پس به چه دلیلی همه را تکفیر میکنی. اگر توحید بدیهی بوده است، چرا خودت زمانی توحید را نمیدانستی و به مشرک بودن خودت اطلاع نداشتی و اگر یک محمد بن عبدالوهاب دیگری پیدا میشد میتوانست تو را به جرم شرک بکشد؟ و اگر توحید بدیهی نیست (به دلیل اینکه خودت هم مشرک بودی)، پس بر اساس چه دلیلی مسلمانان را معذور نمیدانی و جان، مال و ناموس آنها را به جرم ندانستن توحید حلال میدانی؟
نتیجه
در این مقاله بیان شد که وهابیان از یک طرف ابلاغ حجت را شرط میدانند و آن را کافی در اتمام حجت میدانند و انسان های بی گناه را به جرم اینکه حجت بر آنان اتمام شده است، میکشند و از طرفی جهالت را از موانع تکفیر به شمار نمی آورند. در نقد این دیدگاه بیان شد که اولا: این دیدگاه، در تعارض با آیات قرآن است. ثانیا: یک دوگانگی میان معذور نبودن جاهل و شرط بودن ابلاغ حجت وجود دارد. ثالثا: خود محمد بن عبدالوهاب به بدیهی نبودن معنای توحید اقرار کرده است. با توجه به این معنا، چگونه است که مسلمانان را به دلیل به دلیل ندانستن معنای توحید تکفیر میکند و جهالت را نسبت به آنان از موانع تکفیر به حساب نمی آورد؟
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.