اخلاق، اصلاح و تربیت(2)
حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله اصلاح و تربیت، تیر 1386، شماره 63.
اخلاق، اصلاح و تربیت (قسمت دوم)
نکته ها:
1. تعریف «علم اخلاق»
در اینجا لازم است قبل از هر چیز به سراغ تعریف اخلاق برویم؛ «اخلاق» جمع «خلق» (بر وزن قفل) و «خلق» (بر وزن افق) میباشد. به گفته «راغب» درکتاب «مفردات»، این دو واژه در اصل به یک ریشه باز میگردد، خلق به معنی هیئت و شکل و صورتی است که انسان با چشم میبیند و خلق به معنی قوا و سجایا و صفات درونی است که با چشم دل دیده میباشد. بنابراین میتوان گفت: «اخلاق مجموعه صفات روحی و باطنی انسان است» و به گفته بعضی از دانشمندان، گاه به بعضی از اعمال و رفتاری که از خلقیات درونی انسان ناشی میشود، نیز اخلاق گفته میشود (اولی «اخلاق صفاتی» است و دومی «اخلاق رفتاری»).
«اخلاق» را از طریق آثارش نیز میتوان تعریف کرد، و آن اینکه «گاه فعلی که از انسان سر میزند، شکل مستمری ندارد؛ ولی هنگامی که کاری بهطور مستمر از کسی سر میزند (مانند امساک در بذل و بخشش و کمک به دیگران) دلیل به این است که یک ریشه درونی و باطنی در اعماق جان و روح او دارد، آن ریشه را خلق و اخلاق مینامند».
اینجاست که «ابن مسکویه» در کتاب «تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق»، میگوید: «خلق همان حالت نفسانی است که انسان را به انجام کارهایی دعوت میکند بی آن که نیاز به تفکر و اندیشه داشته باشد».(تهذیب الاخلاق، صفحه 15) همین معنی را مرحوم فیض کاشانی در کتاب «حقایق» آورده است، آنجا که میگوید: «بدان که خوی عبارت است از هیئتی استوار با نفس که افعال به آسانی و بدون نیاز به فکر و اندیشه از آن صادر میشود».(حقایق، صفحه 45) و به همین دلیل اخلاق را به دو بخش تقسیم میکنند: «ملکاتی که سرچشمه پدید آمدن کارهای نیکو است و اخلاق خوب و ملکات فضیله نامیده میشود، و آنها که منشا اعمال بد است و به آن اخلاق بد و ملکات رذیله میگویند.
و نیز از همین جا میتوان علم اخلاق را چنین تعریف کرد: «اخلاق علمی است که از ملکات و صفات خوب و بد و ریشهها و آثار آن سخن میگوید» و به تعبیر دیگر: «سرچشمههای اکتساب این صفات نیک و راه مبارزه با صفات بد و آثار هر یک را در فرد و جامعه مورد بررسی قرار میدهد». البته همانطور که گفته شد، گاه به آثار عملی و افعال ناشی از این صفات نیز واژه «اخلاق» اطلاق میشود؛ مثلا، اگر کسی پیوسته آثار خشم و عصبانیت نشان می دهد به او میگویند: این اخلاق بدی است، و به عکس هنگامی که بذل و بخشش میکند میگویند: این اخلاق خوبی است که فلان کس دارد؛ در واقع این دو، علت و معلول یکدیگرند که نام یکی بر دیگری اطلاق میشود.
بعضی از غربیها نیز علم اخلاق را چنان تعریف کردهاند که از نظر نتیجه با تعریفهایی که ما میکنیم یکسان است؛ از جمله در کتاب «فلسفه اخلاق» از یکی از فلاسفه غرب به نام «زکس» میخوانیم که می گوید: «علم اخلاق عبارت است از تحقیق در رفتار آدمی به آن گونه که باید باشد».(فلسفه اخلاق، صفحه 9) در حالی که بعضی دیگر که بینشهای متفاوتی دارند (مانند فولکیه) در تعریف علم اخلاق میگوید: «مجموع قوانین رفتار که انسان به واسطه مراعات آن میتواند به هدفش برسد، علم اخلاق است».(الاخلاق النظریه، صفحه 10) این سخن کسانی است که برای ارزشهای والای انسانی اهمیت خاصی قائل نیستند بلکه از نظر آنان رسیدن به هدف -هر چه باشد- مطرح است؛ و اخلاق از نظر آنها چیزی جز اسباب وصول به هدف نیست!
2. رابطه «اخلاق» و «فلسفه»
«فلسفه» در یک مفهوم کلی به معنی آگاهی بر تمام جهان هستی است به مقدار توان انسانی؛ و به همین دلیل، تمام علوم میتواند در این مفهوم کلی و جامع داخل باشد؛ و روی همین جهت، در اعصار گذشته که علوم محدود و معدود بود، علم فلسفه از همه آنها بحث میکرد، و فیلسوف کسی بود که در رشتههای مختلف علمی آگاهی داشت. در آن روزها فلسفه را به دو شاخه تقسیم میکردند:
الف) اموری که از قدرت و اختیار انسان بیرون است؛ که شامل تمام جهان هستی به جز افعال انسان، میشود.
ب) اموری که در اختیار انسان و تحت قدرت او قرار دارد؛ یعنی، افعال انسان.
بخش اول را «حکمت نظری» مینامیدند، و آن را به سه شاخه تقسیم میکردند:
1. «فلسفه اولی» یا «حکمت الهی» که درباره احکام کلی وجود و موجود و مبدأ و معاد صحبت میکرد.
2. «طبیعیات» که آن هم رشتههای فراوانی داشت.
3. «ریاضیات» که آن هم شاخههای متعددی را در بر میگرفت.
اما قسمتی که مربوط به افعال انسان است، آن را «حکمت عملی» میدانستند و آن نیز به سه شاخه تقسیم میشد:
1. اخلاق و افعالی که مایه سعادت یا بدبختی انسان میشود و همچنین ریشههای آن در درون نفس آدمی.
2. «تدبیر منزل» که مربوط است به اداره امور خانوادگی و آنچه تحت این عنوان میگنجد.
3. «سیاست» و «تدبیر مدن» که درباره روشهای اداره جوامع بشری سخن میگوید.
و به این ترتیب آنها به اخلاق شکل فردی داده، آن را در برابر «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» قرار میدادند. بنابراین «علم اخلاق» شاخهای از «فلسفه عملی» یا «حکمت عملی» است. ولی امروز که علوم شاخه های بسیار فراوانی پیدا کرده و به همین دلیل از هم جدا شده است، فلسفه و حکمت غالبا به همان معنی حکمت نظری و آن هم شاخه اول آن، یعنی امور کلی مربوط به جهان هستی، و همچنین مبدا و معاد اطلاق میشود.
در این که حکمت نظری با ارزشتر است یا حکمت عملی، در میان فلاسفه گفتگو است، گروهی اولی را با ارزشتر میدانستند و گروهی دومی را، و اگر ما از زاویه های مختلف نگاه کنیم حرف هر دو گروه صحیح است که فعلا جای بحث آن نیست. درباره رابطه «فلسفه» و «اخلاق» باز هم به مناسبتهای دیگر به خواست خدا سخن خواهیم گفت.
3. رابطه «اخلاق» و «عرفان»
اما در مورد رابطه «اخلاق» و «عرفان» و اخلاق و «سیر و سلوک الی الله» نیز میتوان گفت: «عرفان» بیشتر به معارف الهی مینگرد، آن هم نه از طریق علم و استدلال، بلکه از طریق شهود باطنی و درونی، یعنی قلب انسان آنچنان نورانی و صاف گردد و دیده حقیقتبین او گشوده شود و حجابها برطرف گردد که با چشم ذات پاک خدا و اسماء و صفات او را ببیند و به او عشق ورزد. بدیهی است علم اخلاق چون میتواند به برطرف شدن رذائل اخلاقی که ججابهایی است در برابر چشم دل، کمک کند، یکی از پایههای عرفان الهی و مقدمات آن خواهد بود. و اما «سیر و سلوک الی الله» که هدف نهایی آن، رسیدن به «معرفة الله» و قرب جوار او است، آن هم در حقیقت مجموعهای از «عرفان» و «اخلاق» است. سیر و سلوک درونی، نوعی عرفان است که انسان را روز به روز به ذات پاک او نزدیکتر میکند، حجابها را کنار میزند، و راه را برای وصول به حق هموار میسازد؛ و سیر و سلوک برونی همان اخلاق است، منتها اخلاقی که هدفش را تهذیب نفوس تشکیل می دهد نه فقط بهتر زیستن از نظر مادی.
4. رابطه «علم» و «اخلاق»
در آیات مورد بحث دیدم که قرآن مجید کرارا تعلیم کتاب و حکمت را در کنار تزکیه و پاکسازی اخلاقی قرار می دهد؛ گاه «تزکیه» را بر «تعلیم» مقدم میدارد، و گاه «تعلیم» را بر «تزکیه»؛ و این نشان میدهد که میان این دو رابطه عمیقی است. یعنی هنگامی که انسان از خوبی و بدی اعمال و صفات اخلاقی آگاه گردد و آثار و پیامدهای هر یک از صفات «فضیلت» و «رذیلت» را بداند، بیشک در تربیت و پرورش او مؤثر است؛ بطوری که میتوان گفت بسیاری از زشتیهای عمل و اخلاق، از ناآگاهیها سرچشمه میگیرد. به همین دلیل، اگر علم و آگاهی، جای جهل و نادانی را بگیرد، و به تعبیر دیگر، سطح فرهنگ بالا برود، بسیاری از زشتیها جای خود را به زیباییها، و بسیاری از مفاسد اخلاقی جای خود را به محاسن اخلاقی میدهد؛ ولی باید توجه داشت این مساله کلیت ندارد و متاسفانه گاه در این مساله مبالغه شده، گروهی راه افراط را پیش گرفته، و گروهی راه تفریط را؛ گروهی به پیروی از گفتار معروف سقراط، فلیسوف یونانی، که معتقد بود علم و حکمت سرچشمه اخلاق حمیده است، و رذائل اخلاقی معلول جهل و نادانی است، عقیده دارند که تنها راه برای مبارزه با رذائل اخلاق و پیدایش فضائل اخلاقی گسترش علم و دانش و بالا بردن سطح افکار جامعه است، و به این ترتیب «فضیلت» مساوی با «معرفت» میشود.
آنها میگویند هیچ کس آگاهانه به دنبال بدی و شر نمیرود، و اگر خوبی را تشخیص دهد آن را رها نمیسازد، پس وظیفه ما آن است که هم برای خود و هم دیگران کسب آگاهی کنیم، و نتایج خیر و شر، و بد و نیکو را بدانیم، تا جوانههای فضائل اخلاقی بر شاخسار وجود ما ظاهر شود! در مقابل شاید کسانی هستند که مایلند رابطه این دو را به کلی نفی کنند، و بگویند که دانش و هوشیاری در افراد آلوده، سبب میشود که جنایات را هوشیارانهتر انجام دهند، و طبق مثل معروف: «چو دزدي با چراغ آيد، گزيده تر برد کالا». ولی انصاف این است که رابطه علم و اخلاق را نه میتوان به کلی انکار کرد و نه میتوان به طور کامل، اخلاق را معلول علم دانست. شاهد این سخن تجارب زندهای است که از جامعه کسب کردهایم؛ افراد آلودهای بودند که وقتی آنها را به حسن و قبح اعمالشان آگاه کردهایم، و به نتایج سوء اعمال و افعال بد آشنا شدهاند، دست از کار خود برداشته و گرایش به خوبیها پیدا کردهاند، حتی در خودمان نیز این تجربه را داشتهایم.
در مقابل افرادی را میشناسیم که آگاهی کافی به نیک و بد اعمال و نتایج و آثار آن دارند ولی همچنان به بدی ادامه میدهند، و اخلاق سوء بر وجود آنها حاکم است. اینها همه به خاطر آن است که انسان موجودی است دو بعدی، یک بعد وجود او را علم و ادراک و آگاهی تشکیل می دهد و یک بعد وجود او را امیال و غرائز و شهوات؛ به همین دلیل، گاه با میل و اختیار خود بعد اول را ترجیح میدهد و گاه دوم را. از اینجا روشن میشود، آنها که یکی از دو قول بالا را پذیرفتهاند انسان را یک بعدی فرض کرده، و توجه به بعد دیگر وجود انسان نداشتهاند.
از آیات دیگر قرآن نیز به خوبی میتوان آنچه را که گفتیم استفاده کرد. قرآن مجید در چندین آیه به رابطه میان جهل و اعمال سوء اشاره کرده است؛ مثلا میفرماید: «اَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنكُمْ سُوءًا بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابَ مِن بَعْدِهِ وَأَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ»؛ (هر کس از شما کار بدی از روی نادانی انجام دهد، سپس توبه و اصلاح و جبران نماید، خداوند آمرزنده و مهربان است).(سوره انعام، آیه 45) شبیه همین معنی در سوره نساء، آیه 17 و سوره نحل، آیه 119 نیز آمده است. بدیهی است منظور در اینجا جهل مطلق نیست که با توبه سازگار نباشد بلکه مرتبهای از مراتب جهل است که اگر برطرف گردد انسان به راه حق روی میآورد.
در جلد اول از دوره اول پیام قرآن در آنجا که بحث درباره معرفت و شناخت آمده، آیات بسیاری نقل کردهایم که از آنها استفاده میشود، جهل سرچشمه کفر است، جهل سرچشمه اشاعه فساد، تعصب و لجاجت، بهانه جویی، تقلید کورکورانه، اختلاف و پراکندگی، سوء ظن و بدبینی، جسارت و بیادبی و در یک جمله جهل مایه دگرگون شدن بسیاری از ارزشها است! (پیام قرآن، دوره اول، جلد 1، ص 86 و 89) از سوی دیگر، در بعضی از آیات صریحا میگوید: کسانی هستند که با علم و آگاهی، راه غلط را میپیمایند؛ مثلا، درباره آل فرعون میفرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا»؛ (آنها آیات ما را از روی ظلم و سرکشی انکار کردند در حالی که در دل به آن یقین داشتند).(سوره نمل، آیه 41) و درباره گروهی از اهل کتاب میفرماید: «يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ»؛ (آنها بر خدا دروغ میبندند در حالی که میدانند).(سوره آل عمران، آیه 57) شبیه همین معنی در چند آیه بعد از آن نیز آمده است. (سوره آل عمران، آیه 87)
علم و آگاهی در این آیه ممکن است اشاره به آگاهی بر موضوع دروغ باشد، ولی باز هم شاهد مدعای ما است؛ چرا که حکم عقل و شرع درباره دروغ و زشتی آن، چیزی نیست که بر کسی مکتوم باشد. تجربیات روزمره نیز این واقعیت را نشان میدهد که آگاهی بر زیانهای اخلاق رذیله در بسیاری از موارد میتواند بازدارنده باشد، و در عین حال موارد زیادی هم دیده میشود که افراد آگاه، دست به اعمال سوء زده، و اخلاق رذیله را برای خود ترجیح میدهند. و به این ترتیب، مکتب واسطه در اینجا با واقعیتها منطبقتر است.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.