فلسفه آفرینش میگوید: عالم پس از مرگ وجود دارد
حضرت آیتالله العظمی مکارم شیرازی؛ مجله مکتب اسلام، مهر 1353، سال پانزدهم، شماره 10.
فلسفه آفرینش میگوید: عالم پس از مرگ وجود دارد
- شناخت فلسفه آفرینش و خلقت انسان به شناخت عالم پس از مرگ کمک می کند.
- بالاخره روزی منظومه شمسی خاموش میگردد. آیا چرخهای تکامل انسان هم پس از آن همه پیشرفت از کار میافتد؟ آیا این بیهوده کاری نیست؟!
غالبا سوال میکنند فلسفه آفرینش ما و این جهان وسیع چیست؟ اگرما آفریده نمیشدیم چه میشد؟ باغبان، درخت را برای میوه میکارد، باغبان عالم هستی ما را برای چه کاشته است؟ ما که نمی فهمیم برای چه آمده ایم؟ و برای چه هستیم؟ و برای چه خواهیم رفت؟ به همین دلیل، احساس بیهودگی و پوسیدگی میکنیم، و این احساس رنج دهنده هر وقت از کار روزانه فارغ میشویم و لحظهای در فکر فرو میرویم به ما دست میدهد. مطالعه آثار بعضی از فلاسفه و شعرا نیز نشان میدهد آنها نیز چنین احساسی را داشته اند. ولی شاید قبلا هم اشاره کرده باشیم که برای حل اینگونه سؤالات به ظاهر پیچیده باید از نقاط روشن و ساده شروع کرد، همان نقاط روشنی که «دکارت» فیلسوف فرانسوی مکتب خود را روی آن بنا نهاد.
فرض کنید که از کنار شهری عبور میکنیم؛ در بیرون شهر چشم ما به ساختمان عظیم و پرشکوهی میافتد که تازه از زیر دست نقاش بیرون آمده، از آن دیدن میکنیم، اسلوب جالب، نقشه عالی، معماری خیره کننده، روشنائی کافی، و انتخاب صحیح مصالح، تحسین و اعجاب ما را برمی انگیزد، ما از نظر اصولی هر چیزی را در جای خود و حساب شده مییابیم، اما نمیدانیم این ساختمان پرشکوه برای چه ساخته شده است؟ آیا عقل و منطق به ما اجازه میدهد که فکر کنیم تمام اجزاء این ساختمان، حساب شده، و روی هدف است، اما مجموعهء آن بیهوده است و بی هدف؟... قطعا نه. آن کس که در کوچکترین جزء هدفی داشته چگونه ممکن است کل را فراموش کند؟
حالا به درون کارگاه عظیم وجود خودمان فرو میرویم. قلب را میبینیم که با صدای موزون و حرکات منظم و پی در پی خود بدون یک لحظه توقف در وسط سينه ما ایستاده و کار میکند، آنچه درباره ساختمان قلب شنیدهایم از دریچهها، بطنها، دهلیزها، رگهای خارج کننده خون و رگهای داخل کننده خون همه را در جای خود میبینیم که هر کدام هدفی دارند و به دنبال آن در حرکتند، حتی یک جزء زاید و بی هدف در این موتور خودکار نمیبینیم، و کار آن تغذیه و تهویه و سیراب کردن و شستشوی تمام سلولهای بدن است از آن میگذریم و به تماشای معده و سپس کبد، کلیه، ریه، و ماهیچهها و... میپردازیم میبینیم همه دارای برنامه و هدف هستند.
سپس به کارگاه عجیب مغز ورود میکنیم و پس از بررسی یک یک کلیهها و دستگاههای بدن و گیرندهها و فرستندهها و دستگاههای کنترل کننده به فکر فرو میرویم و از خود میپرسیم آیا ممکن است کوچکترین دستگاههای بدن ما -حتی یک مژه- هدفی داشته باشد، اما مجموعهء این انسان، پوچ و بیهوده و بی هدف باشد؟ آیا عقل اجازه میدهد که حتی چنین احتمالی را در مغز خود راه بدهیم؟ و سپس از درون خود بیرون میآئیم و بر بالهای فرشتگان دور پرواز خیال سوار میشویم، و به سیر عالم هستی میپردازیم و میبینیم در کنار هر اتمی تابلوئی نصب شده و هدف آفرینش آن اتم روی آن نوشته شده، و ما در پرتو علم و دانش این قدرت را پیدا کردهایم که این خطوط را به مقدار وسیعی بخوانیم.
اکنون که در همهء ذرات این جهان هدفی مییابیم، آیا راستی مجموعه این جهان پهناور میتواند بی هدف باشد؟ آیا در کنار این عالم پهناور تابلوی بزرگی برای نشان دادن هدف نهائي نصب نشده که بر اثر عظمتش نمیتوانیم آن را در لحظات نخست ببینیم، و آیا روی این تابلوی بزرگ چیزی جز كلمات «تکامل و تربیت» به چشم میخورد؟(1) اکنون که دانستیم هدف آفرینش ما تکامل و تربیت ما بوده و این است فلسفه آفرینش انسان، باید ببینیم آیا این تکامل میتواند با مرگ ما پایان بیابد و همه چیز با مرگ ما تمام شود؟ آیا این زندگی کوتاه مدت با آن همه دردسرها و بدبختیها و رنجها میتواند هدف این آفرینش بزرگ باشد؟
* * *
آیا ما نردبان ترقی دیگرانیم؟
ممکن است بگوئید: با مرگ ما جهان انسانیت پایان نمیپذیرد، بلکه ما جای خود را به افرادی مترقی تر و پیشرفته تر میدهیم و به این ترتیب قافله تکامل همچنان پیش میرود. امروز در جنبههای مادی و تکنولوژی، و فردا در جنبههای اخلاقی و انسانی؛ بنابراین فلسفه آفرینش تکامل و تربیت نوع انسان است نه افراد، و این تکامل نوعی با مرگ افراد نابود و متوقف نمیگردد و همچنان پیش خواهد رفت. ولی این پاسخ شبیه یک داروی مسکن است و هرگز نمیتواند مشکل اصلی را حل کند؛ زیرا:
اولا: آیا ادامه تکامل نوع انسان، با فنا و نابودی یک فرد تبعیض ظالمانه نیست؟ اگر محصول زندگی ما فراهم کردن یک سلسله امکانات برای پیشرفت آیندگان است و ما خودمان هیچ نتیجهای جز نردبان ترقی آیندگان شدن، و جز برای آنها بیگاری کردن نمیبریم، آنها را نابرده رنج، گنج میسر میشود، و ما رنجبران را سهمی از آن گنج نیست! این با عدالت مطلقهای که بر هستی حکومت میکند چگونه سازگار است؟ (چون تمام این بحثها بعد از قبول وجود خدا و صفات او است). بنابراین مرگ نمیتواند نقطه پایان حتی برای یک فرد باشد وگرنه مسأله پوچی و بیهودگی حیات انسانی زنده خواهد گشت.
ثانيا: همه دانشمندان به ما میگویند: سیارهای که ما روی آن زندگی میکنیم در آینده (آیندهای که از نظر مقیاسهای فضائی چندان دور نیست) به خاموشی میگراید، و تمدن فوقالعاده عالی و تکامل یافته آن زمان نیز تدریجا یا به طور ناگهانی خاموش میگردد، و زمین تبدیل به کره ای ویران و سرد و خاموش میشود و آنگاه این فکر پیش میآید که از این آمد و شد چه حاصلی به دست آمد؟ آیا این کار شبیه به ساختن یک تابلوی بسیار نفیس و زیبا و شکستن و نابود کردن آن نیست؟ اما اگر قبول کنیم که زندگی انسان به شکل دیگر و در جهانی وسیعتر تا بینهایت ادامه مییابد آنگاه است که میتوانیم فلسفه آفرینش را به روشنی لمس کنیم و شاهد ادامه قانون تکامل بوده باشیم. بنابراین فلسفه آفرینش و قانون تکامل انسان به ما میگویند: مرگ نمیتوانند نقطه پایان زندگی باشد و زندگی به شکل عالیتر پس از مرگ همچنان ادامه خواهد یافت.
* * *
انعکاس این منطق در قرآن: با اینکه قرآن مجید در لابلای سورههای مختلف از رستاخير و زندگی پس از مرگ و جزئیات آن بحث میکند میبینیم بعضی از سورههای قرآن از آغاز تا پایان به مسأله معاد میپردازد. از جمله سوره «واقعه» است که تقریبا سراسر آن بحث معاد است و از آیه 57 تا 73 (هفده آیه) همین بحث فلسفه آفرینش و قانون تکامل را به جالبی با ذکر چند مثال تعقیب میکند که خلاصه مجموع آن چنین است:
شما چگونه در رستاخیز تردید می کنید بااینکه:
اولا ما شما را آفريديم و به صورت نقطهای در رحم مادر قرار گرفتید و سیر تکاملی خود را پیمودید و انسانی کامل شدید. آیا آن کس که این سیر تکاملی نطفه را در جنین رهبری میکند ممکن است آن را پس از به ثمر رسیدن متوقف سازد و یا ممکن است از تجدید حیات بعد از مرگ ناتوان باشد؟
ثانيا: شما به این دانهای که در زمین میافشانید بنگرید؛ آیا شما مراحل تکامل آن را رهبری میکنید؟ ما اگر میخواستیم محصول آن را چیزی جز کاه خشکیده قرار نمی دادیم؛ اما ما این جهان را به سوی تکامل پیش میبریم و از یک دانه گندم دانهها میرویانیم و سپس جزء بدن انسان میشود و مرحله تازهای از تکامل را سیر میکند. آیا ممکن است این شعله فروزان تکامل با مرگ این انسان به کلی خاموش گردد و سرانجام تبدیل به خاک بی ارزش شود؟ ایا این عمل، بیهوده کاری نیست؟
ثالثا: این آب گوارایی را که شما مینوشید بنگرید؛ فراموش نکنید که آب شور و تلخ و ناگواری در دریا بود، ما آن را تصفیه کردیم و به صورت ابر به آسمان فرستادیم. ما میتوانستیم املاح آن را نیز همراه آن به آسمان بفرستیم و آن را آب تلخی قرار دهیم؛ ولی نه، چنین نکردیم و قانون تکامل را در آن پیاده نموده آب گوارا از آن ساختیم که جزء بدن گیاهان و سپس انسانها گردد، آیا با مرگ انسان این بساط تکامل را برمی چینیم؟ آیا این بیهوده کاری نیست؟
رابعا: این آتشی را که میافروزید بنگرید، آیا شما درخت و چوب آن را ایجاد کردید؟ یا ما بودیم که برای یادآوری شما و همچنین رفع نیازمندیهایتان آن را آفریدیم؟ ما بودیم که به آفتاب فرمان تابش دادیم و انرژیهای پراکنده آن را از طریق تابش در بدنه درخت و چوب آن ذخیره کردیم، تا بتوانید در چند لحظه کوتاه مجموعهای از انرژی آفتاب را به صورت شعلههای داغ از درون آن بیرون بکشید، و از آن انرژی در حیات خود استفاده کنید و جزء خود سازید. ما که این انرژی را در مسیر تکامل مرحله به مرحله رهبری کردیم تا میوهای به نام انسان داد آیا ممکن است با مرگ او همه چيز پایان یابد، نه، چنین نیست؟
همه اینها گواهی می دهند که حیات واقعی با مرگ جسم پایان نمی پذیرد.
پیشنهادبرای مطالعه: اگر «مرگ» نقطه پایان باشد، آفرینش جهان بیهوده خواهد بود!
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.