تنبیه زن 2 مطلب

تجویز «تنبيه بدنی زن» دليلی بر تأثير قرآن از فرهنگ جاهلی!

آيا مي توان جواز «تنبيه بدنی زن» را دليلي بر تأثيرپذيری قرآن از فرهنگ جاهليت دانست؟!

جواز «تنبيه بدني زن» نشانه تأثير قرآن از فرهنگ جاهليت نيست. اسلام براي مقابله با رسوم غلط جاهلي مثل تنبيه بدني زن در ابتدا با ايشان همنوا مي شد، و در مسير اين همراهى، ساز ملايمت و خشونت گريزى را در خاطر آنها می‌دميد تا دلهايشان رام شود و راه درست را دريابند، و كم كم از آن زشتكارى‌ها دست بردارند. ضمن اینکه مراد از تنبيه بدني زن، زدنى است كه سخت و دردآور نباشد.
در روایات دینی از زدن زنان چنان به سختى نهى و منع شده است كه تخلف كننده را از دايره نيكان امت بيرون شمرده جزو شرارالناس مى شمارد. همچنین سفارش هاى اكيد نسبت به زن و پاسداشت حرمت او و جانبدارى از او با بذل توجه و مهربانى و رأفت و رحمت و به دور از خشونت و شدت و حتى سختگيرى درباره اشتباهات و كوتاهى هاى او شده است.

فلسفه حکم «تنبیه زن» در اسلام؟!

آیا این سخن صحیح است که جواز «تنبیه زن» در دین اسلام متناسب با موقعیت زن در عصر جاهلیت بوده و با شأن و شخصیت زن در حال حاضر سازگاری ندارد؟

خداوند می فرماید: «زنانى را که از سرکشى و مخالفتشان بیم دارید، پند دهید؛ ... و [اگر راهی جز شدت عمل نبود]  آنها را تنبیه کنید». بر این اساس برخی می گویند: این نوع رفتار با شأن زن سازگاری نداشته و مناسب عصر جاهلی است. در پاسخ گفته می شود: 1- هرگز تناسبی در این حکم و موقعیت زن در جاهلیت وجود ندارد. 2- در تفسیر «وَاضْرِبُوهُنَ» آمده، زدن نباید دردآور باشد. 3- زدن زمانی است که زن حقوق مرد را رعایت نمی کند، و مرد را مصمم به طلاق می کند. و از آنجا که طلاق افسد است، لذا با زدن، دفع افسد به فاسد می کند.

پایگاه اطلاع رسانی دفتر مرجع عالیقدر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
سامانه پاسخگویی برخط(آنلاین) به سوالات شرعی و اعتقادی مقلدان حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی
تارنمای پاسخگویی به احکام شرعی و مسائل فقهی
انتشارات امام علی علیه السلام
موسسه دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیهم السلام)
خبرگزاری دفتر آیت الله العظمی مکارم شیرازی

قال الرضا عليه السلام :

«ان المحرم هو الشهر الذي کان اهل الجاهلية فيما مضي يحرمون فيه الظلم و القتال لحرمة فما عرفت هذه الامة حرمة شهرها و لا حرمة نبيها لقد قتلوا في هذا الشهر ذريته و سبوا نساءه‏»

امالى صدوق، ص 112