وهابیت و تحریف دیدگاه «مالک بن انس» دربارۀ «صفات خبریه»
ابوالفضل قاسمی
مقدمه
مسئله «صفات خبری» و فهم آن، از گذشته تاکنون بین اندیشمندان مذاهب اسلامی، مورد بحث بوده است. درباره توانایی انسان بر شناخت خدای متعال و صفاتی كه میتوان به ذات الهی نسبت داد، گرایشهای مختلفی وجود دارد كه بعضی در آن افراط، و برخی نیز تفریط کرده اند؛ برای مثال، بعضی به استناد پارهای از آیات و روایات متشابه، صفات و افعال موجودات مادی، مانند رفتن، آمدن، نشستن، برخاستن را نیز به خدای متعال نسبت دادهاند كه اصطلاحاً «مُجَسِّمه: قائلین به صفات جسمانی» و «مُشَبِّهَه: تشبیهكنندگان خدا به مخلوقات» نامیده شدهاند. بعضی دیگر، مطلقاً قدرت انسان را بر شناختن ذات و صفات خدای متعال نفی كردهاند و به دستهای دیگر از آیات و روایات تمسک نمودهاند، و برای صفات و افعالی كه به خدای متعال نسبت داده میشود، معانی سلبی در نظر گرفتهاند؛ مثلاً علم را به نفی جهل، و قدرت را به سلب عجز تأویل كردهاند؛ حتی بعضی تصریح كردهاند كه نسبت دادن «وجود» هم به خدای متعال، معنایی جز نفی عدم ندارد.[1] در این میان، گرایش سومی وجود دارد كه راهی را میان تشبیه افراطی و تنزیه تفریطی برمیگزیند. این گرایش، موافق عقل و مورد تأیید پیشوایان معصوم(علیهم السلام) است.
این اختلافات در نهایت، سبب ایجاد سه نظریه تفویض، تشبیه و اثباتِ بلاتشبیه (تاویل)، در این صفات شده است. در روایات اهلبیت: نیز، به آن اشاره شده است. امام رضا(علیه السلام) میفرمایند: «برای مردم در توحید سه مذهب وجود دارد؛ یکی مذهب نفی کردن (تفویض) و یکی مذهب تشبیه کردن و دیگری مذهبی که خدا را بدون تشبیه کردن اثبات میکند. مذهب نفی و مذهب تشبیه درست نیست؛ به دلیل اینکه چیزی شبیه خداوند نیست؛ راه درست همان اثبات بدون تشبیه (راه سوم) است».[2]
کسانیکه دچار تشبیه شده اند به آنها مُشَبِّهَه گفته اند. در کتب متعدد، تعریفی که از مُشَبِّهَه ارائه شده است؛ بر همین مبنا است که مُشَبِّهَه کسانی هستند که الله تعالی را به مخلوقات تشبیه کرده اند.
سیدمیرشريف جُرجانی (816ق)، در شرح المواقف نوشته است: «مُشَبِّهَه کسانی هستند که خداوند را به مخلوقات تشبیه میکنند و به خداوند را به مخلوقات تمثیل کرده اند».[3]
کسانیکه دچار تشبیه در صفات شده اند، همیشه مورد مذمت سایر فرق اسلامی بوده اند. این مسئله سبب شده، پیروان این دیدگاه، افکار خود را با الفاظی پنهان کنند. وهابیت که پیروان فکری محمد بن عبدالوهاب هستند، دچار تشبیه در صفات خبری هستند. مهمترین ادعای وهابیت این است که ظاهر تمام صفات، اثبات و قید بلاکیف به آن اضافه میشود؛ به این تفسیر که، صفات در معنای حقیقی ثابت هستند و حتی کیفیت هم دارند ولی بشر نمیداند کدام کیفیت مراد است.
وهابیت در اینجا معمولا برای تبیین دیدگاه خود، از عبارت مالک بن انس(۱۷۹ق)[4] که گفت: «الاستواء معلوم، والكيف مجهول» استفاده میکنند. وهابیها بارها این عبارت مالک را نقل میکنند و منظورشان از این عبارت، این است که معنای ظاهری استوا، معلوم است و کیفیت ظاهری هم برای استوای او ثابت است. منتها کیفیت آن فقط برای ما مجهول است. در این پژوهش، به این مسئله پرداخته میشود که آیا ادعای وهابیت در این خصوص، صادق است یا خیر؟
وهابیت بدون اینکه سند درستی بر این گفتار خود ارائه دهند، این قول را تعمیم داده و به سایر سلف هم نسبت میدهند. آنها مدعی هستند، این فهمی که از اسماء و صفات الهی ارائه میدهند، گفتمان سلف است.
ابن عثیمین در ذیل آیه «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ»[5] در پاسخ به این پرسش که هنگام نزول خداوند، آیا عرش خالی میشود؟ بیان میکند که اصل این پرسش بی معنا است و سوال کننده را مورد خطاب قرار داده و اینگونه پاسخ میدهد:
آیا تو بر فهمیدن صفات خدا حریص تر هستی یا صحابه؟ اگر بگویی من به فهم آن حریص ترم، دروغ میگویی، و اگر بگویی آنها حریص تر بودند، پس شما هم، آنچه سلف در این باره انجام دادند را انجام دهید. آنها هیچگاه از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نپرسیدند که (مثلاً)، یا رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) وقتی خدا نازل میشود، آیا عرش خالی میشود؟ این چه سؤالی است که میپرسید؟! بلکه بگو خدا نازل میشود و ساکت باش. اینکه عرش خالی میشود یا نمیشود؟ چیزی نیست که تو مأمور به تصدیق آن باشی؛ مخصوصاً در امری که مربوط به ذات خدا و صفات اوست؛ چراکه این امر فوق عقول میباشد.[6]
الف: بیان ادعای وهابیت در صفات خبری و انتساب دیدگاه خود به سخن مالک بن انس
وهابیت، بحث صفات خبری را ذیل عنوان توحید اسماء و صفات بررسی میکند؛ آنان بهصورت عمومی، توحید را به سه قسم ربوبیت، الوهیت و اسماء و صفات تقسیم میکنند؛[7] برای نمونه، به تعاریف تعدادی از شیوخ آنان، در خصوص توحید اسماء و صفات اشاره میشود.
محمد بن صالح بن محمد العثیمین (1421ق)، در تعریف توحید در اسماء و صفات میگوید:
توحید در اسماء و صفات یعنی اینکه، خداوند را با همان اسماء و صفاتی که در قرآن و سنت ذکر شده بخوانیم. این نوع توحید، متضمن دو چیز میباشد؛ یکی اثبات و دیگری نفی. اثبات یعنی همان اسماء و صفاتی را که در قرآن برای خدا به اثبات رسیده، اثبات کنیم و نفی بهمعنای آن است که اسماء و صفاتی را که در قرآن و سنت نفیشده، نفی نماییم.[8]
بن باز (۱۴۲۰ق)، هم اینگونه تعریف کرده است:
توحید اسماء و صفات، عبارت است از ایمان به هر آنچه که در قرآن و احادیث صحیح، در مورد اسماء و صفات الهی آمده است و اثبات آن صفات برای الله، فقط به وجهی که لایق اوست. بدون تحریف و تعطیل و تکییف و تمثیل.[9]
در فهم دیدگاه وهابیت، نباید به همین تعاریف کلی در توحید اسماء و صفات بسنده کرد؛ بلکه جزئیاتی که بعد از این تعاریف بیان کرده اند، حقیقت دیدگاه تشبیهی آنان را آشکار میکند. در واقع، هرگز نباید گمان کرد، وهابیت، همان دیدگاه اهل سنت را در بحث صفات دارد؛ بلکه به آنان نسبت بدعت و شرک در صفات میدهند.
در کتاب الدرر السَنیَّة فی الأجوبة النجدیَّة که توسط خود وهابیت گردآوریشده، «عبدالرحمن بن حسن»، صاحب کتاب فتح المجید در مورد اشاعره اینگونه میگوید:
این طائفهای که به ابیالحسن اشعری منسوب هستند (منظور اشاعره که طیف کثیری از اهلسنت هستند)... این فرقه انحرافی از حق، شیاطین خود را (منظور علمای آنهاست) به کار گرفته اند تا مردم را از راه خدا بازدارند؛ پس وحدانیت خدا را انکار کردند و شرک را که خداوند نمیبخشد جایز دانستند؛ پس اجازه دادند که غیر او پرستش شود توحید صفات را با تعطیل در صفات انکار کرده اند. ائمه اهلسنت و پیروان آنها (منظور خودشان هستند)، نوشتههایی در رد این فرقهی سرسختِ کافر دارند.[10]
وهابيت در بحث صفات، قائل است که تمام صفات از جمله صفات خبری، در معنای حقیقی به کاربرده شده اند؛ ولی کیفیت و معنای حقیقی آن برای ما روشن نیست و ما حق تاویل یا تفویض نداریم؛ یعنی اگر گفته میشود «یدالله»، طبق دیدگاه وهابیت، «ید» معنای حقیقی است که کیفیت دارد؛ ولی کیفیت آن، برای انسانها ناشناخته است و قید «بلاکیف» را برای این جهل به کیفیت می آورند.
عبدالله بن جبرين (1430ق) در اعتقاد أهل السنة مینویسد:
خدا وجود دست برای خود را اثبات کرده و میدانیم این دست در معنای حقیقی است؛ ولکن کیفیت آن را نمیدانیم.[11]
وهابیت در تفسیر «بلاکیف» بیان کرده اند که منظور این است که اصل معنا مشخص است و دیدگاه آنها با اشاعره فرق دارد و منظور این «بلاکیف» را، تفویض معنا نگرفته اند.
قول سلف «أمروها كما جاءت» دلالت بر باقی ماندن بر همان ظاهر میکند و الفاظ در آن، بر معنای خودشان دلالت میکنند. با این توضیح، خطای اشاعره روشن میگردد؛ چراکه مراد سلف از «بلا کیف» را نفی معنا گرفته اند و کیفیت را تعبیری از معنا دانسته اند.[12]
آنها این دیدگاه خود را مستند به این قول مالک «الاستواء معلوم والكيف، مجهول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة» میکنند.
عبدالعزيز بن باز (1420ق) در این مورد نوشته است:
پس معنای استواء، امر شناخته شده است؛ همانطور که مالک گفته است: «الاستواء معلوم والكيف، مجهول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة».[13]
محمد بن صالح العثيمين نیز، (1421ق)، صریحا این معنا را بیان کرده است که: مراد معنای حقیقی است که کیفیت دارد؛ ولی کیفیت آن برای ما معلوم نیست؛ سپس آن را مستند به قول مالک بن انس کرده است.
«ولهذا قال مالك - رحمه الله - حين سئل عن كيفية الاستواء: " الكيف مجهول، والسؤال عنه بدعة،" وليس معنى هذا أن لا نعتقد أن لها كيفية، بل لها كيفية، ولكنها ليست معلومة لنا؛ لأن ما ليس له كيفية ليس بموجود، فالاستواء، والنزول، واليد، والوجه، والعين لها كيفية، لكننا لا نعلمها؛ ففرق بين أن نثبت كيفية معينة، ولو تقديرا وبين أن نؤمن بأن لها كيفية غير معلومة، وهذا هو الواجب، فنقول: لها كيفية، لكن غير معلومة»؛ (به همین دلیل، مالک هنگامی که از او در مورد کیفیت استواء سؤال شد گفت: «الكيف مجهول، والسؤال عنه بدعة». این بدان معنا نیست که معتقد باشیم، استواء کیفت ندارد؛ بلکه برای آن کیفیت است؛ ولکن برای ما معلوم نیست و فرق میکند، بین اینکه کیفیت معینی را، ولو فرضی، ثابت کنیم و ایمان داشته باشیم که کیفیت دارد؛ ولی برای ما معلوم نیست و این واجب است که بگوییم، کیفت دارد؛ ولی کیفیت برای ما معلوم نیست).[14]
ب: بررسی عقیده مالک بن انس در صفات خبری و عبارت منتسب به او
همانطور که بیان شد، وهابیت در بیان عقیده خود در صفات خبری، به عبارتی از مالک بن انس(۹۳-۱۷۹ق) تمسک میکنند؛ در ادامه برای روشن شدن این دیدگاه و این استدلال، دو پرسش مورد بررسی قرار میگیرد که عبارتاند از:
1. عبارت مالک بن انس در مورد صفت استواء چیست؟
2. عقیده مالک در بحث صفات خبری چیست و او در سایر صفات خبری، چه دیدگاهی را بیان کرده است؟
3. بررسی عبارت مالک بن انس «الاستواء معلوم، والكيف مجهول»
اولین نکته که قابل بررسی میباشد، این است که چنین عبارتی «الاستواء معلوم، والكيف مجهول» از مالک بن انس نقل شده یا خیر؟[15] مجموع الفاظی که از مالک در این مورد روایت شده از این قرار است:
عبارت اول مالک: «والکیف غیرمعقول»
أبوبكر بيهقی (458ق)، در الأسماء والصفات آورده است:
«أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرِ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَارِثِ الْفَقِيهُ الْأَصْفَهَانِيُّ، أنا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرِ بْنِ حَيَّانَ الْمَعْرُوفُ بِأَبِي الشَّيْخِ، ثنا أَبُو جَعْفَرٍ أَحْمَدُ بْنُ زَيْرَكَ الْيَزْدِيُّ، سَمِعْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عَمْرِو بْنِ النَّضْرِ النَّيْسَابُورِيَّ، يَقُولُ: سَمِعْتُ يَحْيَى بْنَ يَحْيَى، يَقُولُ: كُنَّا عِنْدَ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ فَجَاءَ رَجُلٌ فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»؛ فَكَيْفَ اسْتَوَى؟ قَالَ: فَأَطْرَقَ مَالِكٌ بِرَأْسِهِ حَتَّى عَلَاهُ الرُّحَضَاءُ ثُمَّ قَالَ: الِاسْتِوَاءُ غَيْرُ مَجْهُولٍ، وَالْكَيْفُ غَيْرُ مَعْقُولٍ، وَالْإِيمَانُ بِهِ وَاجِبٌ، وَالسُّؤَالُ عَنْهُ بِدْعَةٌ، وَمَا أَرَاكَ إِلَّا مُبْتَدِعًا. فَأَمَرَ بِهِ أَنْ يُخْرَجَ».[16]
(یحیی بن یحیی میگوید: ما نزد مالک بن انس بودیم که مردی آمد و گفت: ای اباعبدالله، خداوند فرموده است: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»، استوایش چگونه است؟ مالک سرش را پایين انداخت؛ طوریکه پیشانیش عرق کرد؛ سپس گفت: استواء غیرمجهول است و چگونگیاش غیرمعقول، و ایمان به آن واجب است و سوال از چگونگی آن بدعت است. و جز این نمیبینم که تو مبتدع هستی و دستور داد که او را اخراج کنند).
همانطور که در این روایت آمده، مالک دو عبارت بیان کرده است: «الِاسْتِوَاءُ غَيْرُ مَجْهُولٍ،وَالْكَيْفُ غَيْرُ مَعْقُولٍ».
در این عبارت، مالک تصریح کرده که امر مجهولی نیست؛ ولی بیان نکرده است که معنای آن روشن است؛ برخلاف وهابیت که اصرار دارد بگوید: معنا کاملا همان معنای ظاهری و حقیقی در تمام موارد است و در ادامه هم گفته است: «وَالْكَيْفُ غَيْرُ مَعْقُولٍ»؛ او کیفیتداشتن را غیرمعقول میداند؛ در حالیکه همانطور که اشاره شد، وهابیت برای خدا کیفیت قائل است. فقط میگوید: کیفیت مشخص نیست؛ در عبارت مالک لفظ «الکیف غیرمعقول» میباشد و این، غیر از لفظی است که وهابیت بیان کرده است.
این عبارت مالک با ادعای وهابیت یکی نیست. مالک گفته است که کیف و چگونگی از استوای الله، غیرمعقول است. اما به او چنین نسبت داده که گفته است: استوایش معلوم و دارای کیفیت است و فقط کیفیتش برای ما مجهول است و اصلا دربارۀ استوای الله، کیفیت مطرح نیست؛ بلکه کیف و چگونگی از آن برداشته شده و غیرمعقول است.
عبارت دوم مالک: «و لایقال کیف و کیف عنه مرفوع»
دومین نقلی که از عبارت مالک بیان شده، این قید میباشد که «و لایقال کیف و کیف عنه مرفوع».
بيهقی در الأسماء والصفات مینویسد:
«أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ، ثنا أَبِي، حَدَّثَنَا أَبُو الرَّبِيعِ ابْنُ أَخِي رِشْدِينِ بْنِ سَعْدٍ قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ وَهْبٍ، يَقُولُ: كُنَّا عِنْدَ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ فَدَخَلَ رَجُلٌ، فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدَ اللَّهِ، «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» كَيْفَ اسْتِوَاؤُهُ؟ قَالَ: فَأَطْرَقَ مَالِكٌ وَأَخَذَتْهُ الرُّحَضَاءُ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»؛ كَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ، وَلَا يُقَالُ: كَيْفَ، وَكَيْفٌ عَنْهُ مَرْفُوعٌ، وَأَنْتَ رَجُلُ سُوءٍ صَاحِبُ بِدْعَةٍ، أَخْرِجُوهُ. قَالَ: فَأُخْرِجَ الرَّجُلُ».[17]
(عبدالله بن وهب میگوید: نزد مالک بن انس بودیم که مردی آمد و گفت: ای اباعبدالله، خداوند فرموده است: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»، استوایش چگونه است؟ امام مالک سرش را پایين انداخت؛ طوریکه پیشانیش عرق کرد؛ سپس سرش را بلند کرد و گفت: «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»، همانگونه که خودش بیان نموده است و نباید گفت: کیف یعنی چگونه؛ زیرا کیف از خدا مرفوع است و تو آدم بد و دارای بدعت هستی؛ او را اخراج کنید. راوی میگوید: سپس آن مرد را بیرون کردند).
همانطور که در این نقل هم بیان شده، مالک «الاستواء معلوم و الکیف مجهول» را نگفته است؛ بلکه کیفیت را از خدا رفع شده میداند و از اینکه به خدا کیفیت نسبت داده شده است، ناراحت شد و از ناراحتی عرق کرد. اگر مالک مانند تفکر وهابیت میاندیشید، ناراحت نمیشد و میگفت: استواء همان معنای ظاهری است؛ ولی چون میداند این عبارات باعث تشبیه و تجسیم میشود، ناراحت شده و آن را کلا مرفوع بیان کرده است.
عبارت سوم مالک: «اسْتِوَاؤُهُ مَجْهُولٌ وَالْفِعْلُ مِنْهُ غَيْرُ مَعْقُولٍ»
این لفظ را ابن عبدالبر (463ق)، در التمهید آورده است.
«وَأَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِكِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يُونُسَ قَالَ حَدَّثَنَا بَقِيُّ بْنُ مَخْلَدٍ قَالَ حَدَّثَنَا بَكَّارُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ القرشي قَالَ حَدَّثَنَا مَهْدِيُّ بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ أَنَسٍ أَنَّهُ سَأَلَهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» كَيْفَ اسْتَوَى قَالَ فَأَطْرَقَ مَالِكٌ ثُمَّ قَالَ اسْتِوَاؤُهُ مَجْهُولٌ وَالْفِعْلُ مِنْهُ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَالْمَسْأَلَةُ عَنْ هَذَا بِدَعَةٌ».[18]
(از مالک بن انس درباره قول خداوند «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» سوال شد که استوی چگونه است؟ مالک ساکت شد؛ بعد گفت استوای الله مجهول و فعل از اللهِ غیرمعقول است و سوال از آن بدعت است).
این عبارتِ نقل شده از مالک هم، با آنچه وهابیت میگوید نه تنها همخوانی ندارد، بلکه ضد آنچه که آنها میگویند را اثبات میکند؛ چراکه اصل استواء را مجهول دانسته و نسبت دادن فعل نشستن و استوا را بر خداوند، غیرمعقول دانسته است.
عبارت چهارم مالک: «سالت عن غیر مجهول، و تکلمت فی غیرمعقول»
این نقل را ابن عبدالبر در التمهید آورده است که:
«حَدَّثَنَا أَيُّوبُ بْنُ صَلَاحٍ الْمَخْزُومِيُّ بِالرَّمْلَةِ قَالَ كُنَّا عِنْدَ مَالِكٍ إِذْ جَاءَهُ عِرَاقِيٌّ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ مَسْأَلَةٌ أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهَا فَطَأْطَأَ مَالِكٌ رَأْسَهُ فَقَالَ لَهُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» كَيْفَ استوى قال سألت عن غير مجهول وتكلمت في غير مَعْقُولٌ».[19]
(یک شخص عراقی نزد مالک آمد و گفت: سوالی از تو دارم. مالک سرش را پایین انداخت. آن عراقی از مالک سوال کرد: از چگونگی استوی در آیه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» برایم بگو. مالک گفت: سوال کردی از یک غیرمجهول و صحبت کردی از امری غیرمعقول).
در این عبارت هم، آنچه وهابیت به مالک نسبت داده، برداشت نمیشود.
این نکته قابل ذکر است، برخی از وهابی هایی که از این مشکل مطلع بوده اند، به این مطلب اشاره کرده اند؛ مانند ابن عثیمین که متوجه این خطا شده و مینویسد:
«فقال: الاستواء معلوم، والكيف مجهول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة، هذا هو اللفظ المشهور عنه، واللفظ الذي نقل عنه بالسند قال: الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة».[20]
پس مالک گفته است: «الاستواء معلوم، والكيف مجهول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة». این لفظ مشهور از مالک است و لفظی که از او نقل شده است با سند «الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة»، میباشد.
همانطور که مشاهده شد، خودِ ابن عثیمین هم گفته است، سخنی که از مالک نقل میشود، لفظ مشهوری است؛ ولی آنچه که سند دارد، لفظ دیگری است.
بررسی عقیده مالک در سایر صفات خبری
با بررسی سخنان مالک بن انس در سایر صفاتِ غیر از استواء، میتوان پرسید که آیا، دیدگاهی که وهابیت در عقیده، در باب صفات به مالک نسبت میدهد، صحیح میباشد یا خیر؟
وقتی به این موارد مراجعه شود، درمییابیم که دیدگاه مالک مخالف آن چیزی است که وهابیت ادعا میکند؛ با اینکه منقولات در این موارد بسیار کم است، ولی آنچه برداشت میشود این است که یا مالک، نفی تشبیه و تجسیم کرده و یا اینکه، تاویل برده است؛ در هر دو صورت، او هرگز عقیده ای مانند آنچه وهابیت بیان کرده، ندارد.
مالک و روایت «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُوْرَتِهِ»
در روایت «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُوْرَتِهِ» مالک دیدگاه خود را هرگز مانند آنچه که وهابیت بیان کرده نگفته است. او هرگز بیان نکرده است که ظاهر معنا اخذ شود و بعد، یک قید بلاکیف اضافه شود؛ یا مثلا نگفته است که «الله له صورة لا کصورتنا»، یا بگوید «له صورة بلاکیف»؛ بلکه تجسیم و تشبیه را نفی کرده است.
برای نمونه، در روایت زیر، وقتی سخن از صورت یا ساق در روایاتی میشود، مالک آنها را انکار میکند و از نقل این روایات نهی میکند.
«أبُوأَحْمَدَ بنُ عَدِيٍّ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بنُ عَلِيٍّ المَدَائِنِيُّ، حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بنُ إِبْرَاهِيْمَ بنِ جَابِرٍ، حَدَّثَنَا أَبُو زَيْدٍ بنُ أَبِي الغَمْرِ، قَالَ: قَالَ ابْنُ القَاسِمِ: سَأَلْتُ مَالِكاً عَمَّنْ حَدَّثَ بِالحَدِيْثِ: الَّذِيْنَ قَالُوا: (إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُوْرَتِهِ) ، وَالحَدِيْثِ الَّذِي جَاءَ: (إِنَّ اللهَ يَكْشِفُ عَنْ سَاقِهِ)، (وَأَنَّهُ يُدْخِلُ يَدَهُ فِي جَهَنَّمَ حَتَّى يُخْرِجَ مَنْ أَرَادَ). فَأَنْكَر مَالِكٌ ذَلِكَ إِنْكَاراً شَدِيْداً، وَنَهَى أَنْ يُحَدِّثَ بِهَا أَحَدٌ. فَقِيْلَ لَهُ: إِنَّ نَاساً مِنْ أَهْلِ العِلْمِ يَتَحَدَّثُوْنَ بِهِ. فَقَالَ: مَنْ هُوَ؟ قِيْلَ: ابْنُ عَجْلاَنَ، عَنْ أَبِي الزِّنَادِ. قَالَ: لَمْ يَكُنِ ابْنُ عَجْلاَنَ يَعْرِفُ هَذِهِ الأَشْيَاءَ، وَلَمْ يَكُنْ عَالِماً».[21]
(ابن القاسم میگوید: از مالک بن انس سوال پرسیدم، دربارۀ حدیث کسانیکه میگویند: الله، آدم را بر صورت خودش خلق کرد؛ و حدیثی که در آن آمده: الله ساقش را کشف میکند؛ و اینکه او دستش را در جهنم داخل میکند، تا هرکس را که بخواهد از آنجا بیرون آورد. مالک به شدّت آن را انکار کرده و از اینکه کسی این احادیث را نقل کند نهی کرد. به مالک گفته شد: بعضی از اهل علم چنین احادیثی را روایت میکنند. مالک گفت؟ چه کسانی؟ گفته شد: ابن عجلان از ابی الزناد آنها را روایت میکند. مالک گفت: ابن عجلان کسی نیست که چنین چیزهایی را بشناسد و عالم نیست).
مالک و حدیث نزول
همچنین در حدیثی که در آن، بحث نزول و جابجایی خداوند مطرح شده، به صراحت هرچه تمام تر آن را تاویل کرده است.
ابن عبدالبر مالکی قرطبی میگوید:
«وقد روى محمد بن علي الجبلي وكان من ثقات المسلمين بالقيروان قال حدثنا جامع بن سوادة بمصر قال حدثنا مطرف عن مالك بن أنس أنه سئل عن الحديث إن الله ينزل في الليل إلى سماء الدنيا فقال مالك يتنزل أمره وقد يحتمل أن يكون كما قال مالك رحمه الله على معنى أنه تتنزل رحمته وقضاؤه بالعفو والاستجابة وذلك من أمره أي أكثر ما يكون ذلك في ذلك الوقت والله أعلم».[22]
(محمد بن علی البجلی از جمله ثقات مسلمین در قیروان، از جامع بن سوداء در مصر، از مطرف از مالک بن انس روایت کرده اند: از مالک در مورد حدیث نزول سوال شد. او در جواب گفت: امر الله نازل میشود و چه بسا احتمال دارد، آن چیزی که مالک گفته، رحمت و قضاء الله تعالی، به بخشش و استجابت دعاها نازل میشود که اینها از امر پروردگار است).
یا ذهبی در سیر الاعلام النبلاء آورده است: مالک ضمن بحث "تنزیل امر الهی" بیان کرده که خداوند منتقل و جابجا نمیشود و منزه از این سخنان است.
«ينزل أمره تعالى كل سحر، فأما هو عز وجل فإنه دائم لا يزول ولا ينتقل سبحانه لا إله إلى هو».
امرالله تعالی در هر سحرگاهی نازل میشود؛ اما الله عزوجل، دائمی که زایل نمیشود و منتقل نمیشود. پاک و منزه است و هیچ إلهی جز او وجود ندارد.[23]
در این متن هم، مالک تصریح کرده که خداوند از انتقال و تنزیل منزه است و اگر قرار بود بر اساس دیدگاهی که وهابیت به او نسبت میدهد، نظر میداد، باید میگفت: خداوند نزولی دارد غیر از نزول ما و آن، نزول بلاکیف است.
3. تناقض در نقل فهم سلف
از مواردی که نشان میدهد، ادعای وهابیت در انتساب دیدگاهش به سلف و مالک بن انس، دروغی بیش نیست، تناقض در توصیف همین صفات خبری است.
بهعنوان نمونه، در معنای «استوائ»، عبدالرحمن بن ناصر السعدی مینویسد: تفسیر استواء به نشستن درست است و چنین تفسیری از سلف نقل شده است. صالح بن فوزان تفسیر استواء به نشستن را باطل میداند.
عبدالرحمن بن ناصر السعدی در الاجوبة السعدیة عن المسائل الکویتة مینویسد:
ثابت میکنیم که الله بر عرشش استوا یافته است. استوایی که لایق به جلال او باشد. فرقی نمیکند استوا را به ارتفاع یا به بالا بودن بر عرش تفسیر کرد، یا به استقرار یا نشستن؛ چون این تفاسیر از سلف وارد شده است.[24]
صالح بن فوزان نیز در شرح لمعه الاعتقاد میگوید:
جناب شیخ فوزان، نظر شما درباره کسی که میگوید استوی بهمعنای نشستن است چیست؟ آیا بهعنوان تأویل بهشمار میآید؟ این باطل است، چون تفسیر استوی به نشستن، وارد نشده است و ما از پیش خودمان چیزی را ثابت نمیکنیم.[25]
نتیجه
با توجه به عباراتی که از مالک بن انس نقل شد، مالک همان دیدگاه تفویض را بیان کرده است که بخشی از اشاعره معتقد به آن هستند و آنچه وهابیت بیان میکند، کاملا متفاوت با دیدگاه مالک است. وهابیت در استناد دیدگاه خود به مالک بن انس، در حال دروغ بستن به مالک میباشد و عبارت «الاستواء معلوم، والكيف مجهول»، از مالک بن انس نیست؛ بلکه مالک بن انس عبارات دیگری دارد که وهابیت آنها را نقل نمیکند؛ از طرفی، اگر کسی شک در دیدگاه مالک دارد، میتواند به بررسی دیدگاه های مالک در سایر صفات خبری بپردازد و آنچه هم که از این بررسی به دست می آید، تعارض دیدگاه مالک بن انس با دیدگاه وهابیت است.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.