مبانی «تکفیر» از دیدگاه «ابنتیمیه»
ابراهیم قاسمی
مقدمه
ابنتیمیه از جمله افرادی است که مواضع متفاوتی در مسئله تکفیر دارد. بنابر نظر مشهورِ کسانیکه در این حوزه به پژوهش پرداختند، او بهعنوان یک چهرۀ تکفیری، بلکه گاهی در رأس جریانات تکفیری شناخته میشود که برخی از آراء گروههای تکفیری را به او منتسب میکنند؛ بر اساس قرآنکریم و روایات اسلامی، کسی که بر زبان، شهادتین جاری کند، مسلمان است و در پناه اسلام، جان، مال و عرض او در امان خواهد بود و هرگونه تعرضی به او حرام است. علمای شیعه و سنی، در طول تاریخ سعی کردهاند، تعریف جامع و مانعی از تکفیر و علل و عوامل آن ارائه دهند که از جمله آنان، ابنتیمیه میباشد. او به پیروی از قرآن و سنت، به این مطلب تأکید دارد که ذکر شهادتین برای اسلام ظاهری کفایت میکند و گوینده آن در احکام ظاهری، با دیگر مسلمانان فرقی ندارد.
ابنتیمیه – برخلاف تصور رایج نسبت به او- مسلمانان را از تکفیر یکدیگر بر حذر میدارد و تأکید میکند: هر کسی صلاحیت تکفیر دیگران را ندارد و شخصی که متهم به کفر شده، باید بر او اتمام حجت شود؛ پس اگر کفر او آشکار شد، تکفیر میشود و در غیر این صورت، کسی که اسلام او به یقین، پذیرفته شده باشد، با شک از او زائل نمیشود و تکفیر او برخلاف مبانی اسلام است.
اما بهنظر میرسد، با اینکه وی از نظر مفهومی، تکفیر را دقیق مطرح و معیارهای سختی برای تحقق آن معرفی کرده، ولی در مصداق، التزام کاملی به آن معیارها نشان نداده و برخی از مسلمانان مانند فلاسفه، صوفیه و اسماعیلیه را تکفیر کرده است. لازم به ذکر است، مبحث تکفیر در آثار ابنتیمیه، مانند ارزش و جایگاه عقل و برخی مباحث دیگر، پر از تضاد و تناقض میباشد. او گاهی روشنفکرانه دایره اسلام را وسیع و تفکر تکفیری را بسیار محدود میکند و گاهی مرتجعانه و متعصبانه، اشخاص و گروههای اصیل اسلامی را تکفیر میکند؛ در هر صورت، او با تمام تضادها و تناقضها، ابنتیمیه است و باید بدون پیشداوری به سراغ او رفت و به تمام آثار او توجه کرد و سبب صدور فتاوای او را در نظر گرفت و در مورد او نظر داد؛ وگرنه همه چیز پیرامون این موضوع در آثار او یافت میشود.
مبانی تکفیر از نگاه ابنتیمیه
1. عدم تکفیر مرتکب گناه کبیره
یکی از مباحث کلامی قدیمی در تاریخ اسلام، حکم مرتکب کبیره بوده که خوارج و معتزله، اعتقاد دارند، مسلمانی که مرتکب گناه کبیره شد و از آن توبه نکرد، مخلد در آتش است؛ خوارج میگویند: علاوه بر اینکه در آخرت، مخلد در آتش است، در دنیا هم کافر است؛ ولی معتزله کفر و ایمان را به او نسبت نمیدهند، بلکه او را فاسق مینامند و برایش جایگاهی بین ایمان و کفر قائل هستند.[1]
ابنتیمیه از مخالفان خوارج و معتزله در اینباره است[2] و میگوید: حکم کفر و ارتداد مسلمانی که گناهی را مرتکب شده و یا دچار خطا و اشتباهی در مورد مسائل مورد نزاع و اختلاف مسلمانان و اهلقبله گردیده، جایز نیست.[3]
ابنتیمیه خوارج را پایهگذارِ تفکرِ تکفیری در بین مسلمانان میداند و در نوشتههایش، این تفکر را نکوهش میکند و میافزاید: اولین بدعت و تفرقهای که در این امت افتاد، بدعت خوارج مکفّره به گناه بود.[4]
او دلیل عدم جواز تکفیر مسلمان گناهکار را، نص صریح قرآن در آیه 285 سوره بقره میداند و در اینباره میگوید: تکفیر شخص مسلمان بهدلیل اینکه گناه و خطایی انجام داده، جایز نیست؛ همچنین به روایتی اشاره میکند که خداوند تعالی دعای آیه فوق را اجابت کرد و مؤمنین را بهخاطر خطاهایشان بخشید.[5]
2. عدم تکفیر علمای مخطی
ابنتیمیه معتقد است که علما، اگر در اجتهاد خود خطا کردند، تکفیر نمیشوند و تکفیر علما، از اعظم منکرات است.
او در اینباره چنین میگوید: علماء مسلمان به مجرد اشتباه، تکفیر نمیشوند و همانا مسلط کردن افراد نادان بر تکفیر علماء مسلمان، از اعظم منکرات است که ریشه آن به خوارج و روافض برمیگردد. آنهایی که ائمه مسلمین را تکفیر کردند، چون معتقد شدند آنها در دین اشتباه کردند. اهلسنت وجماعت اتفاق دارند که علماء مسلمین به مجرد خطا و اشتباه، تکفیر و تفسیق نمیشوند و گناهکار شناخته نمیشوند. خدای متعال میفرماید: «ربّنا لا تؤاخذنا ان نسینا اَو اخطأنا»؛[6] (بار پروردگارا، ما را بر آنچه به فراموشی یا به خطا کردهایم مؤاخذه مکن).
بنابراین او تأویل، اجتهاد و جهل را از موانع تکفیر میداند و میگوید: متأولی که قصدش متابعت و پیروی رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) است، هرگاه اجتهاد کرد و خطا رفت، تکفیر نمیشود؛ بلکه تفسیق هم نمیشود؛ این در مسائل عملیه در بین مردم مشهور است؛ اما در مسائل عقیدتی بسیاری از مردم، خطاکاران در آن را تکفیر میکنند. ولی این سخن در بین احدی از صحابه و تابعین و ائمه مسلمین شناخته نشد، و در اصل، از اقوال اهلبدعت است، که بدعتی را پایهگذاری میکنند و مخالفان خود را تکفیر مینمایند.[7]
3. نظر ابنتیمیه در مورد گروهها و فرقههای اسلامی
ابنتیمیه در شرح حدیث «افتراق امت»[8] بعد از اینکه میگوید: فرقه ناجیه، همان اهلسنت و جماعت هستند، سایر فرق را اهلشذوذ، تفرق، بدعت و اهواء شمرده است. او ضمن سرزنش کردن افرادی از فرقههای مختلف که کتاب نوشتند و خود را از فرقه ناجیه دانسته و فرقههای مخالف خود را فرق هالکه معرفی کردند، میگوید: اینها بدون دلیل حرف زدند و اینگونه موضعگیریها باید با دلیل و علم باشد؛ چون خدا قول بدون علم را حرام کرد؛ مثل این آیات که فرموده است: «قل انّما حرّم ربی الفواحش ما ظهر منها و مابطن والاثم والبغی بغیر الحق و أن تشرکوا بالله مالم ینزل به سلطاناً و أن تقولوا علی الله ما لاتعلمون»؛[9] (بگو كه خداى من، هرگونه اعمال زشت را چه در آشكار و چه در نهان و گناهكارى و ظلم و اینکه چیزی را که خدا بر حقانیت او دلیلی نازل نکرده شریک او قرار دهید و اينكه چيزى را كه نمىدانيد به خدا نسبت دهيد، همه را حرام كرده است).
ابنتیمیه اهلحق و سنت را کسانی میداند که فقط و فقط از رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) پیروی میکنند. وی سزاوارترین مردم به اینکه از فرقه ناجیه باشند را، اهلحدیث و سنت میداند که متبوعی غیر از رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) ندارند که به او تعصب داشته باشند.[10]
3.1. ادله تکفیر جهمیه
مهمترین دلیل تکفیر جهمیه و برخی فرق دیگر از نظر ابنتیمیه، بهخاطر این است که آنها، نافی صفات هستند؛ همانطوریکه یکی از دلایل تکفیر فلاسفه و صوفیه هم، همین است.
ابنتیمیه میگوید: سلف و ائمه، جهمیه را تکفیر کردند؛ برای اینکه هم ایمان به خدا باید باشد، و هم ایمان به رسول(صلی الله علیه واله وسلم)، و رسول(صلی الله علیه واله وسلم) خبر میدهد از خدا؛ از جمله خبرهایی که میدهد، خبر از اسماء و صفات خداوند است؛ پس ایمان به رسول(صلی الله علیه واله وسلم) تصدیق خبر خودش است و ایمان به خبرهای او و اقرار و تصدیق او.
بههمین دلیل بعضی از مردم به ازاء مخبر کافر هستند؛ مثل انکار خالق و صفاتش، و بعضی به ازاء خبر کافرند؛ چون رسول(صلی الله علیه واله وسلم) را تکذیب کردند. هر دوی این موارد، شامل حال جهمیه میشود؛ چون کلام جهمیه، نافی صفات است که نقضکنندۀ خبر رسول(صلی الله علیه واله وسلم) است و هم نفی صفات کمالی که برای خدا ثابت است؛ جهمیه هم رسول(صلی الله علیه واله وسلم) را نقض کردند و هم منکر صفات کمالیه خدا شدند؛ بنابراین کلام سلف و ائمه در تکفیر جهمیه بهخاطر این است که قول آنها، متضمن تعطیل و الحاد است.[11]
ابنتیمیه به این حد قناعت نمیکند و میگوید: بلکه انکار صفات خدا، الحادش بزرگتر از انکار معاد جسمانی است؛ چون اثبات صفات برای خدا در اخبار رسل، بیشتر و بزرگتر از خبرهایی است که در مورد معاد جسمانی است.[12]
بهطور خلاصه میتوان، دلایل تکفیر جهمیه (نفیکنندگان صفات) از نگاه ابنتیمیه را، این موارد دانست:
1. نفی صفات (تعطیل)؛
2. نفی رؤیت خدا در آخرت؛
3. خلق قرآن؛
4. نفی جهت (خدا در هر مکان است)؛[13]
ابنتیمیه در مورد جهمیه هم مانند سایر مسلمانان قائل به تکفیر مطلق است[14] و در جهت تأیید سخن خویش به مبانی امام احمد استناد کرده است. [15]
3.2. ادله تکفیر برخی از گروههای شیعه
ابنتیمیه شیعه را به دو گروه تقسیم میکند. عدهای نظیر «قرامطه، اسماعیله، نصیریه و غلات» را به نام ملحدان و منسوبین به شیعه میداند و تکفیر میکند؛ اما غیر از اینها، باقی شیعیان را بدعتگذار میداند، ولی تکفیر نمیکند.
ابنتیمیه در این رابطه چنین میگوید: و اما ملحدان شیعه، اعم از قرامطه باطنیه و اسماعیلیه و نصیریه و مانند آنها، امرشان آشکارتر از آن است که مخفی و پنهان باشد؛ بر کسانیکه حال آنها را میشناسند؛ بههمین خاطر، آن گروههایی از اهلقبله که اسرار این ملحدان را کشف کردند و استار آنها را هتک کردند زیاد هستند؛ حتی شیعه و معتزله و مانند اینها هم، بر تکفیر این ملحدان متفق هستند.[16]
این حرف، عوام نصیریه، اسماعیلیه، دروزیه، طُرقیه (صوفیه)، عرباء و عوام تاتار مشرک را شامل میشود؛ آنهایی که علمائشان مشرکانِ ساحر، و کاهنانِ بودا هستند، بهترین دانشمندانشان، از سرانِ ملحد هستند؛ مثل نصیر طوسی و مانند او؛ بنابراین عوامشان پیرو سران ملحد هستند؛ پس این عوام، در شمار عوام یهود و نصاری هستند و فساد عوام یهود و نصاری در دین و دنیا، از عوام اینها کمتر است و عقل و دین اینها فاسدتر است.[17]
اتهامات ابنتیمیه به اسماعیلیه عبارتاند از:
1. آنها ملحد هستند؛
2. اهلبدعت هستند؛
3. همدست و همکار با کفار و صلیبیون و تاتار هستند؛
4. معتقد به نسخ شریعت هستند؛
5. رؤسای گناهکار و ملحد خود را امام معصوم و برتر از انبیا میدانند؛
6. آنها منسوب به اسلام هستند؛ ولی دینشان را از مجوس و صائبیان گرفتهاند. تظاهر به تشیع میکنند، ولی در اصل ملحد هستند. کفر اینها از ابنسینا و فارابی شدیدتر است.[18]
ابنتیمیه شیعه و رافضه را از هم جدا میکند و معتقد است: اگرچه الحاد رافضه در بسیاری از شیعه و معتزله و غیره نفوذ کرده، ولی اینها کافر نیستند.
او میگوید: عبدالرحمن بن مهدی و دیگر ائمه اهلسنت گفتهاند: از دو طایفه باید دوری کرد. جهمیه و رافضه.
از طرفی ابنتیمیه در بین گروههای شیعه، با زیدیه به ملایمت و نرمی رفتار میکند؛ بهخاطر اینکه زید بن علی، به ابوبکر و عمر رحمت فرستاد و آنها در حق امامان خود غلو نمیکنند و قائل به عصمت آنها نیستند؛ لذا لقب رافضه را برای آنها بهکار نمیبرد؛ زیرا لفظ رافضه از زید بن علی، نسبت به آنهایی که او را ترک کردند صادر شد، نه آنهایی که طرفدار او باقی ماندند.
ابنتیمیه با امامیه مخالف است و آنها را اهلبدعت میداند؛ بهدلیل اینکه علی(علیه السلام) را بر سه خلیفه دیگر برتری میدهند و برای او قائل به نص و عصمت هستند و صحابه را سب میکنند و امور دیگر؛ امّا امامیه اثناعشریه را تکفیر نمیکند و اگر در بین امامیه، کسانی را تکفیر میکند، بهخاطر وجوه دیگر (مثل فیلسوف بودن) است؛ نه بهخاطر امامی بودن.
او امامیه را خیلی بهتر از اسماعیلیه میداند و معتقد است: امامیه با اینکه گمراهی و جهالتشان خیلی زیاد است، ولی ظاهراً و باطناً مسلمان هستند و منافق و زندیق نیستند؛ ولی اسماعیلیه، جاهل گمراه و پیرو هواینفس خودشان هستند.[19]
صفات و اوصافی را که ابنتیمیه برای رافضه بیان میکند عبارتاند از:
1. جهل و نادانی؛ روافض در نهایت جهل و نادانی و کم عقلی هستند.[20] عقلاء مسلمین اتفاق دارند که در میان اهلقبله، طائفهای نادانتر، گمراهتر، دروغگوتر، و بدعتگذارتر و... از طائفه رافضه وجود ندارد.[21]
2. کذب و دروغگویی؛ هر کس به کتابها و گفتههای رافضه توجه کند، میفهمد که رافضه دروغگوترین خلق خدا هستند.[22]
3. نفاق؛ رافضه نفاق را از اصول دین خود قرار دادند و آن را «تقیه» نام نهادند. آنها از امام جعفر صادق(علیه السلام) روایت کردند: تقیه دین من و دین پدران من است؛ ولی تمام مؤمنین و اهلبیت(علیهم السلام) از تقیه منزه هستند؛ بلکه آنها صادقترین مردم هستند و دین آنها تقوی است، نه تقیه.[23]
4. تعصب؛ من طائفهای را متعصبتر از رافضه در باطل نمیدانم.[24]
5. ملحدان از طریق تشیع وارد میشوند و میخواهند در اسلام فساد ایجاد کنند. ملحدانی مثل اسماعیلیه باطنیه و غلات نصیریه و غیر آنها که در ظاهر، ادعای تشیع میکنند، ولی در باطن کافرتر از یهود و نصاری هستند.[25]
6. با کفار همکاری میکنند تا با مسلمانان بجنگند.[26]
3.3. ادله تکفیر صوفیه
یکی از گروههایی که شدیداً مورد بغض و دشمنی ابنتیمیه قرار گرفتند و او در تکفیر و تفسیق آنها هیچ ابایی ندارد، گروههای تصوف هستند. از مهمترین ایرادهایی که ابنتیمیه به گروههای تصوف میگیرد و به این خاطر آنان را تکفیر میکند عبارتاند از:
1. وحدت وجود؛
2. وحدت ادیان؛
3. سقوط تکلیف (نسخ شریعت)؛[27]
4. طمع در نبوت؛
5. بالاتر دانستن ولایت از نبوت؛
6. نفی صفات؛
ابنتیمیه به صاحب فصوص الحکم و یارانش، مانند قونوی، تلمسانی، ابنسبعین، شوشتری، ابنفارض و پیروان آنها حمله میکند که ندای "لیس الاّ الله" سر دادند و فرعون را در قولش که گفت «انا ربکم الاعلی» و در ادعای ربوبیتش، مصیب خوانده و او را از کبار عارفین دانستند و گفتند: فرعون مؤمن بود و در حالی مُرد که بریِ از گناه بود.[28]
ابنتیمیه که از مخالفان سرسخت قائلان به وحدت وجود است، در رسالهی «حقیقة مذهب الاتحادیین اَو وحدة الوجود» در ضمن مجموع الرسائل والمسائل (جلد 5و4)، به تفصیل به نقد و نقض اقوال پیروان وحدت وجود مثل ابنعربی، صدرالدین قونوی و تلمسانی پرداخته و آنها را خارج از اسلام شمرده است. او عقاید اهلاتحاد یا وحدت وجود را به سه دسته تقسیم میکند که عبارتاند از: عقاید ابنعربی، عقاید قونوی، عقاید تلمسانی.[29]
وی قول صدرالدین قونوی را کفرآمیزتر از قول ابنعربی میشمارد و معرفت او را به اسلام، کمتر از او میداند؛ بههمین جهت میگوید: او در کفر واردتر وحاذقتر از ابنعربی است.[30]
3.4. ادله تکفیر فلاسفه
یکی از گروههایی که ابنتیمیه آنها را تکفیر میکند و از اسلام خارج میداند فلاسفه هستند. او علاوه بر اینکه آنها را بدتر از یهود و نصارا و مشرکان عرب میداند و با القابی چون «متفلسفه» و «ینتسبون الی الاسلام» از آنها یاد میکند، صراحتاً نیز، حکم تکفیر آنها را صادر میکند.
از مهمترین ایرادهایی که ابنتیمیه به فلاسفه میگیرد، میتوان به این موارد اشاره کرد:
1. قدم عالم؛[31]
2. نفی نبوت؛[32]
3. نفی علم خدا به جزئیات؛[33]
4. نفی صفات؛[34]
5. نفی معاد جسمانی؛[35]
6. خیال دانستن وحی و جبرئيل؛[36]
7. تأویلگرایی؛[37]
8. همکاری با تاتار و کفار (تکفیر سیاسی)؛[38]
از طرفی ابنتیمیه فیلسوفان قبل از ارسطو را مدح میکند و چند ویژگی برای آنان بیان میکند:
1. آنان موحد بودند؛
2. معتقد به معاد جسمانی بودند؛
3. قائل به خلق عالم بودند؛
4. معتقد به بهشت (عالمی فوق این عالم) بودند؛
5. آنها از صابئه حنفا بودند که خداوند آنها را ستایش نمود؛
6. از انبیاء مثل لقمان(علیه السلام)، داود(علیه السلام) و سلیمان(علیه السلام) فیض و حکمت کسب میکردند.[39]،[40]
ابنتیمیه فلاسفه زمان ارسطو به بعد را، تخطئه و تفسیق و تکفیر میکند و میگوید: اعتقاد به قدم عالم از زمان ارسطو بهوجود آمد؛ (أول من قال منهم بقدم العالم أرسطو)[41] و ابنسینا و فارابی و ابنرشد و دیگر پیروان ارسطو، آن را رواج دادند و اعتقادات کفرآمیزِ دیگری را به آن افزودند. او ابنسینا و ابنرشد را نقد میکند و میگوید: کلام فلاسفه با کلام انبیا تناقض دارد.[42]
ابنتیمیه از لفظ «فلاسفة الاسلام» پرهیز میکند و میگوید: «كان يعقوب بن إسحاق الكندي فيلسوف الاسلام في وقته أعنى الفيلسوف الذي في الاسلام وإلا فليس الفلاسفة من المسلمين كما قالوا لبعض اعيان القضاة الذين كانوا في زماننا ابنسينا من فلاسفة الاسلام فقال ليس للاسلام فلاسفة».[43] بهجای آن از الفاظی مانند«متفلسفة الإسلام»،[44] «الفلاسفة کانوا فی الاسلام» و «الفلاسفة المنتسبین الی الاسلام»[45] استفاده میکند. فلاسفه نزد ابنتیمیه کافر بودند و کفار یهود و نصارا از نظر علم و عمل، شرافت بیشتری نسبت به فلاسفه داشتند.[46] فلاسفه نزد ابنتیمیه گمراهتر و جاهلتر از مجوس و مشرکین عرب (شرك الفلاسفة أشنع من شرك الجاهلية...شرك هؤلاء شرا من شرك مشركي العرب وغيرهم)،[47] و هند و ترک و بسیاری از صابئین هستند.[48]
او معتقد است: فیلسوفانی مانند فارابی، ابنسینا، سهروردی، ابنرشد و صوفیانی که از قدمای متشرع خود منحرف شدهاند، مانند ابنعربی، ابنسبعین، ابنطفیل، اخوانالصفا و باطنیان مانند ملحدان اسماعیلیه و... همه از اهل وهم و تخیل هستند.[49]
ابنتیمیه اشکال نفی صفات که در مورد جهمیه مطرح شده است را، به فلاسفه نیز نسبت میدهد.[50]وی در جلد اول کتاب درء التعارض، بعد از صفحه 166، بهطور مفصل به نافین صفات پاسخ میدهد.
از اشکالات دیگر ابنتیمیه که بهخاطر آن فلاسفه را تکفیر میکند، مسئله معاد جسمانی است. او میگوید: متفلسفه دهریه مثل فارابی و ابنسینا، گمان میکنند که عقل، معاد جسمانی را محال میداند؛ بنابراین آنها عقلیات را بر دلایل سمعیه مقدم میدارند[51] و واجب است تکفیر شوند. آنهایی که بدون برهان قاطع، ظاهر آیات را تغییر میدهند؛ مانند کسانیکه حشر اجساد و عقوبات حسیه را در آخرت، بهخاطر ظنون و اوهام و استبعادات و بدون برهان قاطع انکار میکنند.[52]
ابنتیمیه میگوید: تمام مسلمانان و یهودیان و نصاری، به معاد جسمانی اقرار دارند و آن را انکار نکردند؛ فقط طائفهای از متفلسفه که موافق سلف صابئه و فلاسفه مشرک خود هستند، معتقد به معاد روحانی هستند و گمان میکنند که انبیا با مردم از معاد جسمانی سخن گفتند؛ اگرچه حقیقت ندارد.[53]
ابنتیمیه در رد قول فلاسفه که علم پروردگار به جزئیات را نفی کردهاند نیز چنین میگوید: خدا عالم به هر موجود است؛ چون تمام موجودات فعل او هستند و این میرساند که خدا عالم به تمام موجودات است و هر موجودی، جزئی است؛ پس خدا عالم به تمام جزئیات است و همانطور که خدا فرمود: «واسروا قولکم أواجهروا به انه علیم بذات الصدور الا یعلم من خلق وهو اللطیف الخبیر»،[54] و شما سخن پنهان گوييد يا آشكار، در علم حق يكسان است، كه خدا به اسرار دلها دانا است. آيا آن خدايى كه خلق را آفريده عالم به اسرار آنها نيست؟ و حال آنكه او بر باطن و ظاهر همه امور عالم آگاه است.[55]
ابنتیمیه میگوید: در عالم امتی جاهلتر و نادانتر و بیعقلتر از امتی که سران آن فلاسفه باشند پیدا نمیشود.[56]
4. معیار و ضابطهمندی تکفیر از منظر ابنتیمیه
ابنتیمیه بهطور مکرر هشدار میدهد و تصریح میکند که تکفیر از احکام شرعی است و هر کسی صلاحیت تکفیر دیگران را ندارد و تا شرایط تکفیر موجود و موانع آن منتفی نبود، نمیشود کسی را تکفیر کرد. او ادعا میکند: تکفیر، حق خدای متعال است و اهلسنت و جماعت به پیروی از سلف، مخالف خود را تکفیر نمیکنند و تکفیر را کار اهلبدعت میدانند.[57]
او معتقد است که اهلسنت بهدلیل اینکه شخصی آنها را تکفیر کرد، او را تکفیر نمیکنند؛ مقابلهبهمثل نمیکنند و شخص تکفیرکننده را تکفیر نمیکنند؛ برخلاف آنچه که بعضی از مردم، انجام میدهند و مقابلهبهمثل میکنند. وی در ادامه به ابواسحاق اسفراینی و پیروانش مثال میزند که میگویند: «لا یکفَّر الاّ مَن یُکَفِّر»، تکفیر نمیشود مگر کسی که تکفیر کرد. ابنتیمیه در رد اسفراینی و افرادی مانند او میگوید: برای اینکه تکفیر حق آنها نیست؛ بلکه تکفیر حق خدای تعالی است؛ مثل اینکه روا نیست انسان به کسی که به او دروغ گفته، دروغ بگوید و مانند آن. اگر نصاری پیامبر ما را سب کردند، بر ما روا نیست که پیامبر آنها را سب کنیم و همانطور که رافضه، ابابکر و عمر را تکفیر میکنند، ما هم نباید علی را تکفیر کنیم؛ «ولو سب النصارى نبينا لم يكن لنا أن نسب المسيح والرافضة إذا كفروا أبا بكر وعمر فليس لنا أن نكفر عليا».[58]
بنابراین اگر کسی مخالفش را بدون مراعات ضوابط شرعی تکفیر کند و یا بدعتی را ایجاد کند و مخالف با آن بدعت را تکفیر کند، گمراه است؛ همانطور که خوارج و مانند آنها اینگونه بودند.[59]
او بعد از اینکه درباره تباین خدا و مخلوق صحبت میکند و اعتقاد بعضیها را ذکر میکند که مستلزم تکذیب رسول(صلی الله علیه واله وسلم) است میگوید: اگرچه اینها (غیر متباین بودن خدا و مخلوق) کفر است، ولی اینگونه نیست که هر کسی که به کفر تکلم کرد و سخن کفرآمیز گفت، کافر شود؛ بلکه باید بر او اتمام حجت شود؛ او در ادامه میگوید: و چه بسیار است تناقض مردم در این باب (تباین خدا و خلق) و تناقض، کفر نیست.[60]
ابنتیمیه معتقد است که اعمال واجب را باید به تفصیل شناخت؛ چون عمل به آنها ممکن نیست؛ مگر بعد از شناخت مفصل آنها؛ بههمین دلیل بین فقها، اختلاف و نزاع در این اعمال وجود دارد. پس در امور خبری اگر نزاع شد، مذمّت میشوند؛ اما اینها موجب تکفیر کسی که در «امور خبری» خطا کرده نمیشود؛ مگر بعد از قیام شروط تکفیر او. بسیاری از تکفیرهایی که از طرف خوارج و روافض و قدریه و جهمیه و... صورت میگیرد، بهعلت این است که حقیقت قول گوینده را نمیفهمند.[61]
پس او معتقد است که تکفیر باید ضابطهمند باشد و تکفیر بهخاطر قاعدهمند نبودن و ضابطهمند نبودن آن در میان امت، بسیار مضطرب است؛ همانطور که سلب ایمان از گناهکاران مرتكب كبيره در قدیم و جدید، مضطرب است.
ابنتیمیه بعد از بحث طولانی در مورد اینکه آیا میشود بهغیر از سه مسجد (مسجدالحرام، مسجد مدینه و مسجد الأقصی) بار سفر بست یا خیر؟ و اگر کسی به مسجد پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) رفت، آیا میتواند برای زیارت بر سر قبر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) برود یا فقط باید سلام کند؟ چنین میگوید: من احدی از مسلمانان را بهخاطر خطا، نه در این مسئله و نه در غیر آن تکفیر نمیکنم.[62]
5. تکفیر مطلق و جلوگیری از تکفیر معیّن
ابنتیمیه معتقد است در پارهای از مسائل که کفر در آن مشخص و لازم است كه این تکفیر صورت گیرد، باید بهصورت تکفیر مطلق باشد و تکفیر شخص معیّن صورت نگیرد. تکفیر شخص معیّن باید با احتیاط کامل صورت گیرد که بعد از حصول شرایط و منتفی شدن موانع آن و بعد از اینکه اتمام حجت صورت گرفته باشد، محقق میگردد.[63]
او در این زمینه میگوید: تکفیر مطلق مثل وعید مطلق است که مستلزم تکفیر شخص معین نیست تا اینکه بر او اقامه حجت شود. اگر کسی متوجه خطا شد و حق را پیدا کرد، بخشیده میشود و اگر نوعی تقصیر داشت، پس این گناه است، ولی به کفر نمیرسد؛ اگرچه بهصورت مطلق میشود گفت که این کلام کفر است، بدون اینکه شخص معین تکفیر شود.[64]
وی دلیل بر این اصل خویش را برگرفته از کتاب، سنت، اجماع و اعتبار میداند.
5.1. دلیل از قرآن
ابنتیمیه به این آیات تمسک کرده است:
«و لیس جناح علیکم فیما اخطأتم به»؛[65]
«ربنا لا تؤاخذنا ان نسینا او اخطأنا»؛[66]
در صحیح مسلم از ابوهریره از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) روایت شده که خداوند دعای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و مؤمنین را اجابت کرد.[67]
و بخاری در صحیح خود از ابنعباس روایت کرده که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: عطا شد به من فاتحهالکتاب و آیات پایانی سوره بقره از تحت عرش؛ و پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) حرفی را قرائت نکرد مگر اینکه، به او اعطاء شد؛ هرگاه ثابت شد که همانا خدا خطا و نسیان این امّت را بخشید، پس این عام است و شامل هر نوع خطایی میشود.[68]
5.2. دلیل از سنت
5.2.1. در صحاح از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) روایت شده که فرمود:
مردی وصیت کرد که اگر من مُردم، جنازهام را آتش بزنید؛ سپس خاکسترم را در دریا پراکنده کنید. به خدا قسم اگر خداوند بر من قدرت پیدا کند، به نحوی مرا عذاب کند که احدی را عذاب نکرده است! بعد از مرگِ او به وصیتش عمل کردند؛ ولی خداوند او را زنده کرد و به او فرمود، به چه دلیل این وصیت را کردی؟
گفت: ترس از تو.
پس خداوند او را بخشید!
بنابراین، این مرد اعتقاد داشت که خداوند نمیتواند ذرات بدن او را جمع کند یا شک داشت! یعنی هم اعتقاد به توحید او مشکل داشت (قدرت خدا) و هم معاد او (حشر اجساد) و این اعتقادات کفر است و هر کس بر او حجت اقامه شود، تکفیر میشود؛ ولی او جاهل بود و برای او ایمان بود.
بنابراین اگر کسی در بعضی از مسائل اعتقادی خطا کند، ولی اهل ایمان به خدا، رسول(صلی الله علیه واله وسلم)، قیامت و عمل صالح باشد، حالش از این مرد بدتر نیست.[69]
5.2.2. از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) روایت شده که فرمود: «انّ الله یخرج من النار مَن کان فی قلبه مثقال دینار من ایمان»؛ (همانا خدا از آتش خارج میکند کسی که در قلبش به اندازه مثقال دیناری از ایمان باشد)؛ در روایتی دیگر شبیه آن آمده است که: «مثقال دینار من خیر ثم یخرج من النار من کان فی قلبه مثقال حبة من خردل من ایمان»؛ (اگر به اندازه مثقال دیناری از خیر و یا به اندازه خردلی از ایمان در قلب کسی باشد، او را از آتش خارج میکند!).
این روایات و مانند آن از نصوص مستفیضه از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) دلالت میکند، اگر کسی چیزی از ایمان و خیر بهطور ثابت با او باشد، اگرچه کم باشد، خلود در آتش برای او نیست.[70]
5.3. دلیل اجماع
سلف اتفاق دارند که در اینگونه مسائل، کسی تکفیر نمیشود؛ مثل اینکه بعضی از صحابه شنیدن ندای زنده توسط میت را انکار کردند و یا بعضی، معراج را در حالت بیداری انکار کردند.[71]
ابنتیمیه میگوید: با این حال که بعضی از صحابه در بعضی از مسائل مهم خطا کردند، ولی همدیگر را تکفیر نکردند؛ اگرچه به نقل متواتر است که کسی که حجت بر او اقامه شد، تکفیر میشود.[72]
با این توصیف در کتاب صحیح بهطریق ثابت و معتبر روایت شده که هر کسی به برادرش بگوید یا کافر! کفر به یکی از آن دو برمیگردد! و هرگاه که تکفیر معین کسی بهصورت دشنام دادن باشد، مانند قتل اوست؛ پس چگونه است تکفیر او همراه با اعتقاد! بنابراین اینگونه تکفیر «بر سبیل اعتقاد» بزرگتر از قتل است؛ چون هر کافری قتلش مباح است، ولی هر کس که قتل او مباح است، کافر نیست.[73]
همچنین نمیشود به تفسیق و تبدیع شخص معین حکم شود، مگر بعد از اقامه حجت و ثبوت شرایط و انتفاء موانع. همانطوری که حکم به تکفیر او نیز همین شرایط را دارد.[74]
او در مجموع الفتاوی میگوید: همانا نصوصی که در کتاب و سنت در مورد وعید است و نصوص ائمه[75] که در مورد تکفیر و تفسیق و مانند آن است، در حق شخص معین ثابت نمیشود؛ مگر بعد از وجود شرایط و انتفاء موانع و در این مسئله، بین اصول و فروع هم فرقی نیست.[76]
6. روش ابنتیمیه
ابنتیمیه دربارۀ شیوۀ خودش در مسئله تکفیر، قائل است که تا این ساعت از عمرم، هرگز کسی را در اصول دین به مذهب حنبلی و غیر حنبلی نخواندم؛ بهعلاوه، من دائماً مردم را نهی میکنم از اینکه به شخص معینی، نسبت کفر و فسق و معصیت دهند؛ مگر موقعی که دانسته شد و حجت رسالت بر او اقامه شد. آن حجتی که کسی با آن مخالفت کند، گاهی کافر است، گاهی فاسق و گاهی عاصی.
ابنتیمیه در اندیشه خویش، به این مسئله اقرار دارد که خداوند، خطاهای این امت را بخشید و این خطاها در مسائل خبری قولی و مسائل عملی یکسان هستند و همواره سلف در بسیاری از این مسائل نزاع داشتند؛ ولی احدی از آنها، به کفر و فسق معصیت دیگری شهادت نداده است. او در ادامه، چند مثال از سلف میآورد که بر همدیگر ایراد میگرفتند، ولی همدیگر را تکفیر نکردند.[77]
وی معتقد است که در مقابل مخالفان خودش، دارای سعهصدر است؛ اگرچه مخالفان در برخورد با وی از حدود الهی تجاوز کنند و او را تکفیر یا تفسیق کنند و یا افتراء بزنند. او بر این باور است که در برخورد با مخالفان، هرگز از حدود الهی تجاوز نمیکند؛ بلکه آنچه را میگوید و انجام میدهد، ضبط میکند و در ترازوی عدالت میسنجد و در پیشگاه قرآن قرار میدهد.[78]
7. ادله شناخته شدن ابنتیمیه بهعنوان چهره تکفیری
در طول تاریخ، دو مسئله باعث شده که ابنتیمیه بهعنوان یک چهرۀ تکفیری شناخته شود.
7.1. حمله به برخی اعمال و اعتقادات شیعیان
در آثار ابنتیمیه شدیداً به بعضی از اعمال و اعتقادات شیعیان مانند توسل، زیارت قبور،[79] بناء بر قبور، شفا و شفاعت خواستن، حمله شده است.
ولی نکتهای که خیلی باید به آن توجه کرد این است که ابنتیمیه، این قبیل کارها را بدعت و ضلالت دانسته و عاملین آنها را مبدع و گمراه میداند، نه کافر! او حداکثر، شیعیان را بهخاطر انجام این اعمال مشرک میداند؛ نه اینکه آنها را کافر بداند؛ البته بنابر دلایل شیعه، نسبت دادن شرک هم به شیعه افترا و ظلم است؛ ولی آنچه در آیات و روایات، مسلمانان را شدیداً از آن بر حذر داشتند، کافر خواندن مسلمان است و نه مشرک خواندن او؛ بهعنوان نمونه، با اینکه پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله وسلم) مسلمانان را از تکفیر یکدیگر بر حذر داشتهاند، ولی در عینحال میفرماید: من از شرک خفی بر امتم میترسم؛ ایشان به ابنمسعود فرمود: ای پسر مسعود! مبادا لحظهای به خدا شرک ورزی، حتی اگر ارّه شوی! یا بند از بندت جدا کنند، یا به دارت آویزند و یا به آتش بسوزانند.[80]
مجدداً تأکید میشود، هرچند دیدگاههای ابنتیمیه در این قبیل اعمال دینی شیعیان، خطا و اشتباه است، ولی فرق آشکاری است در کافر خواندن یک مسلمان و یا مشرک خواندن او! و اگر در جایی هم میبینیم که بعضی از شیعیان مثل ابنسینا و خواجه نصیر و دیگران، مورد تکفیر ابنتیمیه قرار گرفتند، بهخاطر شیعه بودنشان نیست؛[81] بلکه به علل دیگری مانند فیلسوف بودن و یا همدست و همکار با کفار بودن علیه مسلمانان است؛ هرچند ابنتیمیه آنها را از پیروان اسماعیلیه میداند و نه امامیه.[82]
7.2. عملکرد فرقه وهابیت
متأسفانه چون وهابیان خود را پیرو نظریات و دیدگاههای ابنتیمیه میدانند، اکثر اشتباهات آنها (از جمله تکفیرهایی که مفتیان وهابی علیه دیگران و مخصوصاً شیعیان صادر میکنند که حتی علمای بزرگ و مراجع شیعه هم، از تندرویهای آنان مصون نماندند)، بهپای ابنتیمیه نوشته میشود؛ در حالیکه تفاوت بین دیدگاههای ابنتیمیه و وهابیت بسیار است و بر یک محقق منصف پنهان نمیماند.
7.3. وقایع عصر او و خلط مباحث
با اینکه ابنتیمیه از نظر مفهومی مسئلۀ تکفیر را بسیار مناسب مطرح کرد، ولی در مصداق دچار اشتباه شد، و بعضی از مسلمانان را تکفیر نمود؛ بهنظر میرسد شرایط و حوادثِ زمان ابنتیمیه در برخورد او با مخالفینش و صدور تکفیر علیه آنها بیتأثیر نبوده است؛ از جمله برخی حوادث مهم زمان ابنتیمیه میتوان به این موارد اشاره کرد:
1. جنگهای صلیبی در جهان اسلام (690 – 490ق)؛
2. حمله مغولها به جهان اسلام؛
3. سقوط ایوبیون توسط عثمانیها و حکمرانی ممالیک[83] بر مصر و شام؛
4. سقوط خلافت عباسی در بغداد و انتقال مرکز رهبری اسلامی به مصر؛
5. ظهور و پیدایش قوانین و داوریهایی برخلاف شریعت اسلامی؛
6. حضور باطنیه و رافضه؛[84]
7. بحثهای شدید دینی و عقیدتی با فلاسفه، صوفیه، اهلذمه و مذاهب مختلف اسلامی؛
پس از سقوط خلافت اسلامی، مسلمانان دچار سرخوردگی شدند و هر کس ادعایی داشت، و مدّعای خود را اسلام حقیقی میدانست؛ عدّهای عقل، عدّهای عرفان، عدّهای قرآن و عدّهای هم شعارهای دیگر سر میدادند؛ اما شاید بهترین ندا، ندای بازگشت به اسلام نخستین بود که ابنتیمیه سر داده است.
ابنتیمیه نسبت به حوادث اجتماعی پیرامون خود بیاعتنا نبوده است؛ از طرفی به ابنسینا و خواجه نصیر حمله میکند که چرا به دربار رفتند؛ از طرفی نیز، با صوفیه درگیر است که چرا از اجتماع کنارهگیری کردند؛ برخلاف آنچه که بعضی از نویسندگان در دفاع از ابنتیمیه، ادعا کردند (که ابنتیمیه با اینکه تألیفات و کتابهایش زیاد است، ولی منهج و روش او واضح و محدود است و در تمام کتابهایش یک جریان حکمفرماست و اقوال و طریقه او دچار تغییر و تناقض نشده است)، تضاد و تناقض در آثار او آشکار است.
پس در مجموع ذکر این نکته قابل تأمل است که تناقضهای زیادی را میشود در موضوعات مختلف در آثار ابنتیمیه پیدا کرد که شاید علت اینکه دوست و دشمن او فراوان شدند، همین باشد که هر کسی از ظن خود شد یار او! چون در کتابهای او همه چیز در مسائل عقیدتی وجود دارد؛ هم آنهایی که او را محب اهلبیت(علیهم السلام) میدانند برای خود دلیل دارند، و هم آنهایی که او را یک ناصبی مبغض اهلبیت(علیهم السلام) میشمارند، میتوانند در آثار او چیزهایی به سود مدعای خود بیابند. غالباً آثار او به سبب حوادث دینی یا سیاسی که در اطرافش بهوجود آمده، یا سؤالات و درخواستهایی که دیگران از او داشتند، به رشته تحریر درآمده است؛ بههمین سبب، رنگ و بوی زمانه و تحولات آن را دارد.
نتیجه
با بررسی سخنان و کتب ابنتیمیه، تا حدودی با مبانی تکفیر از نظر وی آشنا شدیم؛ برخلاف آنچه تصور رایج در این زمینه است، ابنتیمیه تا حدود زیادی مردم را نسبت به تکفیر اشخاص و نسبت فسق و معصیت دادن بر حذر داشته است. او مبانی خویش را روی افکار فرقهها و دیدگاه کلامی آنان قرار داده است
ابنتیمیه بهطور قاطع گروههایی مانند جهمیه، صوفیه، فلاسفه و اسماعیلیۀ قرامطه را تکفیر میکند.
باید در نظر داشت که تکفیر این فرقهها چیزی نیست که تنها از ابنتیمیه سر زده باشد و یا کسانیکه پیرو مذهب خاصی هستند، فقط اینها را تکفیر کرده باشند؛ بلکه تکفیر این فرقهها از سوی برخی از علمای دیگر مذاهب هم صورت گرفته است.
ابنتیمیه شخصیتی است که از یک سو، وهابیت برای پیشبرد مقاصد خویش از افکارش سوء استفاده کرد و از طرفی، افکارش مورد نقد جدی مذاهب و فرق اسلامی واقع شده است. بسیاری از مطالبی که وهابیت از آن برای افکار خویش استفاده کرده بود، با نظریات ابنتیمیه تفاوت اساسی دارد که باید به این جنبه ماجرا نیز، توجه جدی شود و بیدلیل به افکار او حمله نشود؛ هرچند نقد واضحی به سخنان او نیز وجود دارد که در این پژوهش به برخی موارد اشاره گردید؛ از سوی دیگر، شرایط روزگار ابنتیمیه و مصادف شدن او با جریانات کلامی، فقهی، سیاسی و اجتماعی عصر خویش، تعصب وی را به اسلام بیشتر نشان میدهد که همین مسئله، سبب بروز تفکرات خاص وی شده است و برخی اندیشمندان عصر خویش نظیر خواجه نصیرالدین طوسی را تکفیر کرده است. نوع نگاه وی به افکار و باورهای شیعیان نیز، از مسائل جدی در نقشگیری ذهن او بوده است که سبب بروز برخی نظریات گردیده و سبب بنیان گذاشتن طرز تفکر خاصی در جهان اسلام گردید و از همین منظر، بسیاری از اختلافات جدی و اساسی در جهان اسلام شکل گرفت که تا امروز نیز ادامه پیدا کرده است.
بنابراین بر اساس پژوهش حاضر، اهم مبانی تکفیر از نگاه ابنتیمیه را میتوان اینگونه برشمرد:
1. اصل بر عدم تکفیر قائل به شهادتین و اسلام ظاهری؛
2. عدم تکفیر مرتکب گناه، حتی گناه کبیره؛
3. عدم تکفیر علمای مخطئ؛
4. عدم صلاحیت اعلام حکم تکفیر از سوی افراد عادی (فقط در محکمه صالحه و از طریق علمای ذیربط)؛
5. عدم تکفیر اشخاص معین (مگر کسانیکه از طریق شرعی در دادگاه صالحه پس از تحقق شرایط و انتفاء موانع اثبات شود)، و فقط تکفیر مطلق (غیر معین و غیر مشخص)؛
6. الحاد؛
7. بدعت؛
8. وحدت وجود؛
9. وحدت ادیان؛
10. سقوط تکلیف (نسخ شریعت)؛
11. بالاتر دانستن ولایت از نبوت؛
12. اعتقاد به قِدَم عالم؛
13. نفی نبوت؛
14. خیال دانستن وحی و جبرئيل؛
15. همکاری با کفار، صلیبیون و تاتار (تکفیر سیاسی – همدستی با بیگانگان و دشمنان)؛
16. تکفیر قائل به نفی صفات (تعطیل)؛
17. تکفیر قائل به نفی رؤیت خدا در آخرت؛
18. تکفیر قائل به خلق قرآن؛
19. تکفیر قائل به نفی جهت (خدا در هر مکان است)؛
20. تکفیر قائل به نفی معاد جسمانی؛
21. تکفیر قائل به نفی علم خدا به جزئیات؛
22. تأویلگرایی؛
هفت مورد اخیر برخلاف مبانی خود ابنتیمیه است که تأکید دارد و از قرآن و روایات دلیل میآورد که علمای مخطئ، بهدلیل خطا و اشتباهاتشان تکفیر نمیشوند. آیا این موارد را نمیتوان از خطاها و اشتباهات علما دانست؟
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.