نگاهی نو به روایت وهابیان، از نجدِ پیش از وهابیت
محسن عبدالملکی
مقدمه
وهابيان برای تاکید بر اهمیت پدیدار شدن وهابیت و ستایش این حرکت، با شور و شعفی وصف ناپذیر، تاریخ نجد را به دو برهه قبل و بعد از محمد بن عبدالوهاب تقسیم کرده اند. آنها سال 1157ق، و همپیمانی محمد بن عبدالوهاب و آل سعود را محور این تقسیم قرار داده اند. نجد، قبل از سربرآوردن محمد بن عبدالوهاب، به مثابه مکه پیش از بعثت رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) است.[1] مکه پیش از بعثت رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم)، مرداب شرک و ظلمت جاهل یت بود.[2] تمام مردمانش مبتلا به نواقض الاسلام بودند.[3] به جا آوردن حج، طواف کعبه و... برای آنان هیچ سودی نداشت؛ چراکه در شرک جلی و کفر اکبر، گرفتار آمده بودند. نجدِ پیش از سربرآوردن محمد بن عبدالوهاب و قدرت یابی او، مانند مکه سیاه و تاریک بود؛ در مقابل، چنانکه پس از آمدن رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم)، به تدریج نور توحید و یکتاپرستی در مکه، مدینه و دیگر مناطق تابید و ظلمت شرک افول کرد. مردم نجد نیز، با اعلان آیین وهابیت، پس از مدتها از جهنمِ شرک رهایی یافته و توانستند موحد باشند؛ بنابراین، قدرت یابی آیین محمد بن عبدالوهاب از یکسو، نقطه پایان است و از یکسو، نقطه آغاز. در پنداشت وهابیان، فائق شدن آیین محمد بن عبدالوهاب، نقطه پایان نجد دارالکفر و گرفتار آمده در قهقرای جاهل یت و شرک است؛ البته همان نیز، آغازگرِ نجد تابناک و دارالتوحید است.[4]
این تقسیم بندی اولین بار توسط حسین بن غنام(1225ق)،[5] مورخ هوادار وهابیت در کتاب تاریخ نجد ابداع شد.[6] ترسیم تصویر اسلام غربت زده و مسلمانان آکنده از شرک و البته ایجاد تغییر توسط آیین وهابیت، نوعی نگاه و ادبیات آخرالزمانی است که ابن غنام از آن بهره برد. برخی از مورخان نجدی، این تقسیم را به آثار خود راه ندادند؛ به عنوان مثال، ابن لعبون(1260ق)، در تاریخ خود، مهمترین رخدادهای نجد را مختصرا ذکر کرده است. وی نه تنها تقسیم فوق را ندارد، بلکه در حوادث سال 1157ق، از تفاهم و همپیمانی محمد بن سعود و محمد بن عبدالوهاب یادی نکرده است. محمد بن عمر فاخری (1227ق) نیز مانند ابن لعبون، از گفتمان ابن غنام رنگ نگرفته است. فاخری به هیچیک از حوادث و وقایع سال 1157ق، اشاره نکرده است و مطلبی دال بر تقسیم تاریخ نجد با محوریت اعلان دعوت وهابیت در کتاب او دیده نمیشود؛[7] اما پس از آن، نگاه و ادبیات ابن غنام به تدریج به الگو و سنّتی رایج در میان مورخان وهابی مبدل شده و نفوذی بیاندازه یافت؛[8] تا جاییکه اکنون، این تلقی از نجد نزد وهابیان امری مسلم و خدشه ناپذیر است و به مثابه علت اصلی سربرآوردن محمد بن عبدالوهاب در قامت فردی اصلاح گر و مجدد، برشمرده میشود.[9]
برای مخالفان وهابیت، این تصویر از نجد محل تأمل است. سخن در این است، منتقدان وهابیت تلاش کرده اند این روایت وهابیان را با نظر به اَسناد تاریخی، زیر سوال ببرند؛ البته برخی از مورخان معاصر سعودی هم، با غلو آمیز خواندن روایت وهابیان، سعی کرده اند درباره بخشی از روایت وهابیان تردید کنند.[10]
همه این تلاشهای مخالفان و مورخان معاصر سعودی، تا حدودی قابل تحسین است؛ اما به مقدار زیادی گمراه کننده و نادرست است؛ چراکه روایت وهابیان از نجد، اقدامی فریب کارانه است. وهابیت وانمود میکند، روایتش از نجد صرفا یک گزارش تاریخی است؛ در حالیکه این موضوع از مقوله تاریخ نیست و نشانگر معضلی عمیقتر است. راه حل این معضل را نباید در لابه لای متون تاریخی جست؛ چراکه جنس این موضوع ایدئولوژیک و اعتقادی است. تاریخ نگاران نجدی مانند ابن غنام و ابن بشر در این مقوله به دنبال روایتی عینی، بدون غرض و عاری از قالبهای ایدئولوژیک نبوده اند. آنان به دنبال برساختی از ارزشهای وهابیت بوده اند و اساسا نباید از چنین افرادی، غیر از این را انتظار داشت.
در واقع نزاع بر سر این نیست که تصویر وهابیان از نجد، موهوم بوده یا حقیقی؟ آیا نجدیان بیگناه بوده اند یا گناهکار؟ آیا گناه نجدیان کمتر از مجازاتی بوده که وهابیان برای آنها تعیین کرده اند یا خیر؟ چراکه روایت وهابیت، محدود به نجد و زمانه معینی نبوده و هویت تاریخی ندارد؛ در واقع این تصویر از نجد، پیامد تفسیر ابداعی وهابیت از توحید و شرک است و در هر نقطه ای از زمان و مکان، این تفسیر معیار سنجش قرار بگیرد پیامدی جز دیوسازی از مخالفان وهابیت ندارد؛[11] به عبارت دیگر، چیزی به عنوان نجدِ آکنده از شرک که توجیه گر حرکت فکری و خشونت رفتاری وهابیت باشد، اصالت و حقیقت ندارد؛ نجد تاریخی دارد، اما اینکه چه چیزی شرک و یا توحید است را نقض میکند؟ آیا نجد و هر منطقه دیگری در شرک گرفتار آمده بود یا خیر، به تفسیر وهابیان از توحید و شرک بازمیگردد و بستگی به این دارد که کدامیک از باورها و کردارها با توحید سازگار و قابلتصویب و تجویز انگاشته شود؟ و کدامیک از باورها و کردارها، ناسازگار با توحید قلمداد شود؟ در حقیقت تفسیر منحصربه فرد وهابیان از توحید و شرک است که در پس این ماجرا پنهان شده[12] و نمیتوان بدون توجه به آن، مسئله روایت وهابیان از تاریخ را حل و فصل کرد.
زمان، مکان و معیار، سه مؤلفه اساسی و موثر در شناخت حقیقت نجد پیش از وهابیت است. با اندکی توضیح درباره این سه مؤلفه و قرار دادن آنها در کنار هم، میتوان اثبات کرد، گزارش وهابیان از نجد، از جنس مسائل تاریخی نیست؛ در توضیح مؤلفه مکان، این مطلب مورد توجه است که نگرش و روایت وهابیان، منحصر به نجد نیست. دقیقا همان ادبیاتی که درباره نجدِ پیش از وهابیت به کار رفته، برای دیگر مناطق و شهرها نیز استخدام شده است. توجه به مؤلفه زمان، این نتیجه را به دست میدهد که اساسا این روایت، منحصر به یکی دو دهه مانده به تفاهم محمد بن عبدالوهاب و محمد بن سعود نیست. این موضوع پشت پرده و نگرش فرازمانی وهابیان را بیشتر نشان میدهد؛ پس از آن، با درک معیار این اطلاق و قرار دادن آن در کنار دو مؤلفه پیشین، قاطعانه میتوان از غیرتاریخی بودن این ایده وهابیان سخن گفت. اکنون وقت آن رسیده، هر یک از این سه مؤلفه را با استفاده از سخنان وهابیان تبیین و بررسی کرد. تذکر این موضوع لازم است که به جهت پیوستگی معنوی جدی میان مقوله زمان و مقوله مکان، این دو، ذیل یک عنوان و در کنار هم ذکر شده اند.
1. مؤلفه زمان و مکان
حتی اگر صحت برخی از گزارشها مبنی بر گرفتار آمدن تمام و کمال بادیه نشینان و مردمان نجد به اوهام، خرافات، سنن سیئه و رفتارها و باورهای شرکی صحیح باشد، بازهم نمیتوان سخن وهابیان را تنها در حصار نجد ارزیابی کرد؛[13] بلکه نجد نقطه آغاز است و خیلی زود، تصویر نجد در سایر زمانها و مکانها بازنمایی میشود؛ از اینرو یکی از راه های ساده برای اثبات غیر تاریخی بودن مسئله نجد، توجه به دو مؤلفه زمان و مکان است. بر این اساس باید همزمان دو فهرست از سخنان وهابیان درباره مکان ها و زمان هایی تهیه کرد که در نوشته های پیروان محمد بن عبدالوهاب، تصویری پر از شرک و کفر، مانند تصویر نجد از آنها ترسیم شده است.
الف: فهرست مناطق و شهرهای همسنگ با نجد در سخنان وهابیان
در این بخش، اسامی مناطق و شهرهایی که در نظر وهابیان، مانند نجد پیش از وهابیت، مملو از شرک و کفر بوده اند ذکر خواهد شد. تهیه این فهرست، حتی اگر تنها یک مصداق غیرنجدی داشته باشد، به سادگی انحصار روایت وهابیان درباره نجد را خواهد شکست. عدم انحصار این صورتبندی درباره نجد، آنهم درباره مناطقی که هیچگاه از سوی مورخان غیروهابی تصویری شرک آلود و کفر آمیز از آنها ارائه نشده، نشانگر آن است که روایت وهابیان محل تامل و تردید است.
حسین بن غنام (م 1225ق)، مورخ هوادار و همعصر با محمد بن عبدالوهاب، در کتاب تاریخ نجد، فصل اول را با تعبیر «الفصل الاول فی بیان ما جری فی تلک الازمان من الشرک و الضلال و الطغیان فی نجد و الحسا و غیرهما مما یلیهما من البلدان» نامیده است. ابن غنام با این تعبیر، احساء و دیگر مناطق را آشکارا و بدون استثناء در آکندگی از شرک و کفر، همسان با نجد خوانده است؛ روشن است که گرچه نام حجاز، شام، عراق و یمن در این عبارت نیامده، اما تمامشان ذیل این عبارت و عموم واژه "وغیرهما" مندرج هستند و نمیتوان بیدلیل این مناطق را از این عموم خارج کرد. ابنغنام در همین کتاب، بابی با عنوان "حال المسلمین قبیل قیام الشیخ محمد بن عبدالوهاب بالدعوة" گشوده و در سرآغاز آن نوشته است: «کان أکثر المسلمین فی مطلع القرن الثانی عشر الهجری قد إرتکسوا فی الشرک و إرتدوا إلی الجاهل یة»؛[14] یعنی در سرآغاز قرن دوازدهم اکثر مسلمانان (اعم از ساکنان نجد و دیگر مناطق)، لباس شرک بر تن کرده و به جاهل یت بازگشته بودند. ابن غنام در ادامه نوشته است: «ولقد انتشر هذا الضلال حتّی عمّ دیار المسلمین کافّة، فقد کان فی بلدان نجد من ذلک أمر عظیم و هول مقیم»؛[15] البته این گمراهی شرکی و جاهل ی، در تمام بلاد منتشر شده بود در شهرهای نجد وضعیت بسیار بد بود.
البته ابن غنام، اندکی پس از آن، حال و روز مکه را در ابتلاء به شرک و جاهل یت وخیم تر از همه جا خوانده و نوشته است: «واما ما یفعل الآن فی الحرم المکی الشریف زاده الله رفعة و تشریفا فهو یزید علی غیره کثیرا»؛[16] (البته کارهای شرکی و جاهل انه ای که در مکه و حرم مکی رخ میدهد بیش از دیگر مکانها است). او پس از ذکر نام مکه و مدینه، از شهرها و مناطق مهم دیگری مانند جده، مصر، یمن، حضرموت، عدن، حلب، دمشق، و دیگر نقاط شام، موصل، مناطق کُردنشین، نجف، بغداد، کربلا، بصره، قطیف و بحرین به عنوان همتایان نجد، در آکندگی به شرک و کفر یاد کرده است.
این موضوع منحصر به حسین بن غنام و سخنانش نیست. عثمان بن بشر (م1290ق) که از دیگر مورخان نامدار تاریخ وهابیت است، به سنّت ابن غنام درآمده و حال و روز تمام مناطق را پیش از سربرآوردن محمد بن عبدالوهاب، به همان کیفیت نجدِ پیش از وهابیت شرح داده است؛ به عنوان مثال، ابن بشر در سخنی عام و کلی، وضعیت نجد و هر منطقه ای غیر از نجد را اینگونه توصیف کرده است: «وکان الشرک إذ ذاک قد فشی فی نجد و غیرها»؛[17] (در آن زمان شرک در نجد و دیگر مناطق شایع بود).[18]
عبداللطيف بن عبدالرحمن بن حسن آل الشيخ (1293ق)، در بیان وضعیت فکری و اعتقادی جامعه نجد تا پیش از سربرآوردن محمد بن عبدالوهاب نوشته است: «ظهر في تلك البلاد من الشرك الصريح والكفر البواح ما لا يُبْقِي من الإسلام رَسْمًا يُرْجَعُ إليه، وَيُعَوَّلُ في النجاة عليه، كيف وقد هُدِمَتْ قواعد التوحيد والإيمان»؛[19] (در آن بلاد شرک صریح و کفر بواح پدیدار شده بود، خبری از رسم و آیین اسلام نبود، اصول و ارکان توحید و ایمان ویران شده بود). عبداللطيف همان حال و هوای حاکم بر نجدِ پیش از وهابیت را بر مناطق و شهرهای مکه، مدینه، جده، طائف، مصر، یمن، نجران و حضرموت، شام، دمشق، حلب و موصل جاری دانسته است؛[20] البته این دسته از سخنان عبداللطیف، تکرار سخن ابن غنام است.
خالد الفرج (م 1374ق)، دیگر نویسنده وهابی، وضع و حال مدینه را مانند نجدِ قبل از وهابیت دانسته و در این باره نوشته است: «ولم تک المدینة أحسن حالة من نجد».[21] (حال و روز مدینه در آکندگی از شرک و کفر، بهتر از نجد نبود).
ابراهيم بن عبید آل محسن که از دیگر نویسندگان وهابی در کتاب "تذكرة أولى النهى والعرفان بأيام الله الواحد الديان" همین روال را پیش گرفته و اوضاع نجد، مصر، عراق، یمن را در ابتلاء عموم مردم به شرک، مشترک دانسته است.[22]
بوركهارت كه يک مستشرق است و به جزیرةالعرب سفر کرده، درباره نگاه وهابیان به مخالفینشان گفته است: وهابیان، عموم مسلمانان و به ویژه ساکنان بخش شرقی جهان اسلام (به طور خاص ترکهای عثمانی)، را گرفتار مفاسد فکری و رفتاری میدیدند؛ تا جاییکه میگفتند: میتوان آنان را ذیل کفار قرار داد. [23]
ب: فهرست زمان بندیهای ارائه شده درباره آغاز و پایان دوران شرک از سوی وهابیان
سخنان وهابیان درباره زمان آغاز و پایان دوران شرک یکسان نیست. اختلاف آنان در این باره، مربوط به یکی دو دهه نیست. این اختلافات همواره در پس خیالات وهابیان در آکندگی نجد در شرک پنهان بوده و کمتر به آنها توجه شده است. این در حالی است که همین تفاوتها، قرینه مهمی بر غیرتاریخی بودن ادعای وهابیان در باب نجد میتواند باشد.
الف: قرن پنجم سرآغاز شرک
محمد بن فیروز حنبلی (1216ق)، هوادار وهابیت نیست؛ بلکه از مخالفان وهابیت است. ابن فیروز در تقریظش بر کتاب الصواعق و الرعود از محمد بن عبدالوهاب با تعبیر «الطاغیة المرتاب، المحیی ما اندرس من أباطیل مسیلمة الکذاب» یاد کرده و نوشته است:
پدرم نزد پدرِ محمد بن عبدالوهاب درس میخواند و برایمان نقل میکرد: در آن زمان که ما نزد عبدالوهاب بن سلیمان درس میخواندیم، فرزندش محمد هم بود؛ اما محمد از کتب احکام فرار میکرد. شاگردان پدرش را مسخره میکردند که او فقط به دنبال خواندن کتب حکایات و شرح حال مرتدان فتنه انگیز بود. از همان زمان، او بر این باور بود که از هفتصد سال پیش تاکنون، اسلام از جامعه رخت بسته و مردم به دام جاهل یتِ شرک و کفر افتاده اند و این جاهل یت از جاهل یتِ پیش از بعثت رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) بدتر است؛ تا جایی که اگر ابوجهل زنده میشد با جاهل یت نوپدید مقابله میکرد.[24]
ب: حوالی قرن دهم، سرآغاز شرک
عبدالرحمن بن حسن بن محمد بن عبدالوهاب (1285ق)، بی هیچ قید و شرطی قرن دهم را سرآغاز انتشار شرک دانسته است. او معتقد است که از حوالی قرن دهم، علمای اهل سنت، از بیان توحید و مسائل آن ساکت شدند و چون کسی از توحید خبر داشت، برای همین به دام شرک می افتاد؛ تا اینکه محمد بن عبدالوهاب در قرن دوازدهم سربرآورد و راه توحید را روشن ساخت.[25]
ج: چند قرن پیش از قرن دوازدهم
عبداللطيف بن عبدالرحمن بن حسن بن محمد بن عبدالوهاب بر این باور بوده که ماجرای شیوع شرک و بیاعتنایی به توحید عبادت، عمری به درازای چند قرن داشته است؛ از چند قرن مانده به قرن دوازدهم شروع شده و در نیمه های قرون دوازدهم، با سربرآوردن محمد بن عبدالوهاب در نجد پایان یافته است. [26]
2. مؤلفه معیار
نگاه صفر و صدی مورخان وهابی به نجد و دیگر مناطق، همچنین ادوار و مراحل زمانی متفاوت، محصول روایت محمد بن عبدالوهاب از توحید و شرک بود. مؤلفه معیار به دنبال تبیین پیش فرضهای اعتقادی خاص وهابیت است که از قبل، مسیر و جزئیات پاسخها، باورها، رفتارها و احکام را مشخص کرده اند. دیوسازی از مخالفان اعتقادی محمد بن عبدالوهاب و کریه و شرک آلود نشان دادن دوران محنتِ آیین وهابیت، تنها یکی از پیامدهای این مبانی و زمینه هاست.
مبانی، زمینه ها و معیارهای مرتبط با موضوع مورد بحثها را باید از میان متونی مانند تاریخ ابن غنام و ابن بشر استخراج کرد. اصلی ترین دغدغه ابن غنام و ابن بشر درباره توحید و شرک با تفسیر ویژه محمد بن عبدالوهاب است.[27]
هسته فکری و گزاره های اصلی خوانش محمد بن عبدالوهاب از توحید و شرک به این ترتیب است:
1. ربّ یعنی صاحب و مالک امور کلان مانند خلق، ملک، تدبیر، شفا، احیاء، اماته. توحید ربوبی یعنی انحصار و اختصاص امور کلان به خداوند سبحان. معیار تمایز و تفاوت خصائص خداوند از غیر خصائص به امور کلان است، و توحید ربوبی بر اساس مجرد انتساب امور کلان به خداوند است، نه انتساب استقلالی آنها؛ بنابراین حتی اگر کسی، امور کلانی مانند شفادادن، احیاء و اماته را با قید "به اذن الله" به مخلوق نسبت بدهد، مرتکب شرک در ربوبیت شده است.
2. مشرکین در ربوبیت موحد بودند، آنها امور کلان مانند خلق، ملک، تدبیر، شفا، احیاء و اماته را مخصوص خدا میدانستند و هیچگاه به غیر خداوند نسبت نمیدادند.[28]
3. مشرکین تنها در عبادت، مشرک بودند. کارهای نظیر دعا، ذبح، نذر را برای غیرالله انجام میدادند؛ برای همین مشرک بودند.
4. مفهوم عبادت و تحقق آن، نیازمند اعتقاد به ربوبیت نیست؛[29] زیرا وقتی مشرکین در ربوبیت موحد بوده اند، اما در عبادت مشرک شده اند، دیگر چطور میتوان گفت، تحقق عبادت نیازمند اعتقاد به ربوبیت است؟
5. بسیاری از کارهای رایج در میان مردم، مصداق شرک در عبادت است؛ اساسا وضعیت مردمان مخالف وهابیت، با وضع مشرکین مکه فرقی ندارد. اگر بدتر از مشرکین نباشد، بهتر نیست؛ البته تصمیم درباره تکفیر معین آنان به موانع و شرایط تکفیر باز میگردد.
6. البته مشرکین شرک خود را با شفاعت طلبی و واسطه خواهی توجیه میکردند. امروزه هم مدعیان دروغین اسلام، همان عذر و به انه مشرکین را می آورند و میگویند: ما اگر ارواح اموات را صدا میزنیم و از آنان درخواست میکنیم، تنها از باب شفاعت طلبی و واسطه خواهی است.[30]
7. شرک مشرکین زمان ما، پررنگتر و غلیظتر از مشرکین زمان رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) و انبیاء پیش از ایشان است.[31]
این گزاره ها نزد محمد بن عبدالوهاب و پیرواش مسلم و تردیدناپذیر بوده و چرخ آیین وهابیت روی آنها میگردد.[32] وهابیان برای اشاعه این گزاره ها و نسبت دادن نادرست آنها به قرآن، سنت، سلف و اصحاب حدیث، بسیار مصمم هستند؛ در واقع همین تلاشها است که عرضه و پذیرش وهابیت را برای ناآگاهان، اقدامی به ظاهر موجه و آبرومند جلوه میدهد. کتاب کشف الشبهات اثر محمد بن عبدالوهاب، از مهمترین و موثرترین آثار رایج در میان وهابیان است.[33] محمد بن عبدالوهاب، آگاهانه و آشکار، گزاره های یاد شده را هسته مرکزی و رئوس این کتاب قرار داده است؛ از اینرو، پیروان او توجه ویژه ای به این کتاب دارند و دائم به شرح و تدریسش مشغول هستند. ابن غنام، ابن بشر و آل شیخ و دیگر نویسندگان وهابی، تمامشان بر اساس این بنای فکری، مردمان مناطق مختلف و ادوار زمانی متعدد را، مشحون از شرک و کفر خوانده اند.
بدین ترتیب، تا اینجا این مطلب مشخص شد که مسئله منحصر در نجد، یا زمانه محمد بن عبدالوهاب نبوده و نیست. این موضع حالتی سیال و لغزان دارد و بر اساس نصوص ارائه شده، چیزی فراتر از نجد و عصر پدیدار شدن وهابیت است. اساسا تا وقتی این نگاه حاکم است، آثار عالمانی مانند ابن قدامه حنبلی آکنده از شرک و کفر، انگاشته خواهند شد.[34] حقیقت آن است، آنچه در نجد و سایر مناطق و اعصار یاد شده رخ داده، و نظر وهابیان را به این بلاد و اعصار، سیاه و تاریک ساخته، در عصر سلف و اصحاب حدیث به عنوان اموری عادی و غیر شرکی انجام شده و گاه رایج بوده است؛ در عین حال، از سوی عالمان اهل سنت به عنوان ناقض اسلام و مصداق شرک در ربوبیت و الوهیت یاد نشده اند؛ همین موضوعِ استشفاع به ارواح صالحین که در نگاه وهابیان ناقض اسلام است و از جمله اسباب سیاه نمایی نجد و دیگر مناطق اعصار برشمرده میشود، در کتب حدیثی عالمان اهل سنت، به عنوان اموری خارق العاده و کرامتی در مدح و ستایش برای رسول الله(صلی الله علیه واله وسلم) و دیگر صالحان ذکر شده و هیچگونه رد و انکار، دال بر شرک آلود بودن آنها دیده نشده است؛ هیچگاه عالمی از عالمان اهل سنت، جوامع آن زمان را به دلیل انجام این اعمال، آکنده از شرک نخوانده است.
با توجه به سخنان متفاوت وهابیان درباره محدوده زمانی و همچنین مناطق همسنگ با نجد سیاه، باید گفت، برای کاویدنِ روایت وهابیان از نجد، نباید تنها به نجد خیره شد؛ می بایست تمام تصویر و اجزای روایت وهابیان را دید. توجه به تمام ابعاد و تصویر مسئله، واقعیت برساختی و غیرتاریخی این ماجرا را روشن میکند. با عنایت به مقوله مکان این مطلب، روشن شد که نجد، تنها نقطه ای کوچک در تصویری کلان است. مناطق و شهرهای مهمی مانند عراق، شام، یمن، مکه و مدینه، نجف و کربلا، تنها بخشهای دیگری از این تصویر هستند. با عنایت به مقوله زمان، تفاوت نظر وهابیان درباره محدوده زمانی این روایت و همچنین فرعی بودن عنصر زمان در این روایت معلوم شد. تامل در مقوله معیار و قراردادن نتیجه آن در کنار دو مقوله زمان و مکان، خبر از سیال و متغیر بودن روایت نجد میدهد؛ تا جاییکه میتوان گفت، هماکنون و در این عصر نیز، اگر منطقه و شهری باورهای وهابیان را نپذیرفت و بر باورها و رفتارهایی مانند استشفاع و استغاثه به ارواح اولیاء الهی در دامنه اذن خداوند اصرار داشت، در نظر وهابیان همسنگ نجد پیش از وهابیت است. اگر تنها نجد، بدون توجه به عناصر روشنگر ابعاد زمانی و مکانی موجود در روایت وهابیان، محور منازعه باشد، وارسی آن در قالب مسئله ای تاریخی قابل پیگیری است؛ اما وقتی به تصویر کلان از این موضوع روبرو شویم، پرداخت تاریخی برای بررسی این مسئله، در اولین برداشت، کاری حداقلی و نارس برآورد میشود. طبعا نقد و ارزیابی این تصویر کلان که از جنس نظر و عقیده است، تنها با پرداختن به خوانشهای انحصاری وهابیان از توحید و شرک، میسر است.
نتیجه
در نهایت باید گفت، اسطوره نجد پیش از وهابیت، برساختی ایدئولوژیک داشته و بازنمای دستگاه فهم و باور وهابیت در باب توحید و شرک است. آنچه وهابیان را به این روایت کشانده، شواهد تجربی و تاریخی نبوده، بلکه استفاده های فراوانش برای وهابیت است؛ بنابراین بررسی تاریخی این موضوع نهتنها لازم نیست، بلکه خطاست. آنچه ضروری است، بررسی خوانش وهابیان از توحید و شرک است؛ از اینرو، موضوع تصویرگری وهابیت از نجد پیش و پس از محمد بن عبدالوهاب، حالت ثانوی و نمایشی دارد. این تصویر به وهابیان کمک میکند، تکفیرهای بی رویه و خشونت های محمد بن عبدالوهاب و پیروانش در نجد و دیگر مناطق، به طور مداوم توجیه شده و مشروعیت یابد و از انتقادات مخالفان خلاص شوند.[35] وهابیان و نجدیان و حتی مخالفان وهابیت را به ادای احترام در قبال حرکت وهابیت وامیدارد و این دیدگاه را ترویج میکند که، اتحاد مناطق با وهابیت، آنان را از دام شرک و خرافه نجات میدهد و آنان که در مقابل وهابیت ایستاده اند، مدافعان شرک و خرافه هستند؛ اساسا آنچه از ایده موهوم وهابیان درباب نجد انتقال مییابد، این پیشفرض است که وهابیت به خود اجازه ورود به عرصه ای را میدهد که جامعه ای را سراسر غرق در شرک و کفر ببیند؛ بنابراین تکرار و تاکید وهابیان بر این روایت از نجد پیش از وهابیت، تصادفی نیست؛ وجود این همه فایده و کارکرد در این روایت از وضعیت نجد، وهابیان را به اصرار بر این موضوع واداشته است.
آنچه ذکر شد، مختصری از ابعاد و علل سهیم در دیوسازی وهابیان از نجد پیش از محمد بن عبدالوهاب بود.[36] بد نیست اگر عملیات دیوسازی از نجدِ پیش از وهابیت را مقایسه کنید، با تابناک کردن وضعیت مشرکین پیش از بعثت انبیاء. حاصل این مقایسه، طنزی تلخ است. وهابیان میگویند: مشرکین پیش از بعثت انبیاء، هیچگونه شرک ورزی نداشتند. در توحید ذات، صفات، افعال و ربوبیت تمامشان موحد بودند؛[37] تنها یک اشکال بر آنها وارد بود و آن هم مربوط به توحید در عبادت و الوهیت بود. هدف از بعثت انبیاء، رفع همین یک اشکال بود؛ بنابراین وضعیت فکری و اعتقادی مردم نجد در قیاس با وضعیت مشرکین پیش از بعثت انبیاء، به مراتب پیچیده تر بود و ماموریت محمد بن عبدالوهاب نیز به مراتب دشوارتر!!
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.