تحلیل و بررسی مواجهه دوگانه «مصطفی طباطبایی» با موضوع «شفاعت در قیامت»
جمعی از نویسندگان
مقدمه
سیدمصطفی حسینی طباطبایی، فرزند سیدمحمدباقر، نواده دختری آیتالله سیدمحمد طباطبایی، از بنیانگذاران نهضت مشروطه، در یک خانواده شیعی بهدنیا آمده است؛ اما پس از آشنایی با کتابهای ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب و شاگردی در محضر افرادی مانند یوسف شعار و...، به جرگه «قرآنیان» پیوسته و هماکنون، مهمترین شخصیت این جریان در ایران بهشمار میرود.
هرچند که او اکثر مسائل اعتقادی شیعه و حتی سنی را نپذیرفته و به بوته نقد کشانده است؛ اما به جهت محدودیت، محور بحث در نوشتار حاضر، تحلیل و ارزیابی دیدگاه طباطبایی در بحث شفاعت در قیامت است. رویکرد دوگانه وی در این موضوع، از مجموع سخنان و مکتوبات وی مشهود است.
او در قدم نخست، با استناد به دستهای از آیات قرآنکریم و بدون در نظر گرفتن سایر آیات، شفاعت مورد قبول مسلمانان را منکر شده و ادعا كرده است كه خداوند مقامی با عنوان «شفیع» را در آسمان و زمین به رسمیت نمیشناسد. او با ارائهی معنای غلط و با اتكاء به برداشت اشتباهی كه ممكن است عدهای عوام از شفاعت داشته باشند و انتساب اين برداشت به بزرگان و پيشوايان شيعه، آن را با عقیده «فداء» در مسیحیت مقایسه و همچنین، با شفاعتخواهی مشركان قریش از بتها یکسان دانسته است؛ اما در مواجهه با آیات بسیاری که اصل شفاعت به اذن الهی در قیامت را ثابت میکند، دیدگاه ویژه و مختص خودش را ارائه داده است. گاهی شفاعت را نوعی دعا معرفی و گاهی «اعلام مغفرت خداوند به گناهکار»، «بدرقه گناهکار تا بهشت»، «گفتگوی شفیع با خداوند درباره گناهکار»، «تخفیف خداوند در عذاب گناهکار» و یا «رحم خداوند بر گناهکار» تعریف کرده است. با اینکه هیچ مستندی از قرآنکریم و یا کتاب روایی، تفسیری و لغوی برای اثبات این تعریفها از شفاعت ارائه نکرده است؛ در عینحال، مسلمانان را بهخاطر اعتقاد به شفاعت «مشرک» قلمداد و مدعی شده که شفیع تنها نقش «نامهرسان» به گناهکار را دارد که از جانب خدا به بنده گناهکار اعلام کند که تو بخشیده شدهای.
در این پژوهش، هر دو موضع طباطبایی به تفکیک واکاوی و ارزیابی شده است.
علت انتخاب مسئله حاضر، جایگاه علمی طباطبایی در میان جریان موسوم به «قرآنیان» و تأثیرپذیری قشرهای مختلف جامعه از سخنان و دیدگاه او و همفکرانش است. او با اینکه خود را شیعه نمیداند، اما در عینحال، در تهران بیش از سیسال است که در کنار نماز جمعه رسمی جمهوری اسلامی، نماز جمعه برگزار میکند و هر هفته دوشنبهشبها، جلسه تفسیر قرآن عمومی دارد. این جلسات در سایت و همچنین کانال رسمی او در فضاهای مجازی بهصورت گسترده پخش میشود و حتی شبکههای معاند و وهابی نیز، سخنرانیهای او را هر هفته پخش میکنند.
پیشینه پژوهش
با جستجوی فراوان در سایتها و کتابخانهها، اثری که بهصورت مستقل دیدگاه مصطفی طباطبایی را در موضوع «شفاعت» بررسی کرده باشد، یافت نشد؛ هرچند که کتابهایی بهصورت کلی در نقد باورهای او نگاشته شده است؛ یکی از آنها، کتاب «بررسی و نقد مبانی فکری و اعتقادی جریان شبهسلفی در ایران، با تأکید بر آراء و عقاید مصطفی طباطبایی»، نوشته محمد ملکزاده با نظارت علمی دکتر موسی فقیه حقانی میباشد.
چنانچه از عنوان کتاب پیداست، او تلاش کرده است که تمامی باورهای طباطبایی را بررسی و نقد کند. در صفحه 177 تا 186 کتاب، تحت عنوان: «شرک دانستن اعتقاد به شفاعت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه(علیهم السلام)»، به نقد باورهای قرآنیان در باب شفاعت پرداخته است؛ اما متأسفانه هیچ مستندی از طباطبایی و یا سایر قرآنیان در نفی و یا شرک دانستن شفاعت ارائه نکرده است. او در ابتدای بحث، مطلبی را از کتاب «نقد کتب حدیث» مصطفی طباطبایی که در نقد روایتی از بحارالأنوار از زبان امیرمؤمنان(علیه السلام) نگاشته شده نقل کرده است. در این روایت، امیرمؤمنان(علیه السلام) خود را «صاحب النشر الأول والنشر الآخر» معرفی کرده است. طباطبایی این روایت را ساخته دروغگویان و این جملات را «اوصاف خدایی» دانسته است. نویسنده محترم جناب ملکزاده، از این روایت نفی شفاعت و شرک خواندن آن استفاده و سپس در چند صفحه، آیات و روایاتی را در اثبات شفاعت و نقد دیدگاه طباطبایی آورده است.
پُرواضح است که این روایت، ارتباطی به شفاعت ندارد و از آنجاییکه آقای ملکزاده به کتابهای اصلی طباطبایی مانند تفسیر بیان معانی و... دسترسی نداشته، تا تمام دیدگاههای او را در باب شفاعت بهدست بیاورد، به بررسی این مطلب پرداخته است که بیارتباط به موضوع است. مستنداتی که در نقد طباطبایی نیز ارائه شده، چندان جدی و دستکم برای طباطبایی قانعکننده نیست.
شخصیت دیگری که تا حدودی بهصورت نیمهجدی به نقد آراء طباطبایی پرداخته، جناب آقای حسین محمدیفام است. وی کتابی با عنوان قرآنبسندگی دارد؛ همانگونه که از عنوان مشخص است، تمرکز نویسنده روی موضوع «قرآن بسندگی» است و نظرات سه شخصیت مشهور این جریان در ایران، یعنی شریعت سنگلجی، ابوالفضل برقعی و مصطفی طباطبایی را بررسی کرده است؛ البته اهتمام او بیشتر نقد باورهای برقعی است که از نظر او، قرآن بسندهتر از دو شخصیت دیگر بوده است. متأسفانه جناب محمدیفام نیز، بهدلیل عدم دسترسی به تمام آثار طباطبایی و همچنین شرکت نداشتن در جلسات قرآن و خطبههای جمعه او، نهتنها به نقد دیدگاههای طباطبایی در بحثهای توحیدی مثل شفاعت نپرداخته، بلکه در صفحه 117 این کتاب، طباطبایی را پایبند به اصول و مبانی شیعه معرفی کرده است؛ حال آنکه، دستکم طباطبایی در موضوع مورد بحث در این مقاله، شیعیان را مشرک قلمداد کرده است.
از اینرو، کتاب و یا مقالهای که بهصورت جدی و دقیق، دیدگاههای مصطفی طباطبایی را در موضوع شفاعت بررسی کرده باشد، یافت نشد.
معنای لغوی و اصطلاحی «شفاعت»
شفاعت از ماده «شفع» بهمعنای «جفت» در مقابل «وتر» بهمعنای «فرد» گرفته شده[1] و به معنای ضمیمه کردن چیزی به همانند آن است.[2] در اصطلاح، معانی متعددی دارد كه طرح و بررسی همه آنها از مجال این نوشتار خارج است.[3] موضوع بحث ما تنها، شفاعت تشریعی است؛ به این معنا كه در قیامت، رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) امامان(علیهم السلام)، ملائكه و یا صالحان، برای بخشش گناه دیگری، سقوط عذاب از او و یا رسیدن به حاجتی نزد خداوند، وساطت كنند؛ پس شفاعت در واقع نوعی درخواست است که اولیای الهی در پیشگاه الهی انجام میدهند.[4]
اصل شفاعت در قیامت، اجماعی است و تمام شیعیان[5] و بلکه تمام مسلمانان[6] و سلفیها،[7] بر آن اتفاقنظر دارند و حتی محمد بن عبدالوهاب، گفته است که شفاعت را، تنها اهلبدعت و گمراهان منکر میشوند.[8] شفاعتخواهی در دنیا، محل اختلاف است. سلفیها درخواست شفاعت از میت را جایز نمیدانند[9] و معتقدند که شفاعت را، تنها باید از خداوند درخواست کرد.[10]
اما طباطبایی نگاه ویژهای به مقوله شفاعت در قیامت دارد؛ در مواجهه با گروهی از آیات، شفاعتِ مورد قبول همه مسلمانان را رد و تصريح میكند كه خداوند، مقامی با عنوان «شفيع» نمیشناسد. گاهی با ارائه معنای غلط از شفاعت، آن را با عقیده فداء در مسیحیت و یا اعتقاد مشركان به شفاعت بتها همسان دانسته است. او در مواجهه با گروه دیگر از آيات که او را ناچار به پذیرش اصل وجود شفاعت در قیامت میکند، تعریفهای بیسابقه و اختصاصی خودش را ارائه کرده است، تا از کاربرد شفاعت بکاهد و به نحو دیگری آن را، بیفایده قلمداد نماید. در این نوشتار، هر دو مواجهه بهصورت تفکیکشده در دو بخش، واکاوی و تحلیل شده است.
بخش اول: تبیین غلط از معنای شفاعت مورد قبول مسلمانان و موضعگيری در برابر آن
یكی از روشهای طباطبایی برای نقد باورهای مسلمانان، تبیین و ارائه معنای غلط از آن است تا با تكیه بر این برداشت اشتباه، بتواند راحتتر آن را نقد و انكار نماید. او شفاعت را «شفاعتپرستی»، «نفسپرستی»، «تغییر حساب و كتاب توسط شفیع»، «تغییر قانون الهی توسط شفیع» «خریدن گناه با محبت خشک و خالی»، «از ما گنه و ز تو شفاعت»، تعبیر كرده و مدعی است كه مسلمانان، فرشتگان و انبیاء را «همهکاره» آخرت میدانند؛ سپس تحلیل كرده است كه این نوع شفاعت در واقع «تأثیر مخلوق بر خالق»، «حمایت از قانونشكنان»، «تجلی بیشتر رحمت شفیع نسبت به رحمت خدا»، «پذیرش اشتباه توسط خداوند» است؛ بنابراین اسلام چنین بینشی را «شرک» و در تضاد با توحید میداند.[11]
نكته مهم دیگر اینكه، طباطبایی با اينكه خود را قرآنی میداند و شعار او، تفسير قرآن با قرآن است، در نقد باور شفاعت، تنها به آیاتی تكيه میكند كه شفاعت را از بتها نفی میكند؛ پر واضح است كه چنين روشی با روح «تفسير قرآن با قرآن» سازگار نيست.
وی در تفسیر آیةالكرسی، نفی شفیعپرستی را از ارکان توحید دانسته است[12] و تأثیر شفاعت در حساب و کتاب افراد را نفی نموده است.[13] این در حالی است كه هیچ مسلمانی «شفیعپرستی» را جایز ندانسته و تأثیر شفاعت را پس از پایان حساب و كتاب و در واقع، لطف و رحمت الهی میدانند؛ نه مؤثر در حساب و كتاب.
در تفسیر آیه 18 سوره یونس: «وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا یضُرُّهُمْ وَلَا ینْفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ»، ابتدا مدعی میشود كه عدهای با اظهار ذلت و بندگی در برابر بتها و یا قبور بزرگان دینی، از آنها حاجت میطلبند و امید به شفاعت از آنان دارند؛ سپس حكم میكند كه چنین پنداری، شرکآمیز و مردود است؛ در ادامه، با مشابهخواندن دلیل مشركان قریش و استدلال مسلمانان امروزی، مدعی میشود كه خداوند مقامی را با عنوان "شفیع" در آسمان و زمین به رسمیت نمیشناسد. او میگوید: بخش بعدی آیه نشان میدهد که دلیل مشرکان قریش برای چاکری و بندگی بتهایشان، درست به مانند قبرپرستان کنونی بوده است که میگفتند: اینان شفیعان ما در برابر خدا هستند! متعاقبا خاطرنشان میسازد که خداوند بههیچوجه، مقاماتی را بهعنوان «شفیع» که انسانها اختیار کرده و به شفاعتشان نزد خدا دلخوش باشند، برای خود قرار نداده است؛ اگر قرار بود کسانی چنین مقامی داشته باشند، باید خدا میگفت و خداوند نهتنها چنین سخنی را نگفته، بلکه اساسا در آسمان و زمین چنین چیزی برای خود نمیشناسد.[14]
در این عبارت، طباطبایی ابتدا شفاعتخواهی مسلمانان از قبور انبیاء و اولیای الهی را «قبرپرستی» و شرکآمیز خوانده و با اعمالی كه بتپرستان در برابر بتها انجام میدادند، همسان دانسته و در ادامه، وجود مقام «شفيع» را انكار كرده است؛ در حالیكه هیچ مسلمانی، قبور را نمیپرستد و با پرستش قبور، طلب شفاعت نمیكند.
در تفسیر آیه 48 سوره بقره و در توضیح آيه: «وَلَا یقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ» با تبیین تقریبا درست شفاعت از دید عموم مردم، پیشآمدهای آخرت را نتیجه كردار خود انسانها میداند و مدعی است كه كسی نمیتواند آن را عوض كند. او میگوید: معنی شفاعت در فرهنگ عمومی ما، این است که انسانِ محتاج یا گناهکاری را، پیغمبر، امام، یا امامزادهای - در دنیا یا آخرت - نزد خدا وساطت کرده به حاجتی برسانند و یا از مجازات برهانند؛ اما در آخرت، هر آنچه برای هرکس پیش آید، عکسالعمل کردار خود اوست و بنابراین کسی نمیتواند آن را عوض کند.[15]
در تفسیر آیه22 سوره انعام، «وَیوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَكُوا أَینَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِینَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ» با قرار دادن انبیاء و فرشتگان در کنار بتها، مدعی شده، عدهای فرشتگان و انبیاء را همهكاره میدانند و در دنیا آنها را میپرستند و ستایش میكنند، تا در قیامت از شفاعت آنان برخوردار شوند؛ سپس حكم میكند كه چنین پنداری پوچ است.[16]
در جزوه «عاشورای دین، عاشورای مذهب» که سراسر توهین به باورهای شیعی است، عقیده شفاعت را با عقیده مسیحیان مقایسه نموده و مدعی است كه «بزرگان و پیشوایان»، به مردم آموختهاند كه ایده مهم مبارزه امام حسین(علیه السلام)، شفاعت از شماست و شرط شفاعت هم، گریه كردن، سینهزنی و زنجیرزنی است؛ در حقیقت، شیعیان بر این باورند كه هدف امام حسین(علیه السلام)، طرفداری از قوانین الهی نبوده و با شفاعت از قانونشكنان حمایت خواهد كرد. اگر خیانتكاران، جنایتپیشهگان و منحرفان، با اشک و ناله محبت خود را به امام حسین(علیه السلام) نشان بدهند، با شفاعت آن حضرت نجات خواهند یافت.[17]
البته او هیچ مستندی ارائه نداده است كه كدامیک از پیشوایان و بزرگان شیعه، چنین عقیدهای را به مردم آموختهاند. كدام پیشوایی گفته است كه هدف امام حسین(علیه السلام)، تنها شفاعت از خیانتكاران و جنایتپیشهگان و منحرفان است و اینان با گریه و ناله، مشمول شفاعت میشوند و نجات مییابند؟
در تفسیر آیه 43 سوره فرقان: «أَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَکونُ عَلَیهِ وَکیلًا» کسانیکه به شفاعت اعتقاد دارند را «نفسپرستان» خوانده و مدعی شده است که پادرمیانی اولیای دین در آخرت، خواب و خیالی بیش نیست. او میگوید: آیه شریفه نشان میدهد که شرک مردمان، نمودی از نفسپرستی آنهاست؛ چنانکه شفاعتطلبیهای امروزی عوام نیز، از اولیای خدا، حکایت از نفسپرستی آنها دارد و مسلما آن حضرت نیز، دست به چنان واسطهگریهایی نمیزند و تصور افراد نفسپرست از اینکه با پادرمیانی اولیای دین در آخرت به نجات میرسند، خواب و خیالی بیش نیست.[18]
در تحریر اول کتاب تفسیر بیان معانی، در تفسیر آیه 48 سوره مبارکه بقره، در توضیح جمله «وَلَا یقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ» مدعی است: مجازات در آخرت، نتیجه عملکرد خود انسان در دنیا است و هیچکس نمیتواند آن را تغییر دهد؛ اما شفاعت به این معناست که بشر میتواند در قضاوت الهی تأثیرگذار باشد. رحمت شفیع، بیش از رحمت خدا تجلی میکند؛ در واقع، شفیع به خدایی که گناهكار را مستحق عذاب میداند، ثابت میکند که خیر، تو اشتباه کردی و این شخص قابل بخشش است. پذیرش شفاعت توسط خداوند، در حقیقت، پذیرش خطای خودش خواهد بود! این طرز تفکر با اصول توحید مغایر است و اصولا، چنین بینشی را اسلام شرک میداند.[19]
بهنظر میرسد كه اين عبارات، نه فقط شفاعتخواهی منفی عدهای از عوام، بلكه اصل شفاعت را نيز نشانه رفته است.
تحلیل و ارزیابی
همانطور که ملاحظه شد، طباطبایی، گاهی با ارائه معانی غلط از شفاعت و گاهی با ارائه معنای درست آن و با تكیه بر آیاتی كه شفاعت «بتها» را در قیامت نفی میكند، تلاش كرده است كه این باور قرآنی و الهی را «شرک» و «كفر» معرفی نماید. گاهی آن را با دیدگاه «فداء» در مسیحیت و گاهی با عقیده مشركان قریش، همسان دانسته است.
بسیاری از ادعاهای طباطبایی، از جمله اینكه قائلان به شفاعت، شفیع و یا قبور آنها را میپرستند، تهمت و افتراء است؛ یا اینکه بزرگان و پیشوایان، به مردم آموختهاند كه هدف امام حسین(علیه السلام) از قیام، شفاعت مردم است و خیانتكاران، جنایتپیشهگان و منحرفان، با گریه كردن آن را بهدست میآورند، افترا به بزرگان و پیشوایان است. اگر كسی چنین اعتقادی داشته باشد، انحراف عقیدتی شخصی اوست و ارتباطی به پیشوایان و بزرگان دینی ندارد.
او در نهایت، اصل اینكه خداوند كسانی را بهعنوان «شفیع» برگزیده باشد، منكر شده و ادعا كرده كه خداوند در آسمان و زمین، چنین مقامی را نمیشناسد.
انواع آیات شفاعت در قرآنكریم
از آنجایی كه طباطبایی خود را قرآنی میداند و برای نفی مقام شفیع به آیاتی نیز استناد كرده است، شایسته است كه ابتدا آيات مربوطه از قرآنكریم بررسی و ثابت شود كه او تنها یک دسته از آیات را مورد توجه قرار داده است؛ در حالیكه باید مجموع آیات را در كنار هم تحلیل و بررسی میكرد.
درباره شفاعت، پنجدسته آیه وجود دارد که عبارتاند از:
1. آیاتی که بهصورت عام هر نوع شفاعتی را منتفی میداند؛ مثل آیه: «یوْمٌ لَا بَیعٌ فِیهِ وَلَا خُلَّةٌ وَلَا شَفَاعَةٌ وَالْکافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛[20] تمامی این آیات درباره کفار و مشرکان نازل شده و خداوند هر نوع شفاعتی در حق آنان را خیال واهی میداند.
2. آیاتی که شفاعت بتها را نفی میکند؛ مانند آیه: «وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینْفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللّهِ»؛[21]
3. آیاتی که شفاعت را تنها در انحصار خداوند میداند؛ مثل آیه: «قُلْ لِلَّهِ الشَّفَاعَةُ جَمِیعًا»؛[22]
4. آیاتی که ثابت میکند، کسانی در قیامت به اذن خداوند شفاعت خواهند کرد؛ مانند آیه «مَنْ ذَا الَّذِی یشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ»؛[23]
5. شفاعتکنندگان و شفاعتشوندگان و شرایطی که باید داشته باشند.
الف: کسی که نزد خداوند عهدی دارد: «لَا یمْلِکونَ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا»؛[24]
ب: کسی که خدا از گفته او راضی است: «یوْمَئِذٍ لاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا»؛[25] یا از هیبت خداوند میهراسد: «وَلَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَی وَهُمْ مِنْ خَشْیتِهِ مُشْفِقُونَ»؛[26]
ج: کسانیکه به حق شهادت دادهاند: «وَلَا یمْلِک الَّذِینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَهُمْ یعْلَمُونَ»؛[27]
د: ملائکه شفاعت میکنند: «وَکمْ مِنْ مَلَک فِی السَّمَوَاتِ لاَ تُغْنِی شَفَاعَتُهُمْ شَیئا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ یأْذَنَ اللّه لِمَنْ یشَاءُ وَیرْضَى»؛[28]
هـ: رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم): «عَسَى أَن یبْعَثَک رَبُّک مَقَامًا مَّحْمُودًا»؛[29]«وَلَسَوْفَ یعْطِیک رَبُّک فَتَرْضَى»؛[30]
و: آیاتی که ثابت میکند، گناهکاران میتوانند برای بخشش گناهشان از رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) طلب شفاعت کنند؛ مثل آیه:
«وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا»؛[31]
متأسفانه طباطبایی از میان تمام این اقسام، تنها به سه قسمت اول كه مفاد آن، نفی هرگونه شفاعت توسط بتها است، توجه و بر اساس آن قضاوت كرده است؛ در حالیكه در قرآنكریم، آیات بسیاری وجود دارد كه شفاعت به اذن الهی را برای برخی از بندگان با شرایط خاصی اثبات كرده است كه اگر طباطبایی آنها را در كنار هم قرار میداد، به این نتیجه میرسید كه شفاعت در انحصار خداوند و به اذن او است. خداوند به بتها اجازه شفاعت نداده است؛ اما به برخی از ملائكه و أولیای خودش كه از آنها راضی است، اجازه شفاعت داده و حتی گناهكاران را راهنمایی كرده است كه برای بخشش گناهان خود نزد رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) بروند كه اگر آن حضرت برای آنان استغفار كند، خدا را توبهپذیر و رحیم خواهند یافت.
بدیهی است كه تفسیر تمامی و تفصیلی این دسته از آیات، از حوصله این نوشتار خارج است؛ از اینرو، به اختصار به آخرین آیهای كه اشاره شد، (آیه64 سوره نساء)، پرداخته میشود.
بر اساس این آیه، خداوند گناهکاران را راهنمایی كرده است که هرگاه بر خود ظلمی کردند، نزد رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) بیایند، در کنار آن حضرت، از خداوند طلب بخشش کنند؛ طبق برخی از روایات صحیحالسند،[32] در تفسیر این آیه، از رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) نیز بخواهند که برای او استغفار کند، تا خداوند توبه این شخص را بپذیرد و بر او رحم کند.
کلمه «استغفر» بر وزن «استفعل» فعل ماضی است؛ اما از آن مضارع اراده شده و بهمعنای طلب است.[33] این یعنی گناهكار با حضور در مدینه، میتواند از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) نیز درخواست شفاعت کند و واسطه شود كه خداوند گناهش را ببخشد.
این آیه اختصاص به زمان حیات رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) ندارد؛ زيرا در علم أصول ثابت شده است كه اگر فعل در سياق شرط واقع شود، دلالت بر عموم میكند؛[34] چنانچه طبق روايت أحمد بن حنبل، أبوأيوب انصاری، پس از وفات آن حضرت، نزد قبر ایشان آمده و صورت خود را روی خاک قبر گذاشته بود. وقتی مروان به او اعتراض كرد كه چه كار میكنی؟ در پاسخ گفت: من نزد رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) آمدهام و نه نزد سنگ؛[35] همچنین، در زمان خلافت عمر بن خطاب كه خشکسالی بیسابقهای مدينه را فراگرفته بود، شخصی از أصحاب، نزد قبر آن حضرت آمد و گفت: «يَا رَسُولَاللَّهِ اسْتَسْقِ اللَّهَ لِأُمَّتِكَ فَإِنَّهُمْ قَدْ هَلَكُوا»؛ (ای پيامبر خدا! از خدا برای امتت باران بخواه كه بهراستی هلاک شدند). ابنكثير سند اين روايت را صحيح دانسته است.[36]
امامان شیعه و نیز بزرگان اهلسنت، از آین آیه طلبشفاعت بعد از حیات آن حضرت را فهمیدهاند؛ چنانچه شیخ کلینی و ابنقولویه، با سند صحیح[37] از امام صادق(علیه السلام) نقل كرده است كه با استناد به همین آیه، به شیعیان دستور میدهد که به زیارت قبر رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) بروند و آن حضرت را واسطه بین خود و خداوند قرار دهند و در كنار قبر آن حضرت، از او طلب شفاعت كنند.[38]
بزرگان مالکی از مالک بن أنس با سند معتبر[39] نقل کردهاند که او نیز با استناد به همین آیه، به منصور دوانیقی توصیه میکرد در کنار قبر رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم)، از آن حضرت طلب شفاعت کند.[40]
همچنین در آیه مبارکه97 و 98 سوره یوسف که خداوند از زبان فرزندان حضرت یعقوب نقل میکند که آنها، برای بخشش گناهشان پدر را واسطه کردند و پدر نیز این وساطت را پذیرفت.
بدیهی است که واسطهشدن در این دنیا، با واسطهشدن در آخرت تفاوت ماهوی ندارد. هر دو دعا و درخواست از خداوند است و بخشش گناه نيز در اختیار خداوند است؛ در هر صورت بر مبنا و گفتار طباطبایی كه واسطهشدن پیش خدا برای آمرزش گناه دیگری را به رسمیت بخشیدن به شفیعپرستی و نفسپرستی، حمایت از قانونشکنان، مخالفت با قانون الهی، نشانه وابستگی افراد به مفاسد دنیا و مغایر با اصول توحید میداند، در تضاد است.
اگر استدلالهای طباطبایی در نفی شفاعت درست باشد، باید بپذیریم، واسطهشدن رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و حضرت یعقوب(علیه السلام)، یعنی تأثیر آنها بر خالق؛ یعنی مقام رحمت رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و حضرت یعقوب(علیه السلام) بیش از خدا تجلی کرده است؛ زیرا اگر مسلمانان گناهکار و همچنین فرزندان یعقوب(علیه السلام) پیش خدا میرفتند، خداوند به آنها اعتنا نمیکرد و اثری نمیدیدند؛ ولی وقتی رو به رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و یعقوب(علیه السلام) آوردند و آنها را واسطه کردند، رحمت این مخلوقات بیش از رحمت خداوند تجلی کرد. اگر خداوند شفاعت آنها را بپذیرد، در حقیقت خطای خودش را پذیرفته است که قبل از واسطهشدن، گناهکاران را مستحق عذاب میدانست؛ اما بعد از آن پذیرفت که بدکاران قابل بخشش هستند و خودش در اینباره اشتباه کرده است؛ بنابراین، طباطبایی یا باید به لوازم استدلالش ملتزم شود، یا دست از ارائه غلط معنای شفاعت بردارد و به پذیرش معنای درست آن پایبند شود. شفاعت و واسطهگری اولیای الهی، بهمعنای تأثیرگذاری آنان در رأی خداوند نیست؛ بلكه شفاعت به اذن و اراده خود خداوند است. شفاعت در واقع، «رحمت افزوده» خداوند به بندگان و نیز برای نشان دادن مقام رفیع اولیای خودش به دیگر خلایق و جایزهای برای اعمال و رفتار نیک در دنیاست.
2. شفاعت در روایات شیعه و سنی
افزون بر مغایرت دیدگاه طباطبایی با آیات قرآن، این باور از دید روایات عرصه شفاعت نیز جایگاهی ندارد. روایات رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و اهلبیت(علیهم السلام) در اثبات شفاعت از طریق شیعه و اهلسنت، بهصورت متواتر نقل شده است. علامه مجلسی در کتاب بحارالأنوار، نزدیک به هشتاد روایت در اینباره نقل کرده است.[41]
ذهبی، دانشمند نامدار اهلسنت در کتاب إثبات الشفاعة، 66 روایت (از 24 نفر از اصحاب)، از رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) در اثبات شفاعت در قیامت نقل و آن را «متواتر قطعی» دانسته است.[42]
ابنتیمیه تصریح کرده است که روایات شفاعت رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) متواتر است؛ امت نیز بر آن اتفاق دارند. اهلسنت نیز، اجماع دارند که رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) کسانی را که گناه کبیره کردهاند، شفاعت خواهند کرد؛ اما خوارج و معتزله آن را انکار کردهاند؛ سپس اینگونه فتوا داده كه هر كس آن را پس از اقامه حجت انكار كند، كافر است.[43]
از اینرو، دیدگاه طباطبایی مخالف روایات متواتر شیعه و سنی در این باب است.
3. اجماع مسلمانان بر وجود شفاعت در قیامت
از میان مسلمانان، تنها معتزلیان شفاعت در قیامت برای گناهكاران را با اصلی بهنام «وعد و وعید» در تضاد دیده و منکر شدهاند.[44] خوارج نیز، بهدلیل اینکه مرتکب کبیره را کافر میدانند، شفاعت را رد و گناهکار را مستحق خلود در جهنم دانستهاند.[45]
اما سایر مذاهب اسلامی، تمامشان بهوجود شفاعت در قیامت اعتقاد دارند. شیخ مفید (متوفای413ق)، تصریح کرده است که تمامی پیروان مذهب امامیه، اتفاق دارند که رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم)، امیرمؤمنان(علیه السلام) و سایر اهلبیت(علیهم السلام) در روز قیامت شفاعت خواهند کرد و خداوند با شفاعت آنها، عده زیادی از گناهکاران را نجات خواهد داد.[46]
ابوبکر کلاباذی (متوفای380ق)، از علمای نامدار اهلسنت گفته است که علما بر وجوب اقرار بر وجود شفاعت، اجماع دارند؛ سپس به تعدادی از آیات و روایات استناد میکند.[47]
قاضی عیاض مالکی متوفای(544ق)، تصریح کرده است که اهلسنت شفاعت را عقلاً جایز و نقلاً واجب میدانند؛ سپس به تعدادی از آیات استناد و روایات اثباتکننده شفاعت را «متواتر» اعلام کرده است و مدعی شده است که سلفصالح و کسانی از اهلسنت که پس از آنها آمدهاند، تمامشان بر این مسئله اجماع دارند؛ هرچند که خوارج و تعدادی از معتزله آن را منکر شدهاند.[48]
سلیمان بن عبدالله، نواده محمد بن عبدالوهاب پس از تقسیمبندی شفاعت، چهارمین نوع آن را شفاعت از گناهكاران اهلتوحید اعلام و روایات آن را متواتر دانسته و گفته است كه تمام صحابه و اکثر اهلسنت، بر آن اجماع دارند.[49]
ابنعبدالوهاب نیز گفته بود که شفاعت را تنها اهلبدعت و گمراهان منکر میشوند.[50]
بنابراین دیدگاه طباطبایی، متضاد با دیدگاه تمام مسلمانان و موافق دیدگاه خوارج و معتزله است.
4. تفاوتهای شفاعت با عقیده «فداء» در مسیحیت
طباطبایی با ارائه معنای غلط از شفاعت و این ادعا كه «بزرگان و پیشوایان» به مردم آموختهاند كه هدف مهم مبارزه امام حسین(علیه السلام)، شفاعت از شماست و شرط شفاعت هم گریه كردن، سینهزنی و زنجیرزنی است، نتیجهگیری كرده است كه «شفاعت» در نزد مسلمانان، با باور «فداء» در مسیحیت، یكسان است.
اولا: در ادامه ثابت خواهد شد كه شفاعت از دیدگاه شیعه، بدون ضابطه نیست و شفاعت شرایطی دارد كه تمام گناهكاران را شامل نمیشود. بدیهی است كه چنین شفاعتی را نمیتوان «حمایت از قانونشكنان» دانست؛ همچنین، در بخش بعدی خواهد آمد که خود طباطبایی شفاعت را «تخفیف خداوند در عذاب گناهکار» دانسته است. از او میپرسیم: آیا زمانیکه خداوند تخفیف در عذاب میدهد، یا بر گناهکاری رحم میکند، به این معناست که از قانونشکنان حمایت کرده است؟ آیا به این معناست که خداوند طرفدار قانون خود نیست؟ چه تفاوتی است که خداوند با شفاعت کسی، تخفیف بدهد یا خودش و بدون پادرمیانی، به گناهکاری رحم کند؟
ثانیا: پيش از اين خواندیم که در قرآن، آیات فراوانی وجود دارد که شفاعت را برای گروهی از خلایق، از جمله ملائکه، پیامبران و... به اذن الهی ثابت کرده است. طباطبایی نیز بهصورت ضمنی مجبور به پذیرش آن شده است که در ادامه، مستنداتش ارائه خواهد شد. آیا میتوان گفت که خداوند، عقیده مسیحیان در باب فداء را تأیید کرده است؟ آیا رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) که به امتش وعده شفاعت داده است، مؤید دیدگاه فداء بوده است؟ آیا به این معناست که خدا و پیامبرش از قانونشکنان حمایت خواهند کرد؟
ثالثا: آنطور که شما از زبان مسیحیت نقل کردهاید، آنان بر این باورند که تنها محبت مسیح(علیه السلام) مایه نجات آنهاست و نیازی به انجام دستورات مسیح(علیه السلام) و عمل به شریعت او ندارند؛ یعنی یک محبت خشکوخالی و فاقد عمل صالح. مسیح(علیه السلام) به دار آوریخته شده است تا گناهان دوستانش را بخرد و...
این عقیده با عقیده شیعیان در باب شفاعت تفاوت جوهری دارد. شیعیان و حتی سایر مسلمانان، هرگز چنین باوری ندارند. آنها علاوه بر محبت، عمل صالح و تبعيت از خداوند را نیز شرط بخشش گناهان خود میدانند.[51]
شیخکلینی با سند معتبر، رساله امام صادق(علیه السلام) را نقل كرده که به شیعیانش دستور داده، همواره به این نامه بنگرند و به دستورات آن متعهد باشند. در بخشی از آن، امام(علیه السلام) تصریح كرده است كه هر کس مىخواهد شفاعت شافعان نزد خدا به او سود ببخشد، پس با فرمانبری از خدا، پیامبر و والیان امر، از خدا بخواهد که از او راضی شود.[52]
بر اساس این روایت، تنها کسی شفاعت میشود که از اوامر خدا، پیامبرش و اهلبیت(علیهم السلام) اطاعت، از گناهان دوری و رضايت خداوند را جلب نماید.
روایات دیگری از ائمه(علیهم السلام) نقل شده است که میفرماید: کسی که نمازش را سبک بشمارد، یا به بعد از وقتش به تأخیر بیندازد، مشمول شفاعت اهلبیت(علیهم السلام) نخواهد شد.[53]
از این دست روایت در منابع شیعه بسیار زیاد است؛ پس شفاعت از دیدگاه ما، آنچنان که طباطبایی ادعا کرده، بیضابطه نیست. کسی که میخواهد شفاعت شامل حال او شود، باید با اطاعت از خدا و دوری از گناهان، لیاقت و شایستگی آن را نیز بهدست بیاورد، تا خدا راضی شود که اجازه شفاعت او را به شفاعتکنندگان بدهد.
5. شفاعت یا تأثیر بشر بر رأی خداوند
طباطبایی مدعی شده بود که پذیرش عقیده شفاعت یعنی انسان معتقد شود، قضاوت خداوندی بهخاطر بشری، عوض خواهد شد. او باز ادعا کرده بود، نتیجه از دو حال خارج نیست؛ یا خداوند نظر شفیع را تأیید و آن شخص را میبخشد که در این صورت، منشأ خیر خدا نبوده و شفیع منشأ خیر است؛ یا رأی بدتری میدهد که مشخص میشود، رحمان نیست.[54]
این نوع برداشت از شفاعت، نشانهی این است که طباطبایی حقیقت شفاعت را بهخوبی درک نکرده است. اثرگذاری شفاعت شافعان به اذن و اراده الهی است؛ همانگونه که خداوند در این دنیا به برخی از مخلوقات اجازه اثرگذاری در عالم را داده، در آخرت نیز اینچنین است.
خداوند بهصراحت اعلام کرده است که وجود رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) در میان مردم و همچنین استغفار کردن آنان، باعث میشود که خداوند عذابش را بر آنان نازل نکند.[55]
چنانکه خود طباطبایی در جلسه تفسیر موضوعی (که در تاریخ 15/05/1398 برگزار شده)، با استناد به آیه فوق، تصریح نموده که اگر مردم شهری مستحق عذاب باشند، تا زمانیکه پیامبری در میان آنان است، عذاب نخواهند شد و وجود پیامبر، باعث رفع عذاب از آنها میشود. او میگوید:
«کانَ فِی الأَرْضِ أَمَانَانِ مِنْ عَذَابِ اللَّه»؛ (در روی زمین دو تا امان از عذاب الهی وجود داشته). «احدها النبی و الآخر التوبه»؛ (یکی از آنها پیامبر است و دیگری توبه و استغفار است). اینها باعث رفع عذاب میشوند. حالا چگونه پیامبر باعث رفع عذاب میشود؟ پیامبر وقتی در میان قومی باشد، عذاب نمیشود. اگر خدا میخواهد قوم لوط را عذاب کند به پیغمبر میگوید برو بیرون از این شهر. از شهر با خانوادهات و با مؤمنین بروید بیرون که عذاب میخواهد بیاید؛ بنابراین پیامبر وقتی در شهری هست و آن شهر استحقاق عذاب دارد، خداوند وحی میکند که برود بیرون.[56]
اگر تبیین طباطبایی از شفاعت را مبنا قرار دهیم، باید در اینجا بپذیریم که وجود پیامبری در میام قومی که حکم خداوند درباره آنان «عذاب» است، باعث تغییر آن حکم میشود. یعنی حضور مخلوقی در رأی خالق تأثیرگذار است. چرا طباطبایی در این جا حکم نمیکند که اصولا چنین بینشی را اسلام شرک میداند؟
همان خدایی که وجود پیامبرش را تأثیرگذار در عدم نزول بلا قرار داده، همان خدا نیز شفاعت او را مؤثر و نافع در نجات گناهکاران از عذابش دانسته است.[57]
البته تردیدی نیست، کسی که گناهی انجام میدهد، از نظر خداوند مستحق عقاب و آتش جهنم است؛ اما اگر آن شخص توبه کند، حکم خداوند درباره او تغییر خواهد کرد. این بدان معنا نیست که مخلوقی در رأی خالقش تأثیر گذاشته است؛ بلکه خود خداوند این اثر را در توبه و استغفار قرار داده است.
این خداوند است که در حسنات اثرگذاری قرار داده و سیئات با آن نابود میشود.[58] همان خداوند در دعای پیامبرش این اثر را نهاده است که باعث آرامش دلهای مؤمنان میشود.[59] تردیدی نیست که نزول آرامش بر قلب مؤمن، کار خداوند است؛ اما سنت خداوند بر این قرار گرفته است که این عالم را با چرخه «اسباب و مسببات» اداره کند. برای هر سببی مسببی قرار داده است و اثرگذاری سبب در مسبب نیز، با اذن و اراده خداوند انجامپذیر است.
شفاعت شافعان در قیامت نیز از دایره این سنت الهی خارج نیست. این خداوند است که در شفاعت شافعان اثرگذاری بخشش و عفو قرار داده است.
توضیح اینکه اولا، مالک شفاعت تنها خداوند است؛[60] ثانیا، خودش به بندگان صالحش اجازه شفاعت میدهد و تا به دیگران اجازه ندهد، کسی حق شفاعت ندارد؛[61] ثالثا، بعد از شفاعت هم اگر خداوند نخواهد، میتواند شفاعت را نپذیرد و گناهکار را نبخشد؛[62] رابعا، اگر هم پس از شفاعت، از گناه کسی درگذرد، نشانه رحمت و توبهپذیری خداوند است؛[63] بنابراین، این خداوند است که در شفاعت، اثر بخشش و تغییر حکم خودش در سرنوشت بندگان را قرار داده است.
خداوند در قرآنکریم، بهصراحت فرموده: «وَلَا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ»؛ (و شفاعت در پیشگاه او سود نمىبخشد، مگر در مورد کسى که او را اجازه دهد).[64] مفهوم این جمله این است که اگر خداوند اجازه بدهد، شفاعت شافعان اثرگذار خواهد بود. طبق مبنای طباطبایی، لازمهاش این است که خداوند به برخی از بندگانش اجازه داده است که در حکم او اثرگذار باشند.
به عبارت روشنتر، اگر شفاعتی كه مسلمانان قائلند را «تأثیرگذاری شفیع در خداوند» بدانیم، منوط كردن بخشش خداوند به ابلاغ شفیع نیز، همین مشكل را دارد. یعنی ابلاغ شفیع در نافذ بودن حکم خداوند، اثرگذار است. این موضوع میتواند طبق مبانی خود طباطبایی، شرک در الوهیت باشد.
در معنای اصطلاحی شفاعت گذشت که شفاعت، در واقع نوعی دعا است که برخی از بندگان صالح با اجازه خداوند درخواست و دعا میکنند که او از لغزش گناهکاری بگذرد.[65] بدیهی است که دعا کردن بهمعنای تأثیرگذاری در رأی و نظر خداوند نیست. خداوند به ما قدرت و توفیق دعا کردن میدهد؛ اگر خواست منت مینهد و میپذیرد و اگر نپذیرد هم، بدون حکمت نیست.
طباطبایی در برخی از آثارش، شفاعت را نوعی دعا دانسته و التماس دعا کردن از دیگری را نیز جایز دانسته است؛ از جمله در کتاب خیانت در گزارش تاریخ گفته است: پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به فرمان خدا، باید برای پیروان خودش دعا کند و دعای او مایه آرامش آنها خواهد شد.[66]
طباطبایی پذیرفته است که طبق آیات قرآن، پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) باید برای پیروانش دعا کند و دعای او نیز سبب آرامش مسلمانان خواهد شد. آیا آن حضرت قدرت تأثیرگذاری در خداوند را دارد؟ چون آرامش را خداوند بر مؤمنان نازل میکند؛ دعای پیامبر چگونه خداوند را مجاب میکند که آرامش را بر قلوب مؤمنان بفرستد؟
همانگونه که مسلمانان قائلند و طباطبایی نیز اعتراف کرده است، شفاعت نوعی دعاست؛ حال چه تفاوتی بین دعای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) در این دنیا با دعای او در آخرت است؟ دعا در این دنیا در خداوند تأثیر نمیگذارد و در آخرت تأثیرگذار است و نظر خداوند را تغییر میدهد؟
بخش دوم: معنای شفاعت و نقش شفیع از دیدگاه طباطبایی
در بخش گذشته خواندیم که طباطبایی با استناد به دستهای از آیات و با تكيه بر برداشت غلط از معنای شفاعت، اصل شفاعت را انکار و آن را با بتپرستی، عقیده فداء در مسیحیت و... مقایسه میکند و آن را شرک میداند؛ اما خودش نیز در مواجهه با دستههای دیگر از آیات قرآنکریم که به صراحت، شفاعت به اذن الهی را برای عدهای از مخلوقات ثابت میکند، ناچار شده است بهصورت ناقص، شفاعت را بپذیرد؛ اما درباره معنا و حقیقت شفاعت و نقش شفیع، دچار تناقضگویی و سردرگمی شدیدی شده است.
در تحریر اول تفسیر بیان معانی، در ذیل آیه28 سوره انبیاء «وَلَا یشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى» نقش شفیع را به اعلام رحمت خدا به گناهکار منحصر کرده است.[67]
در تحریر دوم همین تفسیر، در ذیل همین آیه، کاملا نظرش تغییر کرده و نقش شفیع را تنها، همراهی شخص بهسوی بهشت دانسته است. او میگوید: شفاعت علىالأصول بهمعنی «همراهشدن» است. آیه شریفه میرساند که شفاعت، بعد از اذن و رضایت خداست؛[68] یعنی پس از آنکه خدا اعلام رضایت فرمود، فرشته (یا هر کس دیگر)، شخص را بهسوی جایگاه رحمت الهی (بهشت)، هدایت و همراهی میکند.[69]
به جرأت میتوان گفت، دو معنای فوق از شفاعت، از نوآوریهای طباطبایی بهشمار میرود. در هیچ کتابی از کتابهای لغت عرب و همچنین کتابهای تفسیری، کلامی و... چنین معنایی از شفاعت بهچشم نمیخورد.
در تفسیر آیه109 سوره طه، میپذیرد که بعد از اجازه خداوند، شفیع میتواند درباره شخص گناهکار با خداوند سخنی بگوید. او میگوید: آیه بهوضوح نشان میدهد که شفاعت به این معنی که شخصیتی از انبیاء و اولیاء در آخرت تصمیم بگیرد که شفیع نزد خدا شود و خداوند بهخاطر مقام والای آن شخصیت، درخواست وی را پذیرفته، ما را با کولهباری از گناهان مورد رحمت قرار دهد، چنین چیزی وجود ندارد؛ اما اینکه خداوند از ابتدا تصمیم بر عفو و رحمت در مورد کسی گرفته و سپس اجازه دهد، سخنی درباره وی گفته شود، این ممکن است.
اما در پاورقی، بعد از نقل دیدگاههای مختلف درباره حقیقت شفاعت، نظرش را تغییر میدهد و دیگر صحبتی از سخن گفتن شفیع با خداوند درباره گناهکار نیست؛ بلکه شفیع را تنها مأمور ابلاغ رحمتش به شخص گناهکار معرفی کرده است.[70]
در تفسیر آیه254 سوره بقره که در نفی شفاعت از کفار نازل شده، مدعی شده است که طبق این آیه، هیچ نوع دوستی و شفاعتی در قیامت کارساز نیست؛ حتی اگر محبوبترین فرد، نزد خداوند نیز باشید، نمیتوانید نظر خدا را عوض کنید و اگر هم خدا بخواهد کسی را ببخشد، پیامبر یا برگزیده خود را، مأمور ابلاغ بخشش خداوند میکند.[71]
در خطبه نماز جمعه (تاریخ:12/06/1395)، با گلایه از اینکه مجبور به سکوت است! و دیگر نمیتواند به سکوتش ادامه دهد، مدعی میشود که شفاعت پس از اذن خداوند است. وقتی خداوند اذن داده، یعنی راضی شده که آن شخص را ببخشد؛ پس دیگر شفاعت به چه دردی میخورد؟ در ادامه نیز، شفاعت را نوعی رحم خداوند معرفی کرده است.[72]
در خطبه نماز جمعه (تاریخ:12/06/1395) شفاعت را همردیف دعا دانسته و میگوید: شفاعت مثل دعایی است که خداوند میخواهد در حق شما مستجاب کند.[73]
در خطبه نماز جمعه (تاریخ:23/11/1394)، اذن را به این معنا گرفته است که خداوند میخواهد تخفیفی بدهد، به فرشته میگوید برو به آن شخص خبر بده که تو را بخشیدم. دلیل اینکه خود خداوند، مستقیم به شخص نمیگوید تو را بخشیدم، این است که خداوند در آن دنیا نیز، کاری را بدون واسطه انجام نمیدهد.[74]
نقد و بررسی
طباطبایی درباره معنای شفاعت دچار سردرگمی زیادی است؛ از یک طرف با آیات صریح قرآن مواجهه است که شفاعت به اذن خداوند را به روشنی ثابت میکند؛ از طرف دیگر، اگر بپذیرد که شفاعتی وجود دارد، طبق منطق خودش باید قبول کند که مخلوق میتواند در خالق تأثیر بگذارد و رأی و نظر او را تغییر دهد؛ از این جهت ناچار شده، شفاعت را گاهی «دعا»، گاهی «تخفیف» و یا «رحمخدا» و زمانی وساطت در اعلام بخشش به گناهکار و... معنا کند. گاهی از دیدگاه او، شفیع تنها نقش «نامهرسان» را بازی و یا گناهکار را بهسمت بهشت همراهی میکند؛ البته در نهایت، ناچار شده که بپذیرد، شفیع اجازه مییابد درباره گناهکار با خداوند صحبت کند.
این همه تناقضگویی نشانه چیست؟
از او میپرسیم: بالأخره نقش شفیع در آخرت چیست؟ نامهرسان است، یا همراهیکننده گناهکار بهسمت بهشت؟ شفیع میتواند با خداوند درباره شخص گناهکار سخن بگوید یا چنین اجازهای ندارد؟
او پذیرفت که شفاعت نوعی دعا است. اعلام خبر بخشش به گناهکار چطور میتواند بهمعنای «دعا کردن» باشد؟ کدام لغتشناس و کدام کتاب لغت عرب، اعلام خبر را دعا کردن معنا کرده است؟
در کدام قاموس لغوی و تفسیری ابلاغ رحمت، شفاعت معنا شده است؟
چرا طباطبایی برای این معنای از پیش ساخته خودش یک مستند از قرآن، سنت و یا اقوال دانشمندان لغت ارائه نمیدهد؟ اگر قرآن به زبان عربی نازل شده است، باید لغات قرآن همان معنایی را بدهد که عربها میفهمند. چرا سندی ارائه نمیدهد که فلان عرب در فلان محله از شفاعت، «اعلامکننده» فهمیده است؟
از تمام اینها که بگذریم، تمام مسلمانان، مقام محمودِ رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) در آیه 79 سوره إسراء «وَمِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَک عَسَى أَنْ یبْعَثَک رَبُّک مَقَامًا مَحْمُودًا» را، مقام «شفاعت کبری» و آن حضرت را «شفیع أکبر» دانستهاند. از بین تمام مذاهب اسلامی، سلفیها در این موضوع سختگیرتر از بقیه هستند؛ در عینحال آنها نیز، در این آیه، معتقد به همین معنا هستند.
ابنتیمیهحرانی، پیشوای سلفیان از ابنجریر نقل کرده است که مقام محمود، همان مقام شفاعت است و تمام امت و تمام کسانیکه به اسلام منتسب هستند، بر این مسئله اتفاق دارند.[75]
محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید در باب شفاعت، رسولخدا(صلی الله علیه واله وسلم) را دارای مقام شفاعت کبری دانسته و تصریح کرده است که این همان، مقام محمود است.[76]
اما طباطبایی این مقام محمود و مقام شفاعت کبری را به مقام نامهرسانی و اطلاعرسانی به گناهکاران و همراهی آنها تا بهشت تقلیل داده است. آیا او سلفیتر و موحدتر از ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب شده است؟
جالب است که طباطبایی در تفسیر مقام محمود، بهصورت کامل سکوت کرده و هیچگونه تفسیر و تأویلی برای آن ذکر نکرده است. او میگوید: مقطع آیه نشان میدهد که نماز شب تأثیر مهم روحی داشته و انسان را به مقام «ستوده» میرساند؛ اما بهنظر مفسران، نماز شب بر پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) واجب بوده و برای دیگران مستحب میباشد و «مقام محمود» ویژه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) میباشد.
نتیجه
از آنچه گذشت مشخص شد که طباطبایی در برابر شفاعت، دوگونه مواجهه داشته است. گاهی با استناد به آیاتی که شفاعت بتها برای مشرکان را نفی میکند، ادعا كرده است كه خداوند مقامی با عنوان «شفیع» را در آسمان و زمین به رسمیت نمیشناسد؛ همچنین با ارائه معنای غلط از شفاعت از دیدگاه مسلمانان، آن را با اعتقاد مشرکان به شفاعت بتها همسان دانسته و مدعی است كه اصولا اسلام آن را شرک میداند. گاهی آن را با باور فداء مقایسه كرده است و به بزرگان و پیشوایان شیعه اتهام زده كه آنان به مردم آموختهاند كه ایده اصلی امام حسین(علیه السلام)، شفاعت از گناهكاران و در حقیقت حمایت از جنایتپیشهگان و گناهكاران است و آنان میتوانند تنها با گریه و ناله، مشمول شفاعت شوند؛ در حالیكه اگر عدهای از عوام نیز چنین برداشتی از شفاعت داشته باشند، امامان شیعه اشتباه آنان را گوشزد كرده و شرایط شفاعت را برشمردهاند؛ پس نسبتدادن برداشت غلط یک عده عوام به پیشوایان شیعه، اتهام نادرستی است.
اما زمانیکه با آیات صریح قرآن که اثباتکننده شفاعت است، روبرو میشود، چون نمیتواند اصل شفاعت را انکار کند، معنای تازه و مستحدثی از خود میسازد و شفاعت را اعلام بخشش و یا بدرقه گناهکار تا بهشت تفسیر میکند؛ هرچند که در ادامه میپذیرد که شفاعت نوعی دعاست و شفیع درباره گناهکار با خداوند سخن میگوید. اين نشانگر تناقضگویی و تشتتفكری طباطبایی در موضوع شفاعت است.
ثابت شد که این دیدگاه با آیات صریح قرآن، روایات متواتر شیعی و سنی و اجماع تمام امت اسلامی در تضاد کامل است. شفاعت با دیدگاه «فداء» و همچنین شفاعت بتها برای مشرکان، تفاوت جوهری دارد و هیچ شباهتی بین آنها وجود ندارد. معانی متضاد و متناقضی که طباطبایی از شفاعت ارائه میدهد نیز، هیچ مستندی در قرآن، روایات، کتابهای لغت، تفسیر و کلام ندارد؛ بلکه ابداع خود او و متضاد با قرآن و روایات و لغت عرب است.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.