آیت الله العظمی ناصر مکارم شيرازی
تحقيق: حجت الاسلام احمد حیدری
بسم الله الرّحمن الرّحيم
قال الله الحکيم فی کتابه الکريم:
1. «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى، فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ؛[1] و بهترين نام ها براى خداست؛ خدا را به آن [نام ها] بخوانيد. و كسانى كه نام هاى او را تحريف مى كنند [و بر غير او مى نهند]، رها سازيد».
2. «قُلْ ادْعُوا اللَّهَ أَوْ ادْعُوا الرَّحْمَنِ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛[2] بگو: اللّه را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد، [ذات پاكش يكى است؛ و] بهترين نام ها براى اوست».
3. «اللَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛[3] او خداوندى يگانه است كه معبودى جز او نيست؛ و نيكوترين نام ها از آنِ اوست».
4. «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِءُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى؛[4] او خداوندى است هستى بخش، آفريننده اى ابداع گر، و صورتگر [بى نظير]؛ از آن اوست بهترين نام ها».
اشاره:
در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى تعبيرى به عنوان «اسماء حسنى» (نام هاى نيك خداوند) ديده مى شود كه در قرآن به صورت سربسته، و در اخبار به طور مشروح آمده است. اين اسماء همگى بيانگر صفات خداست. با توجّه به اينكه همه نام ها و صفات او نيك است، انتخاب اين عنوان بيانگر اين حقيقت است كه اين دسته از نام ها داراى اهميّت ويژه اى است.
امّا اين ويژگى از كجا سرچشمه مى گيرد؟ شرح آن را بعد از تفسير آيات و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده است بيان خواهيم كرد.
اسماءِ حسنى؛ نام هاى ويژه خداوند
با اشاره فوق به سراغ آيات قرآن مى رويم و به آن گوش جان فرا مى دهيم:
1. «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى، فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ»: تفسير آيه نخست اين است كه مردم را از تحريف نام هاى خداوند برحذر مى دارد، و مى فرمايد: «و بهترين نام ها براى خداست؛ خدا را به آن [نام ها] بخوانيد. و كسانى كه نام هاى او را تحريف مى كنند [و بر غير او مى نهند]، رها سازيد». همان ها كه نام خدا را بر بت ها مى نهند يا نام هاى مخلوقات را بر خدا قرار مى دهند، و گرفتار تشبيه و شرك مى شوند.
2. «قُلْ ادْعُوا اللَّهَ أَوْ ادْعُوا الرَّحْمَنِ أَيّاً مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»: در دومين آيه نيز پس از اشاره به بهانه جوئى هاى مشركان كه مى گفتند چرا پيامبر اسلام خدا را به نام هاى متعدّد مخصوصاً به نام «رحمن» كه در نظر مشركان عرب كم سابقه بود مى خواند، با اينكه سخن از توحيد و يگانگى مى گويد؟
مى فرمايد: «بگو: اللّه را بخوانيد يا رحمان را، هر كدام را بخوانيد، [ذات پاكش يكى است؛ و] بهترين نام ها براى اوست».
3. «اللَّهُ لَاإِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»: در سوّمين آيه به دنبال توصيف خداوند به خالقيّت و مالكيّت و تدبير عالم هستى، و علم و آگاهى از آشكار و نهان، مى فرمايد: «او خداوندى يگانه است كه معبودى جز او نيست؛ و نيكوترين نام ها از آنِ اوست».
آرى او با داشتن اين اسماء و صفات نيكو و بى مانند شايسته الوهيت و عبوديت است و جز او كسى شايسته اين امر نيست.
4. «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِءُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»: بالاخره در چهارمين و آخرين آيه، ضمن بر شمردن اوصاف فراوانى براى خداوند عالم در آيات پيش از آن، مى فرمايد: «او خداوندى است هستى بخش، آفريننده اى ابداع گر، و صورتگر [بى نظير]؛ از آن اوست بهترين نام ها». به دنبال آن نيز اوصاف مهم ديگرى را بر مى شمرد كه مجموعاً به هيجده صفت بالغ مى شود.[5]
از مجموع اين آيات به خوبى استفاده مى شود كه اسماءِ حسنى اشاره به صفات جمال و جلال ويژه حق است كه هر كدام از كمال مخصوص يا نفى نقصى حكايت مى كند، و تنها يك نام گذارى ساده و معمولى نيست، اين اسماء و صفات در آيات مختلف قرآن منعكس است و روى آنها مخصوصاً تكيه شده.
اكنون به سراغ اين موضوع برويم كه اسماءِ حسنى كدام است؟ آيا تعداد خاصى دارد؟ و اگر چنين است تعداد آن چه قدر است؟
1. حقيقت اسماءِ حسنى چيست؟
اسماء حسنى همان گونه كه گفتيم به معناى نام هاى نيكو است و مسلماً همه نام هاى خداوند نيكو است و به اين ترتيب همه نام هاى الهى را شامل مى شود، و چنانچه در شأن نزول آيه 110 سوره اسراء (دومين آيه مورد بحث) آمده، اين آيه زمانى نازل شد كه مشركان از پيامبر شنيدند كه مى فرمايد: «يا اللَّهُ يا رَحْمانُ!». آنها به طعنه گفتند او ما را از پرستش دو معبود نهى مى كند، ولى خودش معبود ديگرى را مى خواند! ... در اين هنگام آيه نازل شد و پندار تعدد را رد كرد [و فرمود اينها اسماءِ حسناى خداوند و نام هاى نيكوى مختلفى است كه همه اشاره به ذات واحد حق مى كند].[6]
به اين ترتيب همه اينها تعبيرات مختلفى است كه از كمالات بى انتهاى آن ذات واحد حكايت دارد و به گفته شاعر:
عِباراتُنا شَتّى وَ حُسْنُكَ واحِدٌ وَ كُلٌّ الى ذاكَ الْجَمالِ يُشيرُ
«تعبيرات ما مختلف است، ولى حسن تو يكى بيش نيست و همه به آن جمال واحد بى مثال اشاره مى كنند»!
از تعبيراتى كه در آيات قرآن آمده بر مى آيد كه همه نام هاى او جزء اسماء حسنى است: «وَللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى، فَادْعُوهُ بِهَا». (نخستين آيه مورد بحث).
دليل آن هم روشن است، زيرا نام هاى خداوند يا از كمال ذات او خبر مى دهد، مانند عالم و قادر. يا از عدم وجود هرگونه نقص در آن ذات بى مثال، مانند قدّوس. يا حاكى از افعال او است كه فيض وجود را از جهات مختلف منعكس مى كند، مانند رحمان و رحيم و خالق مدبّر و رازق.
تعبير آيات فوق كه دليل بر حصر است، نشان مى دهد كه اسماءِ حسنى مخصوص خداوند است، اين به خاطر آن است كه اسماءِ او حاكى از كمالات او است، و مى دانيم واجب الوجود عين كمال و كمال مطلق است، بنابراين كمال حقيقى از آن او است و غير او هرچه هست ممكن الوجود است و سر تا پا نياز و فقر!
در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه در روايات عدد معينى براى اسماءِ حسنى ذكر شده، اين نشان مى دهد كه اسماءِ حسنى توصيفى براى همه نام هاى خداوند نيست، بلكه تنها به قسمتى از اين نام ها اشاره مى كند.
در پاسخ اين سؤال مى توان گفت: ذكر تعداد معينى از صفات و اسماءِ ممكن است به خاطر اهميّت آنها باشد، نه دليل بر انحصار. اضافه بر اين بسيارى از اسماءِ الهى شكل شاخه هاى اصلى را دارند، و بقيّه از آنها منشعب مى شود. مثلًا «رازق» (روزی بخش) شاخهاى از صفت «ربّ» (مالك و مدبر) است، همچنين اوصافى مانند «محيى» (زنده كننده) «مميت» (ميراننده) نيز همين گونه است.
بسيار بعيد است كه اسماءِ حسنى داراى مفهوم خاصى در شرع - به اصطلاح حقيقة شرعيه - باشد، بلكه همان معناى لغوى (نام هاى نيكو) را بيان مى كند كه شامل تمام نام ها و اوصاف خدا است.
اينكه قرآن مجيد مى فرمايد «خدا داراى اسماءِ حسنى است، او را به اين نام ها بخوانيد» در حقيقت اشاره به ترك الحاد و تحريف اين اسماءِ است، به گونه اى كه نام هاى خدا را بر بت ها نهند، يا اشاره به پرهيز از نام هايى است كه مفهوم آن با نقائص آميخته، و ويژه مخلوقات است، يا اين كه منظور اشاره به اين است كه تعدّد نام ها هيچ گونه منافاتى با وحدت ذات پاك او ندارد، چراكه تعدد نام ها ناشى از اختلاف زاويه ديد ما نسبت به آن كمال مطلق است، گاه از دريچه آگاهى او بر همه چيز نگاه مى كنيم و مى گوئيم عالم است، و گاه از دريچه توانائى او بر هر كار و مى گوئيم قادر است.
به هر حال همه قرائن نشان مى دهد كه تمام اسماءِ خدا اسماءِ حسنى است، هرچند بخشى از آن داراى اهميّت ويژه و خاصى است.
2. عدد اسماءِ الحسنى و تفسير آنها
در روايات متعدّدى كه از طرق اهل بيت عليهم السلام و اهل سنت رسيده، تعداد اسماءِ حسنى نود و نه شمرده شده است. از جمله در روايت معروفى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله مى خوانيم كه فرمود: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْمًا، مِائَةً غَيْرَ وَاحِدٍ، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ، إِنَّهُ وِتْرٌ يُحِبُّ الْوِتْرَ؛[7] خداوند نود و نه اسم - يكصد الا يك اسم - دارد، هركس آنها را شمارش كند وارد بهشت مى شود، خداوند فرد است و فرد را دوست دارد».
در روايت ديگرى در توحيد صدوق، همين معنا با تفاوت مختصرى از على عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل شده است: «... عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً مِائَةً إِلَّا وَاحِداً مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ هِيَ اللَّهُ الْإِلَهُ، الْوَاحِدُ، الْأَحَدُ، الصَّمَدُ، الْأَوَّلُ، الْآخِرُ، السَّمِيعُ، الْبَصِير،ُ الْقَدِيرُ، الْقَاهِرُ، الْعَلِيُّ، الْأَعْلَى، الْبَاقِي، الْبَدِيعُ، الْبَارِئُ، الْأَكْرَمُ، الظَّاهِرُ، الْبَاطِنُ، الْحَيُّ، الْحَكِيمُ، الْعَلِيمُ، الْحَلِيمُ، الْحَفِيظُ، الْحَقُّ، الْحَسِيبُ، الْحَمِيدُ، الْحَفِيُّ، الرَّبُّ، الرَّحْمَنُ، الرَّحِيمُ، الذَّارِئُ، الرَّزَّاقُ، الرَّقِيبُ، الرَّءُوفُ، الرَّائِي، السَّلامُ، الْمُؤْمِنُ، الْمُهَيْمِنُ، الْعَزِيز،ُ الْجَبَّارُ، الْمُتَكَبِّرُ، السَّيِّدُ، السُّبُّوحُ، الشَّهِيدُ، الصَّادِق،ُ الصَّانِعُ، الطَّاهِر،ُ الْعَدْلُ، الْعَفُوُّ، الْغَفُورُ، الْغَنِيُّ، الْغِيَاثُ، الْفَاطِرُ، الْفَرْدُ، الْفَتَّاحُ، الْفَالِقُ، الْقَدِيمُ، الْمَلِكُ، الْقُدُّوسُ، الْقَوِيُّ، الْقَرِيبُ، الْقَيُّومُ، الْقَابِضُ، الْبَاسِط،ُ قَاضِي الْحَاجَاتِ، الْمَجِيدُ، الْمَوْلَى، الْمَنَّانُ، الْمُحِيطُ، الْمُبِينُ، الْمُقِيتُ، الْمُصَوِّرُ، الْكَرِيمُ، الْكَبِيرُ، الْكَافِ،ي كَاشِفُ، الضُّرّ،ِ الْوَتْرُ، النُّورُ، الْوَهَّابُ، النَّاصِر،ُ الْوَاسِعُ، الْوَدُودُ، الْهَادِي، الْوَفِيُّ، الْوَكِيلُ، الْوَارِثُ، الْبَرُّ، الْبَاعِثُ، التَّوَّابُ، الْجَلِيلُ، الْجَوَادُ، الْخَبِيرُ، الْخَالِقُ، خَيْرُ النَّاصِرِينَ، الدَّيَّانُ، الشَّكُورُ، الْعَظِيمُ، اللَّطِيفُ، الشَّافِي».[8]
نكته مهمّى كه توجه به آن در اينجا لازم است، اينكه منظور از احصاءِ و شمارش اسماءِ حسنى تنها به اين معناى نيست كه هركس اين نود و نه اسم را بر زبان جارى سازد، بدون گفتگو وارد بهشت مى شود. بلكه منظور اين است که به محتواى اين اسماء ايمان و معرفت داشته باشد، خدا را به اين اوصاف بشناسد، و علاوه بر معرفت، متخلّق به اين اوصاف الهى نيز گردد. يعنى شعاعى از علم و قدرت و رحمت و رأفت الهى و غير اين صفات در وجود او پرتوافكن گردد، چراكه لازمه ايمان به اين اوصاف كماليّه چنين بازتاب و تخلّقى است.
در روايت ديگرى كه در توحيد صدوق از امام على ابن موسى الرضا عليه السلام از پدرانشان از على عليه السلام نقل شده، مى فرمايد: «عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسْماً مَنْ دَعَا اللَّهَ بِهَا اسْتَجَابَ لَهُ وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ؛[9] خداوند نود و نه اسم دارد كه هركس خدا را به آن بخواند دعاى او را مستجاب مى كند، و هركس آنها را شمارش كند داخل بهشت مى شود».
مرحوم صدوق بعد از ذكر اين روايت مى گويد: «منظور از احصا كردن همان احاطه به آنها و آگاهى از معانى اين اسماء است و معناى احصا تنها شمارش آنها نيست».[10]
البتّه در بعضى از روايات عدد اسماءِ الهى بيش از اين ذكر شده. حتّى در بعضى از دعاها مانند دعاى جوشن كبير عدد نام هاى مقدّس او به يك هزار بالغ شده است. منافاتى ميان اين روايات نيست، زيرا همان گونه كه اشاره كرديم عدد نود و نه به اسماء و صفاتى اشاره مى كند كه ويژگى و اهميّت بيشترى دارد.
مرحوم صدوق شرح مفصلى در كتاب توحيد[11] در تفسير اين نام هاى نود و نه گانه ذكر كرده است.[12]
بار ديگر يادآور مى شويم كه قسمتى از اين اوصاف از قبيل اوصاف كماليه ذاتيه خداوند است (صفات جمال) و قسمتى از قبيل اوصافى است كه هرگونه نقص را از ذات مقدّسش دور مى شمرد (اوصاف جلال) و قسمت زيادى از آن صفاتى است كه از ناحيه افعال او مشتق شده (صفات فعل).
در ضمن تعدادى از اين صفات از نظر معنا با يكديگر قريب الافق است، هرچند تفاوت هاى ظريف و دقيق غالباً در ميان آنها پيدا مى شود.[13]
3. اسم اعظم الهى كدام است؟
در روايات زيادى روى مسأله اسم اعظم خدا تكيه شده، و از آنها استفاده مى شود كه اگر كسى خدا را به اسم اعظمش بخواند دعاى او مستجاب مى گردد و هرچه از خدا بخواهد به او مى دهد. لذا در ذيل بعضى از اين روايات آمده است: «وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ لَقَدْ سَأَلَ اللَّهَ بِاسْمِهِ الْأَعْظَمِ الَّذِي إِذَا سُئِلَ بِهِ أَعْطَى وَ إِذَا دُعِيَ بِهِ أَجَابَ؛[14] قسم به كسى كه جانم به دست او است، او خدا را به اسم اعظمش خواند، همان اسمى كه اگر خدا را به آن بخوانند، عطا مى كند و اگر دعا به آن كنند، اجابت مى نمايد».
و تعبيرات ديگرى از اين قبيل، و نيز در روايات آمده كه «آصف ابن برخيا» وزير سليمان كه تخت بلقيس را از سرزمين يمن به نزد سليمان در شام حاضر كرد «اسم اعظم» مى دانست.[15] همچنين بلعم باعورا دانشمند و زاهد بنى اسرائيل كه «مستجاب الدعوه» بود از «اسم اعظم» آگاه بود.[16]
مرحوم علّامه مجلسى در بحار الأنوار روايات زيادى درباره اسم اعظم و اينكه كدام يك از نام هاى خدا است؟ نقل مى كند:
- از جمله در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است: «اسم اللَّه الاعظم» در سوره حمد پراكنده است: «اِسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ مُقَطَّعٌ فِي أُمِّ الْكِتَابِ».[17]
- در بعضى از روايات مى خوانيم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» به اسم اعظم خدا از سياهى چشم به سفيدى آن نزديك تر است:[18] «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، أَقْرَبُ إِلَى اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ مِنْ سَوَادِ الْعَيْنِ إِلَى بَيَاضِهَا».[19]
- بعضى روايات[20] گفتنِ يكصد مرتبه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» را بعد از نماز صبح، چنين بر مى شمرند. [21]
- در حديثى[22] از امير مؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «در شب جنگ بدر «خضر» را در خواب ديدم. از او خواستم چيزى به من ياد دهد كه به كمك آن بر دشمنان پيروز شوم. گفت: بگو: «يَا هُوَ يَا مَنْ لَا هُوَ إِلَّا هُوَ». هنگامى كه صبح شد جريان را خدمت رسول اللَّه صلی الله عليه و آله عرض كردم، فرمود: «يَا عَلِيُّ! عُلِّمْتَ الِاسْمَ الْأَعْظَمَ؛ اى على! اسم اعظم به تو تعليم شده». سپس اين جمله ورد زبان من در جنگ بدر بود... .
عمار ياسر هنگامى كه شنيد حضرت امير مؤمنان عليه السّلام اين ذكر را روز صفين به هنگام پيكار مى خواند، عرض كرد اين كنايات چيست؟ فرمود: «اسْمُ اللَّهِ الْأَعْظَمُ وَ عِمَادُ التَّوْحِيدِ؛ اسم اعظم خدا و ستون توحيد است»![23]
در روايات ديگرى نام هاى مقدّس ديگرى از نام هاى خداوند و اسماءِ حسنى و آيات قرآن ذكر شده كه هر يك از ديگرى پرمعناتر است. براى اطلاع از آنها مى توانيد به «بحار الأنوار»[24] مراجعه فرمائيد.[25]
در منابع دیگر حديثی و تفسيری نيز مصداق هايی برای اسم اعظم برشمره شده است که به برخی اشاره می شود:
- طبق روايتی، ممكن است اسم اعظم خدا در «دعاى مشلول» باشد؛ دعايی که به نام «دعاء الشّاب المأخوذ بذنبه؛ دعاى جوانى كه بواسطه گناهش گرفتار گرديده»، نامیده شده است.[26] اين دعا را حضرت اميرمؤمنان على عليه السلام به جوانى كه به سبب ستم در حقّ پدرش فلج شده بود، آموخت. آن جوان اين دعا را خواند، آنگاه رسول گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله را در خواب ديد كه دست بر اندام او كشيد و به او فرمود: «بر اسم اعظم خدا، مراقبت كن كه كار تو به نيكى و خير خواهد بود». جوان از خواب بيدار شد و خود را تندرست يافت.[27]
- امام صادق عليه السلام فرمود:[28] «دعاى «استفتاح» و دعاى «اجابت» و «نجاح» (دعای ام داوود)، در سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رجب، مشتمل بر اسم اعظم خداست و هر كس آن را بخواند، حاجت او برآورده مى شود».[29]
- درباره دعاى باعظمت «سحر»، از امام رضا عليه السلام نقل شده كه فرمود: اين دعا را امام باقر عليه السلام در سحرهاى ماه مبارك رمضان مى خواند و مى فرمود:[30] «اسم اعظم الهى در آن است و در سرعت اجابت دعا بسيار مؤثّر است».[31]
- مفسّران[32] در تفسير «الْبَيانَ» در آيه «عَلَّمَهُ الْبَيانَ»[33] احتمالات زيادى داده اند. بعضى آن را به معنى تبيين خير و شر، و بعضى حلال و حرام، و بعضى به معنى «اسم اعظم»، و بعضى به معنى تعليم لغت دانسته اند.[34] در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه در تفسير «عَلَّمَهُ الْبَيانَ» فرمود: «الْبَيَانُ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ الَّذِي بِهِ عُلِمَ كُلُّ شَيْءٍ؛[35] بيان همان اسم اعظم است، كه به وسيله آن همه چيز دانسته مى شود».[36]
- در اينكه «روح القدس» مذکور در قرآن كيست؟ يا چيست؟ در ميان مفسران گفتگوى بسيار است. گروهى از مسفران، آن را به جبرئيل تفسير كرده اند، و در مورد حضرت مسيح عليه السلام به آن روح مقدس و پاكى كه در او بوده، يا به معنى انجيلى كه بر او فرستاده شده است، تفسير شده، و گاه گفته اند منظور «اسم اعظم» خداوند است[37] كه مسيح با آن مردگان را زنده مى كرد.[38]
- «حىّ»، تمام صفات الهى مانند علم و قدرت و سميع و بصير بودن و مانند آن را شامل مى شود و «قيّوم»، نياز تمام موجودات را به او بازگو مى كند و لذا گفته اند[39] اين دو با هم اسم اعظم الهى است.[40]
علم الكتاب
- در داستان ملاقات «بلقیس ملکه سبا» با «حضرت سليمان عليه السلام»، سليمان تصميم گرفت در حالى كه ملكه و يارانش در راهند، قدرت نمايى شگرفى كند، تا آنها را بيش از از پيش به واقعيت اعجاز خود آشنا و در مقابل دعوتش تسليم سازد. لذا سليمان رو به اطرافيان خود كرد و گفت:[41] «... يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ * قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ * قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ؛[42] اى بزرگان! كداميك از شما توانايى داريد تخت او را پيش از آنكه خودشان نزد من آيند براى من بياوريد؟! * عفريتى از جن گفت: من آن را نزد تو مى آورم پيش از آنكه از مجلست برخيزى و من نسبت به آن توانا و امينم! * [اما] كسى كه دانشى از كتاب [آسمانى] داشت گفت، من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد! و هنگامى كه [سليمان] آن را نزد خود مستقر ديد، گفت: اين از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را بجا مى آورم يا كفران مى كنم؟».[43]
دومين نفر مرد صالحى بود كه آگاهى قابل ملاحظه اى از «كتاب الهى» داشت، چنانكه قرآن در حق او مى گويد: «كسى كه علم و دانشى از كتاب داشت، گفت: من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد؛ قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ».
هنگامى كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با استفاده از نيروى معنوى خود تخت ملكه سبا را در يك «طرفة العين» نزد او حاضر كرد.
در اينكه اين شخص كه بوده؟ اين قدرت عجيب را از كجا به دست آورده؟ منظور از «علم كتاب» چيست؟ مفسران گفتگوی بسيار كرده اند.
ولى ظاهر اين است كه اين شخص يكى از نزديكان با ايمان، و دوستان خاص سليمان بوده است، و غالبا در تواريخ نام او را «آصف بن برخيا» نوشته اند، و مى گويند وزير سليمان و خواهرزاده او بوده است.[44]
اما «علم كتاب»، منظور آگاهى او بر كتب آسمانى است؛ آگاهى عميقى كه به او امكان مى داد كه دست به چنين كار خارق عادتى بزند. بعضى احتمال داده اند منظور «لوح محفوظ» است، همان لوح علم خداوند كه اين مرد به گوشه اى از آن علم آگاهى داشت، و به همين دليل توانست تخت «ملكه سبا» را در يك چشم بر هم زدن نزد سليمان حاضر كند.
بسيارى از مفسران و غير آنها گفته اند اين مرد با ايمان از «اسم اعظم الهى» با خبر بود، همان نام بزرگى كه همه چيز در برابر آن خاضع مى گردد، و به انسان قدرت فوق العاده مى بخشد.
تفاوت «عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» و «عِلْمُ الْكِتابِ»
در آيات مورد بحث درباره كسى كه تخت ملكه سبأ را در كمترين مدت نزد سليمان آورد، به عنوان «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ؛ كسى كه بخشى از علم كتاب را دارا بود»، تعبير شده است. در حالى كه در سوره رعد آيه 43 در مورد پيامبر صلّی الله عليه و آله و گواهان بر حقانيت او چنين آمده است: «قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ؛ بگو كافى است براى گواهى ميان من و شما، خداوند و كسى كه در نزد او "علم كتاب" است».
در حديثى از «ابو سعيد خدرى» از «پيامبر» صلّی الله عليه و آله چنين آمده است كه ابو سعيد مى گويد: من از معنى «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ»، [كه در داستان سليمان آمده]، از محضرش سؤال كردم، فرمود: او وصى برادرم سليمان بن داود بود. عرض كردم «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ»، از چه كسى سخن مى گويد؟ فرمود: «ذَاكَ أَخِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع)؛ او برادرم على بن ابى طالب است»![45]
توجه به تفاوت «عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» كه علم جزئى را مى گويد، و «عِلْمُ الْكِتابِ» كه «علم كلى» را بيان مى كند، روشن مى سازد كه ميان «آصف» و «على عليه السّلام» چه اندازه تفاوت بوده است؟!
لذا در روايات بسيارى مى خوانيم كه «اسم اعظم الهى» هفتاد و سه حرف است، كه يك حرف آن [با إذن الهی] نزد «آصف بن برخيا» بود، و چنان خارق عادتى را انجام داد، و نزد امامان اهل بيت عليهم السّلام هفتاد و دو حرف آن است،[46] و يك حرف آن مخصوص به ذات پاك خدا است [و جز ذات باری تعالی از آن خبر ندارد]:[47] «... عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: إِنَّ اسْمَ اللَّهِ الْأَعْظَمَ عَلَى ثَلَاثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفاً، وَ إِنَّمَا كَانَ عِنْدَ آصَفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخُسِفَ بِالْأَرْضِ مَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقِيسَ حَتَّى تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ ثُمَّ عَادَتِ الْأَرْضُ كَمَا كَانَتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ، وَ نَحْنُ عِنْدَنَا مِنَ الِاسْمِ الْأَعْظَمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفاً، وَ حَرْفٌ وَاحِدٌ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ».[48]
آيات اسم اعظم خدا
- در حديثى از «براء بن عازب» آمده است كه مى گويد: به على عليه السّلام عرض كردم: «يَا أَمِير الْمُؤمنِينَ! أَسأَلكَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ، إِلَّا خَصَصْتَنِي بِأَعْظَمِ مَا خَصَّكَ بِهِ رَسُولُ الله (ص) وَ اخْتَصَّهُ بِهِ جِبْرِيلُ وَ أَرْسَلَهُ بِهِ اَلرَّحْمَنُ، فَقَالَ: إِذَا أَرَدْتَ أَنْ تَدْعُوَ اللَّهَ بِاسْمِهِ الْأَعْظَمِ، فَاقْرَأْ مِنْ أَوَّلِ سُورَةِ اَلْحَدِيدِ إِلَى آخِرِ سِتِّ آيَاتٍ مِنْهَا "عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" وَ آخِرِ سُورَةِ الْحَشْر، يَعْنِي أَرْبَعَ آيَاتٍ، ثمَّ ارْفَعْ يَدَيكَ، فَقل: يَا مَنْ هُوَ هَكَذَا! أَسأَلكَ بِحَقِّ هَذِهِ اَلْأَسْمَاءِ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ أَن تَفْعَلَ بِي كَذَا وَ كَذَا مِمَّا تُرِيدُ، فَوَاللَّهِ الَّذِي لَا إِلَه غَيرَهُ، لَتَنْقَلِبَنَّ بِحَاجَتِكَ، إِنْ شَاءَ اللهُ؛[49] اى امير مؤمنان! تو را به خدا و رسولش مى خوانم كه برترين چيزى كه پيامبر (ص) ويژه تو كرد، و جبرئيل مخصوص او ساخت، و خداوند جبرئيل را به آن فرستاد، در اختيار من قرار دهى! فرمود: هنگامى كه مى خواهى خدا را به نام اعظمش بخوانى، از آغاز سوره حديد تا شش آيه، تا "عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" را بخوان، و سپس چهار آيه آخر سوره حشر را، بعد دو دستت را بلند كن و بگو: اى خداوندى كه چنين هستى! تو را به حق اين اسماء مى خوانم كه بر محمد (ص) درود فرستى و فلان حاجت مرا برآورى - سپس آنچه را مى خواهى بگو - سوگند به خداوندى كه معبودى جز او نيست، به حاجتت خواهى رسيد، ان شاء اللَّه».[50] آيات مبارکه ذيل:
«سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ * هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ * يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ». (سوره حديد، آيات 1 تا 6).
«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ * هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ». (سوره حشر، آيات 21 تا 24).
در حديثى از رسول خدا صلّی الله عليه و آله مى خوانيم: «مَنْ قَرَأَ آخِرَ اَلْحَشْرِ غُفِرَ لَهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِهِ وَ مَا تَأَخَّرَ؛[51] هركس آخر سوره حشر را بخواند، گناهان گذشته و آينده او بخشوده مى شود».
يكى از اصحاب مى گويد: از رسول خدا صلّی الله عليه و آله درباره اسم اعظم خدا سؤال كردم، فرمود: «عَلَيْكَ بِآخِرِ اَلْحَشْرِ وَ أَكْثِرْ قِرَاءَتَهَا، فَأَعَدْتُ عَلَيْهِ فَعَادَ عَلَىَّ؛[52] بر تو باد كه آخر سوره حشر را بخوانى و زياد بخوان، بار ديگر همين سؤال را تكرار كردم، حضرت همان پاسخ را تكرار فرمود».
حتى در حديثى آمده است: «إِنَّهَا شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ دَاءٍ إِلَّا السَّامَ وَ السَّامُ الْمَوْتُ؛[53] اين آيات شفاء هر دردى است، غير از مرگ!».
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «مَنْ قَرَأَ "لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ" اِلى آخِرِهَا، فَمَاتَ مِنْ لَيْلَتِهِ، مَاتَ شَهِيداً؛[54] هر كس آيات "لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ" را تا آخر بخواند، و در همان شب بميرد، شهيد مرده است».
خلاصه اينكه: روايات در اين زمينه فراوان است كه همگى بر عظمت اين آيات، و لزوم تفكر و انديشه در محتواى آن، دلالت دارد.[55]
- در بعضى ديگر از روايات «بحار الأنوار»، سوره «حمد» و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» و «آية الكرسى» و «إِنَّا أَنْزَلْناهُ» اسم اعظم شمرده شده است: «عَنِ الصَّادِقِ (ع) قَالَ: اقْرَأِ الْحَمْدَ وَ التَّوْحِيدَ وَ آيَةَ الْكُرْسِيِّ وَ الْقَدْرَ ثُمَّ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ ادْعُ بِمَا أَحْبَبْتَ فَإِنَّهُ الِاسْمُ الْأَعْظَمُ».[56]
- و بالاخره در بعضى از روايات،[57] آيات «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ * تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ».[58] و غير اين تعبيرات اسم اعظم الهی برشمرده شده است.[59]
اين تفاوت در مصاديق «اسم اعظم»، ممكن است به خاطر «تعدد اسم اعظم»، يا «تفاوت خواسته ها» باشد. [60]
4. ماهيت اسم اعظم چيست؟
چنانکه بيان شد، پيرامون «اسم اعظم» روايات گوناگونى وارد شده و از آنها چنين استفاده مى شود كه هركس از اين اسم با خبر باشد، نه فقط دعايش مستجاب است، بلكه با استفاده از آن مى تواند به فرمان خدا در جهان طبيعت تصرف كند و كارهاى مهمى انجام دهد.
در اينكه «اسم اعظم» كداميك از اسماء خدا است، بسيارى از دانشمندان اسلامى بحث كرده اند و غالبا بحث ها بر محور اين دور مى زند كه از ميان نام هاى خدا نامى را بيابند كه اين خاصيت عجيب و بزرگ را داشته باشد.[61]
امّا ذكر اين نكته نيز لازم است كه آگاهى بر اسم اعظم بر خلاف آنچه بسيارى تصور مى كنند، مفهومش اين نيست كه انسان كلمه اى را بگويد و آن همه اثر عجيب و بزرگ داشته باشد.[62]
سخن در اينجاست كه آيا اسم اعظم يك كلمه يا يك جمله يا آيه اى از آيات قرآن مجيد است و اين همه تأثير و قدرت در الفاظ و حروف آن نهفته شده، بى آنكه هيچ قيد و شرطى داشته باشد؟
يا اينكه اثر از آن اين الفاظ است به ضميمه حالات و شرائطى در گوينده از نظر تقوا و پاكى و حضور قلب و توجه خاص به خدا و قطع اميد از غير او و توكل كامل بر ذات پاك او؟
يا اينكه اسم اعظم اصولًا از مقوله لفظ نيست، و اگر پاى الفاظ به ميان آمده، اشاره به حقايق و محتواى اين الفاظ است. به تعبير ديگر مفاهيم اين الفاظ بايد در جان انسان پياده شود و او متخلّق به معناى آن گردد و به مرحله اى از كمال برسد كه دعاى او مستجاب و حتّى تصرّف او در موجودات تكوينى به فرمان خدا نافذ گردد؟
از اين سه احتمال، احتمال اول بسيار بعيد به نظر مى رسد كه حروف و الفاظ بدون تكيه بر محتوا و بدون توجّه به اوصاف و حالات گوينده چنان اثرى داشته باشد. هرچند در افسانه هايى كه به نظم و نثر در بعضى از كتب آمده، چنين منعكس است كه حتّى «اهريمن» مى توانست با در اختيار گرفتن «اسم اعظم» تكيه بر جاى سليمان زند و كارهاى او را انجام دهد!!
اينگونه برداشت از اسم اعظم از روح تعليمات اسلام بسيار دور است. بعلاوه همان داستان «بلعم باعورا» كه نشان مى دهد بعد از انحراف از مسير پاكى و تقوا اسم اعظم را از دست داد، گواه بر اين است كه اين نام رابطه نزديكى با اوصاف و حالات گوينده دارد. بنابراين حق مطلب يكى از دو تفسير اخير است و يا هر دو توأم با هم.
مرحوم «علّامه طباطبائى» در «تفسير الميزان» بعد از اشاره به مسأله اسم اعظم، چنين مى گويد: نام هاى خداوند عموماً، و اسم اعظمش خصوصاً، هرچند در عالم هستى و وسائط و اسباب نزول فيض در اين جهان مؤثر است، ولى تأثير آن مربوط به حقايق اين اسماءِ است، نه خود الفاظى كه دلالت بر آن مى كند و نه به معانى متصوّره در ذهن.[63]
اين سخن نيز تأكيدى است بر آنچه در بالا گفته شد.[64]
ما فكر مى كنيم آنچه بيشتر بايد از آن جستجو كرد، اين است كه نام و صفاتى را بيابيم كه با پياده كردن مفهوم آن در وجود خودمان آن چنان تكامل روحى بيابيم كه آن آثار بر آن مترتب گردد.
به تعبير ديگر مساله مهم تخلق به اين صفات و واجد شدن اين مفاهيم و متصف شدن به اين اوصاف است و گر نه يك «شخص آلوده» و پست با دانستن يك كلمه، چگونه ممكن است «مستجاب الدعوة» و مانند آن شود!
و اگر مى شنويم كه «بلعم» داراى اين اسم اعظم بود و آن را از دست داد، مفهومش اين است كه بر اثر خود سازى و ايمان و آگاهى و پرهيزگارى به چنان مرحله اى از تكامل معنوى رسيده بود كه دعايش نزد خدا رد نمى شد. ولى بر اثر لغزش ها كه در هر حال آدمى از آنها مصون نيست و به خاطر هوا پرستى و قرار گرفتن در خدمت فراعنه و طاغوت هاى زمان، آن روحيه را به كلى از دست داد و از آن مرحله سقوط كرد، و منظور از فراموش كردن اسم اعظم نيز ممكن است همين معنى باشد.
و نيز اگر مى خوانيم كه پيامبران و پيشوايان بزرگ از اسم اعظم آگاه بودند، مفهومش اين است كه حقيقت اين اسم بزرگ خدا را در وجود خودشان پياده كرده بودند و در پرتو اين حالت خداوند چنان مقام والايى به آنها داده بود.[65]
سخن آخر: با حضور قلب در دعا تمام اسم های خدا اسم اعظم هستند
از شرايط بسيار مهم اجابت دعا، حضور قلب است؛ چنانکه در روايتى آمده است: «سُئِلَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) عَنِ اسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ، قَالَ: كُلُّ اسْمٍ مِنْ أَسْمَاءِ اللَّهِ أَعْظَمُ، فَفَرِّغْ قَلْبَكَ مِنْ كُلِ مَا سِوَاهُ وَ ادْعُهُ بِأَيِ اسْمٍ شِئْتَ؛[66] از پيامبر اكرم (ص) در مورد اسم اعظم سئوال شد. حضرت فرمودند: تمام اسم هاى خداوند اعظم است، قلبت را از ما سوى الله خالى كن، سپس به هر نامى از اسماء الله كه مى خواهى خدا را بخوان».
از اين روايت استفاده مى شود كه اسم اعظم - آنگونه كه بعضى ها تصوّر مى كنند - يك لفظ نيست كه انسان آن را بر زبان جارى سازد و مشكلاتش حل شود، بلكه: «اسم اعظم حالت و صفت خاصّى است كه بايد در درون انسان ايجاد شود و آن، پاك كردن خانه دل است».[67]
وقتى قلبى كانون بت هاست؛ بت مال، بت مقام، بت شهرت، بت زن و فرزند و مانند آن؛ و از درون اين بت خانه دعا صورت گيرد، روشن است كه اين دعا مستجاب نمى شود. نخست بايد همچون ابراهيم و على بت شكن برخيزيم و تمام اين بت ها را از خانه دل بيرون كنيم. آنگاه با هر يك از نام هاى خدا كه او را بخوانيم، دعايمان مستجاب خواهد شد. [68]
خلاصه اینکه دست يابی به «اسم اعظم» به معنی تَخَلُّق به آن اسم و وصف است؛ يعنى آن نام الهى را در درون جان خود پياده كند و آنچنان از نظر آگاهى و اخلاق و تقوا و ايمان تكامل يابد كه خود مظهرى از آن اسم گردد. اين تكامل معنوى و روحانى كه پرتوى از آن اسم اعظم الهى است قدرت بر «خرق عادات» را در انسان ايجاد مى كند.[69] آنچه مهم است پاكى دل و خلوص نيت و توجه به خدا و قطع اميد از غير او و تخلّق به اين اوصاف است كه روح اسم اعظم را تشكيل مى دهد.[70]
منابع:
پيام قرآن
تفسير نمونه
كليات مفاتيح نوين
مثالهاى زيباى قرآن
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.