تقابل گفتمان وهابیت با گفتمان قرآن و سنت در مسئله «علم غیب»
حسن حسینعلی
مقدمه
مسئلۀ «علم غیب» و اطلاع از غیب، یکی از موضوعات اسلامی است. در بسیاری از آیات قرآن و روایات موجود در منابع شیعه و سنی دربارۀ آن سخن بهمیان آمده است. این مسئله افزون بر ارتباط مستقیم علم غیب با مسئلۀ نبوت، ارتباط مستقیمی با مسئلۀ امامت در مکتب شیعه دارد؛ ازاینرو علمای شیعه بیش از سایر مسلمانان دربارۀ آن سخن گفتهاند و اطلاع از غیب را نهتنها برای پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) بلکه برای امامان(علیهم اسلام) نیز ثابت دانستهاند. در منابع اهل سنت نیز اطلاع از چنین علمی به غیررسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) نیز نسبت داده شده است. در مقابل، جریان وهابیت این علم را مخصوص خدای متعال دانسته و میگوید: «اعتقاد به علم غیب برای غیرخدا، باطل و گویندۀ آن، مشرک است».
وهابیت علم غیب را منحصر به خداوند میداند و با ادعای اینکه صاحب علم غیب، خود را شریک فعل خدا دانسته و آیات قرآن و روایات را تکذیب کرده، طاغوت شمرده میشود. آنان حقیقت علم غیب غیرِخدا را باطل و مدعیان علم غیب را کافر مینامند. هرچند وهابیت ذیل آیاتی که علم غیب را به غیرخدا نسبت داده، ادعای قبول کرده و اقرار میکنند که برخی از انبیا(علیهم السلام) از غیب مطلعاند، اما نسبت علم غیب به دیگران حتی انبیا(علیهم السلام) را شرک میدانند؛ این در حالی است که با تأمل در آیات و روایات، روشن خواهد شد که اطلاق علم غیب به غیرخدا موجب شرک نمیشود. البته برخی از علمای سنی و شیعه، مانند شیخ مفید(ره) تمایلی به نسبت دادن علم غیب به انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی ندارند، اما بااینوجود بهکارگیری علم غیب برای غیرخدا را موجب شرک و حرمت نمیدانند.
ازجمله آیات دالّ بر علم غیب انبیای الهی(علیهم السلام) آیه «وَما كانَ اَللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ وَ لكِنَّ اَللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ»[1] است. در این آیه بر اعطای علم غیب به همه انبیا(علیهم السلام) تصریح شده است. همچنین روایات فراوانی که دلالت بر علمِ غیبِ الهی دارد، در کتب شیعه و سنی وارد شده است. در صحیح مسلم بحثی با عنوان «الْفِتَنِ وَأَشْرَاطِ السَّاعَة»[2] هست که ابواب مختلفی دارد. یکی از این ابواب، باب «خبرهای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) از حوادث آینده تا برپاییِ قیامت»[3] است. در این باب، حدود دویست روایت درخصوصِ پیشگوییها و علوم غیبیِ آن حضرت آمده است. حتی ابنتیمیه علم غیب را برای کاهنان و پیشگویان، ممکن میداند. وی میگوید: «کاهنان نیز از طریق اجنّه، از اخبار غیبی مطلع میباشند».[4] او همچنین اخبارِ غیبیِ معمولی را بین جنّ و انس، مسئلهای متعارف میداند.[5] ابنعبدالوهاب نجدی چنین اخباری را جعلی دانسته و حال آنکه ابنتیمیه درباره علم غیب پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) میگوید: «هزاران خبر غیبی در کتابها نوشته شده است».[6] بنابراین، علم غیبِ انبیا(علیهم السلام) نهتنها شرک نیست، بلکه آیات و روایات فراوانی در اثبات اطلاع انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی از علم غیب وجود دارد و ادعای وهابیت در شرک و کفر خواندن باور به علم غیب غیرخدا باطل است.
مفهوم علم غیب
علم غیب بهمعنای «ناپیدا و نهان» است و طبق آیۀ «عالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهادَةِ»[7] واژۀ «غیب» در مقابل شهادت و آگاهی است. طبری مفسر بزرگ اهلسنت دربارهی آیۀ «عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ» میگوید: «خدا به آنچه از مخلوقات، پنهان است و آن را نمیبینند و همچنین آنچه را میبینند، عالم و آگاه است»؛[8] لذا به چیزی که برای انسان، معلوم و آشکار نیست، «غیب» اطلاق میشود[9] که با حواسّ ظاهری قابلدرک نیست. قیامت، برزخ، ملائکه، جنّ و... عوالم و موضوعاتی هستند که با حواسّ ظاهری انسان قابلدرک نیستند؛ ازاینرو داخل عالم غیب شمرده شدهاند.[10]
بنابراین به اموری که از انسانها، پنهان و از دسترس حواس ظاهری بهدور و مخفی است، غیب گفته میشود.[11] در قرآن نیز به چیزهایی که تعلیم آن، تنها به دست خداست، غیب اطلاق میشود؛[12] لذا ایمان به غیب در آیۀ «يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ»[13] درواقع ایمان و علم به اخباری است که انبیای عظام(علیهم السلام) از جانب خدای متعال آوردهاند و این اخبار از حواس و عقول بشری خارج است.[14] بنابراین، مؤمنین وظیفه دارند به اخبار غیبی پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) که از آنان غائب و پنهان است، ایمان داشته باشند.
با دقت نظر در آرای لُغویون و محققین، «غیب» عبارت است از مخفیشدن چیزی از حواس و علم انسان؛ بنابراین به چیزی که از حواس و دایرۀ محدود ما خارج باشد، غیب گفته میشود. نکتۀ مهمی که لغویون در معنای غَیب متذکر شدهاند، آن است که غیب، نسبت به حواسّ ظاهری است؛ لذا گفتهاند «غیب آن است که از دیده نهان باشد؛ اگرچه دریافت قلبی داشته باشد».
نکتۀ دیگری که باید به آن دقت شود، این است که غیب به اعتبار مردم است نه خدای سبحان؛[15] زیرا طبق آیۀ «لايَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماواتِ وَ لافِي الْأَرْضِ»[16] چیزی از خدا پنهان نیست.[17] علما نیز با در نظر گرفتن معنای لغوی و آیات قرآن، در تعریف علم غیب گفتهاند: «علمی است که تنها خدای سبحان، آن را تعلیم میدهد و برای بهدست آوردن آن، راهی جز وساطت الهی نیست؛ پس اگر علم به غیب برای کسی وجود دارد، علم غیب ذاتی نیست؛ بلکه دانستن غیب بهواسطۀ فیض الهی میباشد».[18]
اقسام علم غیب
علم ذاتی (استقلالی) و مطلق (نامحدود) تنها مختص به خداست. این مطلبی است که قبل از ورود شرع، عقل آن را میفهمد. طبق آیات نورانی قرآن، اگر کسی از امور غیبی مطلع است، بهسبب ارادۀ خدای سبحان است که جهل به غیبِ بندگان شایسته را به علم تبدیل کرده است؛ بنابراین، علم به غیب گاهی ذاتی و مطلق است که صاحب آن، تنها خداست و گاهی عرضی و محدود است که خدا به هر کسی که اراده کرده باشد، عطا میکند. مهمترین تقسیم علم غیب بر اساس استقلالیبودنِ آن است که به ذاتی و غیرذاتی تقسیم میشود.
1. علم غیب ذاتی و مطلق:
علم غیب ذاتی و مطلق و اختصاص به ذات حضرت حقتعالی دارد و آن علمی است که از طریق ادراکات حسّی و مادی امکانپذیر نیست. این قسم در آیۀ «قُل لَّايَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»[19] و آیۀ «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ اَلْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُو»[20] کاملاً مشهود است.
2. علم غیب عرضی و نسبی:
علمی است که خدای سبحان بر اساس ظرفیتها و استعدادهای وجودی افراد، آن را به بندگان شایستهاش تعلیم میدهد؛ بهطوری که ممکن است امری برای عدهای غیب باشد، اما برای دیگران نباشد. این قسم در آیۀ «عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَـضى مِنْ رَسُولٍ»[21] مشهود است.
این تقسیم، جمع بین آیاتی که دال بر نفی علم غیب از غیرخدا و آیاتی که دال بر اعطای علم غیب به غیرخداست را تأیید میکند.
موارد مشترک علم به غیب
محل اتفاق بین مسلمانان با وهابیان، این امر است که علم ذاتی و مطلق به غیب، مختص به خدای سبحان است و آگاهی از غیب را خدای سبحان در اختیار برخی از رسولان خود قرار میدهد.[22] البته محمد بنعبدالوهاب نجدی تصریحی بر این مطلب ندارد؛ بلکه برعکس، مدعی علم غیب مِن دون اللّه را طاغوت میداند.[23]
موارد اختلافی و تقریر محل نزاع بین مسلمین و وهابیت
وهابیان نجدی بدون نگاه جامع و کامل به آیات الهی و بدون بررسی دقیق مبانی مسلمانان بهویژه شیعیان، اعتقادات آنان را مخالف قرآن پنداشته و ایشان را متهم به بدعت و کفر و شرک میکنند. وهابیت دربارۀ علم غیب انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی در مواردی با مسلمانان مخالفت کرده است که عبارتاند از:
1. علم غیب، مخصوص خدای سبحان است و نسبت دادن آن به غیرخدا موجب کفر میشود. عبدالعزیز بن عبداللّه، مشهور به «بنباز» از مفتیان بزرگ وهابی میگوید: «وتصديقهم في علم الغيب، وأنهم يعلمون الغيب، هذا كفر أكبر، لأن علم الغيب إلى الله تعالى، إذا زعم أن أحدا يعلم الغيب، الرسول صلى الله عليه وسلم أو غيره، فهو كافر لأن علم الغيب إلى الله تعالى، قال تعالى: «قُلْ لَا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»، فالغيب عنده سبحانه وتعالى ليس إلى غيره»؛ (تصدیق ساحران و کاهنان در علم غیب و باور به اینکه آنان علم غیب میدانند، کفر بزرگی است؛ زیرا علم غیب، تنها ازسوی خداوند است؛ (بنابراین) اگر کسی گمان کند که فردی علم غیب میداند، خواه آن فرد رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) باشد یا غیررسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) کافر است؛ زیرا علم غیب، تنها ازسوی خداوند است؛ همانطور که در آیهی 65 سورۀ نحل میفرماید: «بگو هیچکس در آسمانها و زمین غیب را جز خدا نمیداند»؛ بنابراین علم غیب تنها نزد خداوند متعال است و نزد غیرخداوند، علم غیب نیست).[24]
هیئت فتوای وهابیان، با كافر شمردن مدعی علم غیب[25] بر این باورند که چون علم غیب مختص به خداوند است، مدعیان علم غیب، بهدلیل شرک در فعل خدا و تکذیب آیات قرآن، کافرند.[26]
2. آگاهیِ اولیای الهی از غیب، امر دیگری است که وهابیون نجدی به آن ایراد گرفتهاند. وهابیان بر این باورند که ادعایِ علم غیب برای فرد صالح یا امام، تکذیب آیات الهی است.[27] بنباز اعتقاد به علم غیب پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) را شرک دانسته است.[28] بنابراین وهابیان نهتنها اصل نسبت دادن ادعای علم غیب به پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) را کفر دانستهاند، بلکه چنین انتسابی را برای پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و غیرپیامبر، مساوی با شرک و خروج از اسلام میدانند.[29]
3. تصدیق ادعای علم غیب دیگران، موضوع دیگری است که وهابیت آن را مصداق کفر میدانند. عبدالعزیز بنباز تصریح دارد که تصدیق ادعای منجمین، کفر اکبر است؛ زیرا علم غیب، مختص به خداست و اگر کسی ادعا کند که پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) یا غیر آن حضرت، علم غیب میداند، کافر شده است.[30] احمد بن حجر آلبوطامی، ادعای اینکه برخی از علوم پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) علمِ لوح و قلم باشد، رد کرده و دروغ میداند.[31]
بنابراین شرک و کفر خواندن علم غیب غیرخدا از سوی وهابیان با استاد به سه دلیل است که عبارتاند از: شرکبودن؛ تکذیب آیات قرآن؛ طاغوتبودنِ مدعیِ علم غیب. در ادامه، به این ادله پاسخ داده خواهد شد.
پاسخ به پندارهای باطل وهابیت
یکی از عناصر مهم در شرک به خداوند، اعتقاد به استقلال غیرخدا در علم غیب است که هیچ مسلمانی چنین تصوری از انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی ندارد. اگر کسی چنین ادعایی داشته باشد، همۀ مسلمین اعم از شیعه و سنی، حکم به شرک و کفر او میدهند؛ اما کسی که تمامِ هستی و علم خود را از خدای سبحان میداند و معترف است هر علمی که دارد، عنایت الهی است، نه مرتکب شرک شده و نه آیات نورانی قرآن و نه روایات نبوی را تکذیب کرده و نتیجتاً طاغوت نیست؛ بلکه چنین شخصی موحد واقعی و الگوی مسلمانان است. كسانی كه به پیروی از آيات و روايات، معتقد به علم غيب انبیا(علیهم السلام) و اوليا شدهاند، هرگز اعتقادی به مستقلبودن انبیا(علیهم السلام) و اولیا در دانستن غیب ندارند. آنان بر این باورند که اصل غيب و استقلال، تنها برای خداست و اگر پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و انبیا(علیهم السلام) و اوليای الهی از غیب باخبرند، به اذن و اراده و عنايت خداست.
علامه طبرسی نقل میکند که حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) در پاسخ محمّد بن على كرخى در ردّ ادعای غالیان نسبت به علم غیب استقلالی، بعد از تسبیح خدای سبحان نوشت:
ما هرگز شريكان خدا در علم قدرتش نیستیم؛ بلكه هيچكس جز او از غيب خبردار نيست؛ همچنانكه در كتاب محكم خود فرموده: «بگو هيچ کسی از اهل آسمان و زمين جز خدای سبحان از غيب خبر ندارد». و من و تمام اجدادم از آدم تا خاتم حضرت محمدد(صلی الله علیه واله وسلم) و على بن ابیطالب(علیه السلام) و باقی ائمه(علیهم السلام) تا پايان روزگارم همه، بندگان خدای عزوجل هستیم.[32]
بنابراین، شیعه به مدلول این روایت، ایمان و علم غیب را مخصوص خدا دانسته و کسانی را که غیرخدا را شریک خدا و مستقل در علم غیب میدانند، مشرک میداند؛ همانطور که در روایت تصریح شده، حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) خود و اجداد خود را بری از شراکت در علم غیب خدا میداند و این بدان معناست که باور به شریکبودن غیرخدا با خدای سبحان در علم غیب، شرک است؛ اما علم غیبی که شیعه به پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمۀ معصومین(علیهم السلام) نسبت داده و به آن باور دارد، با علم غیبی که برای خدای سبحان است، دو تفاوت اساسی دارد.
تفاوت اول: علم غیب خدای سبحان، ذاتی و استقلالی است؛ اما علم غیب پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) تبعی و با عنایت خداست. به تعبیر دیگر: آنچه شیعه برای پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) میگوید، اطلاع از غیب از سوی خداست، نه اینکه شراکتی باشد.
تفاوت دوم: علم غیب خدای سبحان، مطلق و نامحدود است؛ اما علم غیب پیامبرخدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمه(علیهم السلام) محدود به اذن و ارادۀ خدای مقتدر است.
بنابراین، علم غیبی که شیعه دربارۀ پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمۀ معصومین(علیهم السلام) باور دارد، به معنای ربوبیت و الوهیت آن حضرات نیست؛ بلکه ایشان به اذن الهی از غیب خبردار میشوند. این دیدگاه از ابتدا در بین علمای شیعه رواج داشته و امروز نیز علمای شیعه بر همین باورند و از نسبت غلو و مقام الوهیت به پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و ائمۀ اطهار(علیهم السلام) همانطور که غالیان چنین اعتقادی دارند، بیزار و آنان را مرتد و خارج از دین میدانند.
این دیدگاه بین علمای اهل سنت نیز وجود دارد. ابنحجر هیتمی از علمای شافعی مینویسد:
صحیح همان قول اول است که پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به برخی از مغیبات علم دارد؛ چون خداوند متعال پیامبرانش را مطلع کرد بلکه وارثین انبیا(علیهم السلام)ء را بر مغیبات زیادی مطلع کرد، لکن این اطلاع از غیبها به نسبت به علم خداوند جزئی و کم است و تنها خداوند، نه غیرخداوند بهصورت مطلق علم به تمام مغیبات و جزئیات این مغیبات را دارد.[33]
همانطور که بر اساس روایتی در صحیح مسلم، رسولاللّه(صلی الله علیه واله وسلم) علم گذشته و علم آینده را به برخی از صحابه تعلیم فرمود،[34] ابنتیمیه نیز اطلاع از اخبار غیبی را به غیرپیامبر نسبت داده[35] و بر اساس نقل ابنقیم جوزی، خود ابنتیمیه خبر از آینده میداده و آگاه به لوح محفوظ بوده است. ابنقیم درباره علم غیب ابنتیمیه مینویسد:
به تحقیق از فراست و زیرکی ابنتیمیه امور عجیبی را مشاهده کردم و بزرگتر از آن را مشاهده نکردم و وقایع فراست ابنتیمیه استدعا میکند کتاب بزرگی نوشته شود. ابنتیمه به یارانش (دوستان و شاگردان) به وارد شدن قوم تاتار در سال 699 به شام خبر داده است و لشگر مسلمانان شکست میخورد و دمشق بهوسیله این شکست قتلعام و اسیر نمیشود و این خبردادن ابنتیمیه، قبل از این بود که قوم تاتار قصد حرکت به شام داشته باشند. سپس ابنتیمیه به مردم و امرا در سال 702 زمانی که قوم تاتار حرکت کردند و قصد شام کردند، خبر داده است که گرفتاری و شکست برای قوم تاتار است و پیروزی و نصرت برای مسلمانان است و بر این مطلب بیش از هفت بار قسم خورده است و در جواب چهار قسم ابنتیمیه گفتند: بگو انشاءالله، و ابنتیمیه گفت «إنشاءاللّه تحقيقاً لا تعليقاً»؛ (انشاءاللّه حتما محقق میشود، نه اینکه معلق باشد)، و ابنتیمیه گفت: وقتی مردم این قضیه را بر من زیاد (گران) شمردند، گفتم: این قضیه را زیاد نشمرید و در لوح محفوظ نوشته شده است که قوم تاتار در این زمین شکست میخورند و نصرت برای لشگر اسلام است.
ابنقیم در ادامه آورده است:
ابنتیمیه بیش از یک بار از امور باطنی به من خبر داده است و امور باطنی که من بر آن قصد داشتم، بر زبانم جاری نکردم و به من از حوادث بزرگی در آینده خبر داده و وقتش را مشخص نکرده است و من بعضی از آن حوادث را دیدم و منتظر بقیۀ آن حوادث هستم و بزرگان اصحابش و یارانش چندین برابر آن چیزی را که من دیدم، آنها دیدند.[36]
ابنعابدین حنفی در ردّ ادعای کفر بودن نسبت علم غیب به غیرخداوند مینویسد:
در جامع الفصولین مسئلهای فارسی ذکر شده که حاصلش این است: اگر کسی بدون شاهدان، اقدام به ازدواج کند و بگوید: «شاهدان ما خدا و رسول خدا و یا فرشتگانند»، گویندۀ این قول کافر میشود؛ زیرا او به علم غیب پیامبر یا فرشته اعتقاد دارد، و امّا در این مسئله اشکالی پیش خواهد آمد؛ زیرا پیامبر از غیبیّات خبر میداد و همچنین عمر و دیگران از سلف، از غیب خبر دادند. در پاسخ این اشکال جواب داد: امکان توفیق و جمع دو مسئله هست. علم غیبی که نفی شده، علم غیب استقلالی است، نه علم غیبی که به اعلام خداوند است.[37]
ملاعلی قاری از طیّبی نقل میکند:
همانا جانهای تزکیه شده و قدسیّه هرگاه از تعلّقات جسمانی عروج میکنند و به عالم اعلی واصل میشوند و حجابی برای آنها باقی نمیماند، آنگاه همه (الکل) را یا خودشان بشخصه مشاهده میکنند و یا با خبر آوردن فرشته برای آنها مشاهده میکنند و در آن رازی است که برای هر که توفیق میسّر شود، خواهد دانست.[38]
شاه فضل رسول قادری هم به علم غیب مطلق (ذاتی) و علم غیب اضافی (غیری) اشاره کرده است.[39] احمدرضا قادری بريلوی نیز در اين باره میگويد:
از بيانات گذشته، آشكار شد که شبهۀ مساوات علم تمام مخلوقين با علم پروردگار ما خدای عالميان هرگز به دل مسلمانان خطور نمیكند. آيا كورها مشاهده نمیكنند که علم الهی ذاتی و سرمدی و قابلتغییر نیست، اما علم مخلوق، عنایت الهی، حادث و قابلِتبدیل است؟![40]
مطلب دیگری که جواب را برای ما روشن میکند، این است که وهابیون، تنها آیاتی از علم غیب را مدّنظر قرار دادهاند که سخن از انحصار علم غیب به خدا و نفی آن از غیرِ خداست؛ مانندِ آیۀ «قُلْ لَّايَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَّهُ»[41] و آیۀ «وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ»؛[42] درحالیکه آیات علم غیب، چهار دستهاند که دستۀ اول و دوم از این آیات نورانی برای انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی ثابت دانسته شده است؛ اما وهابیون، با انتخاب گزینشی بدون دقت از میان این دسته آیات، مسلمین را متهم به شرک و کفر کردهاند.
علم غیب از نگاه قرآن
واژۀ «غیب» 48 بار در قرآن ذکر شده است که با دقت در این آیات، روشن میشود سه دسته از آیات علم غیب، در قرآن وجود دارد؛ ازجمله:
دستۀ اول
آیاتی که علم غیب را منحصر در خداوند بیان فرمودهاند. برخی از این آیات عبارتاند از:
1.«عالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهادَةِ فَتَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ».[43]
2.«هُوَ اَللّهُ اَلَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عالِمُ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهادَةِ هُوَ اَلرَّحْمنُ اَلرَّحِيمُ».[44]
و آیات دیگر.[45] این دسته از آیات، علم غیب را مختص خدا شمردهاند.
دستۀ دوم
آیاتی که در آنها، علم غیب از غیرِ خداوند نفی شده است. برخی از این آیات عبارتاند از:
1.«وَلاَ أَقُولُ لَكُمْ عِندِي خَزَآئِنُ اللّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَيْبَ».[46]
2.«وَلَوْ كُنْتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لَاسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ وَمَا مَسَّنِيَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِيرٌ وَبَشِيرٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ».[47]
و آیات دیگر.[48] در این آیات، خداوند به پیامبرش دستور میدهد تا اعلام کند که علم غیب نمیداند.
دستۀ سوم
آیاتی که خداوند در آنها اطلاع از غیب را در اختیار برخی از پیامبرانش قرار داده که به دو صورت بیان شده است:
صورت اول: تصریح به علم غیب غیرِ خداوند
این دسته از آیات، اطلاع از غیب را برای برخی از انبیا(علیهم السلام)، ثابت دانستهاند که عبارتاند از:
1.«وَ ما كانَ اَللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى اَلْغَيْبِ وَ لكِنَّ اَللّهَ يَجْتَبِي مِنْ رُسُلِهِ مَنْ يَشاءُ».[49]
2.«عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً».[50]
در این دو آیۀ شریفه، خداوند تصریح میکند که علم غیب را به هر کسی که اراده کند، عطا میفرماید.
صورت دوم: تصریح به علم غیب در امور جزئی
1. پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و علم به افشاشدنِ راز پنهانی: «وَ إِذْ أَسَرَّ اَلنَّبِيُّ إِلى بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً فَلَمّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اَللّهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هذا قالَ نَبَّأَنِيَ اَلْعَلِيمُ اَلْخَبِيرُ».[51] در این آیه، پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) با علم به غیب، از فاششدنِ رازش توسط یکی از زنان آگاه شد. آن حضرت فرمودند: این علمی است از جانب خداوند.
2. پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و آگاهی از اخبار غیبی از ماجرای حضرت نوح(علیه السلام): «تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ اَلْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ».[52]
3. پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) و علم به اخبار گذشتۀ حضرت مریم و زکریا': «ذلِكَ مِنْ أَنْباءِ اَلْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَ ما كُنْتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ».[53] (این اخبار، تنها از طریق وحی در اختیار پیامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) قرار گرفته و در هیچ کتابی نوشته نشده است).
4. حضرت عیسی(علیه السلام): «وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ»[54] در این آیه، حضرت عیسی(علیه السلام) بعد از بیان اذن خداوند در خلقکردن و شفادادن و زندهکردن مردگان صراحتاً میگوید: (من عیسی) از آنچه در خانههای خود ذخیره کرده و میخورید، خبر میدهم.
دستۀ چهارم
آیاتی است که خداوند در آنها اطلاع از غیب را در اختیار اولیایی که پیامبر و رسول نبودهاند، قرار داده است.
1. حضرت خضر(علیه السلام): «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً».[55] دربارۀ پیامبربودنِ حضرت خضر(علیه السلام) اختلافِ نظر وجود دارد. بر اساس فرضیه پیامبر نبودن حضرت خضر، اين بحث صورت گرفته است. جناب خضر، دارای علم لدنّی از طرف خداوند بوده است؛ لذا به حضرت موسی(علیه السلام) از علت تخریب دیوار خبر داده و میگوید: اولاً زیر این دیوار، گنجی پنهان وجود دارد. ثانیاً این گنج، متعلق به دو کودک یتیم است که خداوند اراده فرموده تا آن گنج را برای آنها حفظ کند. ابنعباس و دیگران میگویند: علم غیب به حضرت خضر داده شده است.[56]
2. آصف بن برخیا وزیر و وصی سلیمان(علیه السلام): «قالَ اَلَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»[57] با توجه به این آیه، آصف نیز مانند دیگر اولیای الهی بخشی از علوم غیبی کتاب را میداند.
حل تعارض بدوی آیات علم غیب
انسان در نگاه اول گمان میکند که بین این چهار دسته از آیات قرآن تناقض وجود دارد؛ زیرا دستۀ اول و دوم، علم غیب را مختص به خدا دانسته و از غیرخدا نفی میکند؛ اما دستۀ سوم و چهام، علم غیب را برای انبیا(علیهم السلام) و غیرانبیا(علیهم السلام) ثابت میداند. با دقت در آیات قرآن درخواهیم یافت که هیچ تعارضی بین آیات قرآن وجود ندارد؛ زیرا دسته اول و دوم، آیاتی است که در صددِ بیان علم غیبِ ذاتی و مستقل و مطلق برای خداوند متعال است و چنین علمی را از غیرخداوند نفی کرده است؛ اما در دستۀ سوم و چهارم بیان میکند که اگر خداوند اراده کند، این علم را در اختیار برخی از بندگان شایستهاش، اعم از پیامبر و غیرپیامبر قرار میدهد. پس با توجه به آیات دستۀ سوم و چهارم، انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی، با اذن و ارادۀ خداوند متعال، دارای علم غیب بوده و به برخی از امور غیبی آگاهی دارند؛ مانند آیهای که گفتار حضرت عیسی(علیه السلام) را نقل کرده است. قرآن میفرماید: «وَأُنَبِّئُکُمْ بِمَا تَأْکُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ».[58] بنابراین اگر نسبت علم غیب به غیرخداوند، شرک است، چرا در این دسته از آیات، خداوند متعال بر علم غیب داشتنِ انبیا(علیهم السلام) و اولیا صحه گذاشته است؟
بنابراین طبق آیات قرآن، نسبت دادن علم غیب یا به تعبیر دقیقتر: آگاهی از غیب به انبیا(علیهم السلام) و غیرانبیا(علیهم السلام) از اولیای الهی، امری مسلّم است و خدای سبحان نمونههایی را بیان کرده است؛ اما شیوخ وهابیت با انتخاب گزینشی آیات، سعی در متهم کردن مسلمانان به شرک و کفر هستند.
علاوه بر آیات نورانی قرآن، روایات نیز امور غیبی را به انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی نسبت میدهند. روایات فراوانی در این زمینه از منابع شیعه و سنی نقل شده است که به برخی از آنها اشاره خواهد شد.
علم و آگاهی اولیای الهی به امور غیبی در منابع فریقین
در بخش آیات دال بر علم غیب انبیا(علیهم السلام) و اولیای الهی، تبیین شد که اولیای الهی مانند حضرت خضر و حضرت آصف بن برخیا و دیگران علم غیبی دارند؛ یعنی از برخی امور غیبی آگاه بودهاند. در روایات نیز از کسانی که آگاه به برخی از امور غیبی هستند، به عنوان «محدث» یاد شده است. این آیات با بیان دیدگاه مفسرین و محدثین اهلسنت و شیعه تبیین خواهد شد.
علم و آگاهی آصف بن برخیا در منابع تفسیری و روایی فریقین
به نظر مفسرین اهل سنت، بر اساس آیه 40 سوره نمل، مصداقِ «صاحب کرامت و کسی که مقداری از علم کتاب را دارا بود»، جناب آصف بن برخیا وزیر و وصیّ حضرت سلیمان(علیه السلام) است.[59] علم خارقالعادۀ آصف بن برخیا، منشأ قدرت خارقالعادۀ او بود. وی با این علم و قدرت خارقالعاده توانست در کمتر از پلک برهمزدنی، تخت ملکه سبأ (بلقیس) را از یمن به فلسطین حاضر کند. علمی که آصف داشته، همان علم به اسم اعظم الهی است؛ همان اسمی که وقتی خدا با آن خوانده شود، اجابت میکند.[60]
مراد از «کتاب» در موضوع علم غیب آصف به کتاب، لوح محفوظ یا علم به کتب آسمانی نازل شده است[61] که آصف بخشی از آن را داشته است. بر این اساس، صاحب علم کتاب در آیه 96 سوره اسراء، بالاتر از آصف است؛ زیرا سُدیر از امام صادق7درباره تفاوت میزان علم آصف بن برخیا و علمی که مصداقِ «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الکِتاب»[62] دارد پرسید و امام فرمودند:
بهاندازهی یک قطره از باران بسیار در دریای سبز، این مقدار چه اندازه از علم کتاب را در برمیگیرد؟ عرض کردم: فدایت شوم! بسیار اندک. سپس امام فرمود: ای سدیر! آیا همهی آنچه در این آیه از کتاب خدا خواندهای که میفرماید: بگو: «کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب [و آگاهی بر قرآن] نزد اوست، میان من و شما گواه باشند»؟ (رعد/۴۳) گفتم: آن را خواندهام، فدایت شوم! فرمود: کسی که همۀ علم کتاب را دارد، بافهمتر است یا کسی که جزئی از علم کتاب را دارد؟ گفتم: آن کسی که علم همه کتاب را دارد، بافهمتر است. سپس با دست خود اشاره به سینهاش کرده، فرمود: «به خدا علمِ کتاب نزد ما (اهلبيت) است؛ به خدا همهی آن نزد ماست.
طبق روایات اهلبیت(علیهم السلام) مصداق آیه، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام) است. شیخ صدوق(ره) نقل کرده است که ابوسعید خدری از رسولاللّه(صلی الله علیه واله وسلم) درباره آیه40 سوره نمل «الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ» پرسیده و رسولاللّه(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: «مراد، وصیّ برادرم سلیمان بن داود است». سپس درباره آیه 96 سوره اسراء «ومَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ» سؤال کردم، حضرت فرمود: «مراد، برادرم علی بن ابیطالب(علیه السلام) است».[63] امیرالمؤمنین بهعنوان اولین و بافضیلتترین مصداق و تکتک ائمه(علیهم السلام) به عنوان مصدایق بعدی بیان شدهاند.[64] این حقیقتی است که برخی از علمای اهل سنت نیز آن را بیان کردهاند.[65]
محدثون در منابع تفسیری و روایی فریقین
در منابع اهل سنت ذیل آیه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِيٍّ..».[66] رواياتی نقل شده است. این روایات درباره محدثون است؛ یعنی کسانی که خبر از آینده میدهند و از برخی امور غیبی آگاهند. در روایتی از عبداللّه بن عباس واژه «ولا محدث» بیان شده است.[67] قرطبی مفسر مشهور اهلسنت، بعد از نقل روایت ابنعباس مینویسد:
ما محدثین را کسانی یافتهایم که چنگزنندۀ به راه انبیا(علیهم السلام) هستند؛ زیرا آنان به امور عالیه از اخبار غیبی سخن میگویند و با حکمت باطنی خود نطق میکنند و همچنین آنچه که میگویند، تحقق مییابد و دربارۀ آنچه که میگویند معصوم هستند، مانند آنچه برای عمر بن خطاب در جریان ساریه اتفاق افتاد.[68]
بخاری و مسلم در صحاح خویش این مطلب و ادعا را نقل کردهاند.[69] واژۀ «محدث» را علمای اهل سنت در معانیِ مختلفی بیان کردهاند. ابناثير جزری ذیل واژه «حَدَثَ» مراد از «محدثون» را ملهمون دانسته و درباره تعریف ملهم مینویسد:
«مُلهم» کسی است که چیزی در جانش القا شده و او از روی حدس یا فراست عقلی از آن خبر میدهد و این نوعی (از علم غیب) است که خدای سبحان هر کسی از بندگان برگزیدهاش را بخواهد، مخصوص میکند.[70]
برخی دیگر از علمای اهل سنت نیز محدَّث را بهمعنای كسی دانستهاند كه به او الهام میشود. ابنحجر عسقلانی، در تفسير اين واژه مینویسد: «در تأويل اين واژه، اختلاف شده است. از جمله گفته شده است که بهمعنای الهام است و اين دیدگاه را بیشتر علما گفتهاند».[71]
قسطلانی نیز همین مضمون را بیان کرده است.[72]
در منابع شیعی نیز دستهای از روایات، مصداق «محدثون» را ائمۀ معصومین(علیهم السلام) دانستهاند. محمد بن حسن صفار (م290ق) در اولین روایت از باب «فی الائمة إنّهم محدثون مفهمون» نقل کرده است: «الْأَئِمَّةُ عُلَمَاءُ صَادِقُونَ مُفَهَّمُونَ مُحَدَّثُونَ»[73] ثقةالاسلام کلینی (م329ق) در کتاب الحجة اصول کافی بابی با عنوان «أنَّ الْأَئِمَّةَ عليهم السلام مُحَدَّثُونَ مُفَهَّمُونَ»[74] دارد. در این باب پنج روایت را بیان کرده و در روایت سوم نقل کرده است که محمد بن اسماعيل میگويد: «از امام هشتم(علیه السلام) شنيدم كه میفرمود: ائمه(علیهم السلام) دانشمندانی راستگو، فهميدهشده و محدث هستند».[75]
علامه مجلسی(ره) درباره این روایت میگوید:
روايت سوم، صحيح است. مراد از واژۀ «علما» همان مرادِ آیۀ «هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ» است. همچنین مراد از واژۀ «صادقون» همان مراد آیۀ «وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ» است. واژۀ «مفهمون» يعنی ائمه(علیهم السلام) ، قرآن، تفسير، تأويل قرآن و علوم و معارف ديگر را از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) فراگرفتهاند. واژۀ «محدثون» نیز به این معناست که فرشتهها با ایشان همسخن شدهاند.[76]
علما و فقهایِ بزرگ شیعه نیز بر اساسِ آیات و روایات صادرشده از ائمۀ معصومین(علیهم السلام) صحت نسبت علم غیب به انبیا(علیهم السلام) و ائمه(علیهم السلام) را تصدیق کردهاند. شیخ صدوق(ره) دربارۀ علم امام معصوم(علیه السلام) چنین میگوید:
همانا امام معصوم(علیه السلام) بهواسطۀ عهد و دانشی که از طرف پيامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) به او رسیده، از اتفاقات روز آینده خبر میدهد و این دانش، همان معارفی است که حضرت جبرئیل امین(علیه السلام) از اتفاقات آینده تا را روز قیامت به پيامبر خدا(صلی الله علیه واله وسلم) نازل کرده است.[77]
شیخ صدوق(ره) در این عبارت، علوم غیبی ائمه(علیهم السلام) را از پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) و علوم غیبی رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) را از وحی میداند که جبرئیل(علیه السلام) از طرف خدای سبحان آورده است. شیخ مفید(ره) دربارۀ حقیقت علم ائمه(علیهم السلام) میفرماید:
ائمۀ اطهار(علیهم السلام) از آلمحمد(صلی الله علیه واله وسلم) باطن برخی از افراد را میدانستند. ائمه(علیهم السلام) قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، باطنشان را میدانستند. البته این حقیقت از لوازم اوصاف امامت و شرط واجب برای امامت آن بزرگواران نیست؛ بلکه خدای سبحان، آن عزیزان را مورد لطف و کرم خود قرار داده و آنها را از غیب باخبر کرده است تا ما مسلمانان به جهت این اوصاف امامان(علیهم اسلام)، از آنان اطاعت و به امامت آنها تمسک کنیم و این حقیقت و باور بهدلیل عقلی، واجب نیست؛ بلکه بهدلیل سمعی و روایی، واجب است و نهایتاً سخن دربارۀ علم غیب ائمه(علیهم السلام) این است که بگوییم اگر کسی بهصورت مطلق بگوید که ائمه(علیهم السلام) غیب میدانستند، هم منکر است و هم فساد آن روشن است؛ زیرا لازمۀ چنین توصیفی از امام، سزاواردانستن استقلال امام در علم است، که چنین علمی تنها برای خداوند متعال است.[78]
بنابراین مفسرین و محدثین شیعه و سنی، واژه «محدث» را برای اولیای الهی که دارای علم و آگاهی از امور غیبیاند، بهکار بردهاند و غیرانبیا(علیهم السلام) را دارای علم غیب تصور کردهاند.
علم غیب غیر انبیا(علیهم السلام)
قرآن کریم، اولین منبع و منشأ علوم غیبیِ اهلبیت(علیهم السلام) است که ازجملۀ آنها آگاهی به رموز قرآن و معارفی است که در قرآن وجود دارد و از دسترس مردم خارج است. وراثت از رسولالله(صلی الله علیه واله وسلم) دومین منبع علم غیب اهلبیت(علیهم السلام) است که موجب شده تا از برخی علوم غیبی آگاهی یابند. سومین منبع، مصحف امیرالمؤمنین(علیه السلام) شامل جفر و جامعه و مصحف فاطمۀ زهرا(سلام الله علیها) است که نزد آنان میباشد. چهارمین راه دسترسی به علم غیب، الهام است که از طریق صفای باطن و پیمودن مراتب و مراحل ملکوتی آسمان و زمین بهدست میآید.
محدث بزرگ سنی، حاکم نیشابوری و دیگران، مانندِ مورخ بزرگ سنی، ابنعساکر دمشقی و ذهبی نقل میکنند که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) رو به مردم کوفه کرد و فرمودند: «از من سؤال کنید قبل از آنی که مرا از دست بدهید. از کسی بعد من، مانندِ من سؤال نکنید». در انتهای حدیث، حاکم میگوید: «این روایتی صحیح و عالی است».[79] ابنعساکر دمشقی، همین مضمون را برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نقل کرده است.[80]
برتری علمی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بر دیگر صحابه، مسئلهای است که همه بر آن اتفاقِ نظر داشتهاند. محمد بخاری در روایتی از ابیجحیفه نقل میکند که گفت: به حضرت علی(علیه السلام) عرض کردم: آیا نزد شما کتاب مخصوصی است؟ حضرت فرمودند:
«لاَ، إِلَّا كِتَابُ اللَّهِ، أَوْ فَهْمٌ أُعْطِيَهُ رَجُلٌ مُسْلِمٌ، أَوْ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ. قَالَ: قُلْتُ: فَمَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ؟ قَالَ: العَقْلُ، وَفَكَاكُ الأَسِيرِ، وَلاَ يُقْتَلُ مُسْلِمٌ بِكَافِرٍ»؛ (خیر، غیر از کتاب خدا قرآن و فهمی که به مرد مسلمان داده میشود یا آنچه در این صحیفه وجود دارد. دوباره گفتم در این صحیفه چیست؟ فرمودند: در این صحیفه (مسائلی ازجمله) حکم عقل و آزادی اسیر و اینکه مسلم به دست کافر کشته نمیشود، وجود دارد).[81]
در روایت دیگری، حضرت علی(علیه السلام) در پاسخ سؤال ابیجحیفه فرمودند: «خیر، قسم به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، چیزی نمیدانم؛ مگر فهمی که خداوند به مرد دربارۀ فهم قرآن میدهد».[82]
حاکم ترمذی و آلبانی نیز این روایت را نقل کرده و آن را صحیح شمردهانده.[83] بنابراین امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) خبر از فهمی میدهد که آگاهی به برخی علوم غیبی دارد.
اجمالاً کسی از علمای فریقین، علم غیب را برای انبیا(علیهم السلام) و غیرانبیا(علیهم السلام) انکار نکردهاند؛ بلکه دربارۀ منشأ و محدودۀ علم غیب، اختلافِ نظر وجود دارد و بر اساس مبانیِ اهل سنت، امکان وقوع علم غیب برای ائمۀ معصومین(علیهم السلام) قابلاثبات است؛ مانندِ روایات صحیحالسندی که عدهای را محدث شمرده است.
نتیجهگیری
با استناد به آیات نورانیِ قرآن و روایات شیعه و سنی، روشن میشود که ادعاهای واهیِ علمای وهابیت بیدلیل میباشد. مسلمانان معتقدند که علم غیبِ ذاتی، مخصوص خدای متعال است. خدای سبحان اراده فرموده است که برخی از بندگان شایسته نیز صاحب علم غیب باشند. بنابراین اعتقاد به ثبوت آن برای غیرخدا، موجب کفر و شرک نمیشود؛ زیرا همانطور که آیاتِ انحصارِ علم غیب به خدا و آیات نافیِ علم غیب از غیرخدا وجود دارد، آیات و روایاتِ صحیح فراوانی نیز هستند که علم غیب را برای غیرخدا از انبیا(علیهم السلام) و اولیا ثابت میکنند. بنابراین، اعتقاد به علم غیب اولیای الهی که به اذن و رضایت خداوند به این آگاهی رسیدهاند، عین توحید است.
نکتۀ دیگری که در این نوشتار اثبات شد، این است که اعتقاد به علم غیب اولیایِ الهی، مختصِّ به شیعیان نیست؛ بلکه در میان اهل سنّت نیز چنین اعتقادی وجود دارد و این اعتقاد، هیچ ربطی به شرکدانستن آن ندارد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.