تقابل وهابیت با «فلسفه»
سعید غلامزاده، حمیدرضا غلامینژاد
مقدمه
دیدگاه وهابیان در نکوهش «فلسفه» که ریشه در تأملات عقلی دارد، بهصورت یک امر بدیهی درآمده است؛ درحالیکه معروف است آشناییِ مسلمانان با فلسفه در دورۀ خلافت عباسی یا اموی بوده است.[1] مسلمانان در این مسیر صرفاً منفعل نبوده و به نسخهخوانی از اقوام پیش از خود اکتفا نکردند و دست به نقادی دستاوردهای اندیشمندان گذشته زده و دستاوردهای آنان را در موضوعات مختلف، تکمیل کرده و ابواب مختلفی را بر هر یک از این علوم افزودند.
آنها که از یک سو در اثر عطش حقیقتجویِ فطری و مشترک میان همۀ افراد بشر، با سؤالات بنیادینِ هستیشناسانهای مواجه بوده و از سوی دیگر، از جانب قرآن به تفکر در آفاق و انفس دعوت شده و به دقت و نظر در آنچه در آسمان و زمین است، امر شده بودند، خود به فلسفهورزی پرداخته، فلسفۀ اسلامی را پایهگذاری کردند. نخستین مکتب فلسفۀ اسلامی توسط فارابی (259-339ق) تأسیس شد. جریان فلسفۀ مشائیِ اسلامی پس از فارابی توسط ابنسینا (370-428ق)، مهمترین شخصیت مکتب مشاءِ اسلامی کاملتر شد و به اوج رسید. درحقیقت، فلسفۀ ارسطو (مشاء) در دست مسلمانان و با الهام از فرهنگ و ایمان دینی، مسیری را در پیش گرفت که با تأمل عقلی و فلسفی، آموزههای وحیانی در موضوعات مختلف را مستدل و تبیین کرد. با این وجود، آرای فلاسفۀ مسلمان و بهویژه اندیشههای ابنسینا با مخالفت برخی علمای مسلمان مواجه شد و معرکهای از تبادل آرای مخالفان و موافقان شکل گرفت که سبب شد در دورههای بعد، مکتب فلسفی جدیدی به نام مکتب «اشراق» به دست شهابالدین سهروردی (549-587ق) پایهگذاری شود؛ اما فلسفۀ اسلامی برای تحول و شکوفایی خود باید تا سدۀ دوازدهم هجری منتظر میماند. ملاصدرا (979-1045ق) با جمعکردن جریانهای فکری مختلف جهان اسلام که چهبسا غیرقابل آشتی بودند، مکتب فلسفی نوینی پایهگذاری کرد که به مکتب «حکمت متعالیه» معروف است.
در این نوشتار سعی بر این است تا مخاطب با مفاهیم فلسفی تا حدودی آشنا شده و ضمن نقد آراء مخالفین، با شناسایی بسترهایی که مخالفین فلاسفه را به تحریم آن متمایل کرده است، اثبات نماید که سخن فلاسفه اسلامی در مسیر کتاب و سنت بوده و آنها خود را ملزم به حرکت در مسیر شریعت میدانستهاند.
در هر صورت، علم فلسفه در طول تاریخ اسلام، فراز و نشیبهایی داشته است. دلایل و انگیزههای مختلف، ازجمله ریشههای مستقیم و غیرمستقیم این علوم در افکار اندیشمندان غیرمسلمان، همواره عدهای را برای ریشهکنکردنِ این علم برانگیخته است.
تاکنون کتابی که به صورت مستقل به نقد آراء وهابیان و مُتسلّفین درمورد فلسفه پرداخته باشد، یافت نشده، اما برای درک مفاهیم و آراء فلسفی میتوان به موارد زیر رجوع نمود:
1. ادراکات اعتباری علامه طباطبائی(ره) و فلسفه فرهنگ؛ نوشته: علیاصغر مصلح.
2. مبانی آیندهپژوهی از دیدگاه فلاسفه اسلامی؛ نوشته: سید علی تقوینسب و عبدالمجید کرامتزاده.
3. کتاب ابنسینا: مجموعه مقالات تفسیری و انتقادی؛ نویسنده: گروه نویسندگان.
4. تحفةالمتکلمین فی الردّ علی الفلاسفة؛ نوشته ابنملاحمی خوارزمی، متکلم معتزلی در قرن ششم.
واژهشناسی فلسفه
«فلسفه» واژهای یونانی است و فیلسوف به معنای دوستدار دانایی و متشکل از دو کلمه «فیلا» یعنی دوستدار و « سوفا» به معنای دانش و حکمت است.[2]
وهابیان و فلسفه
وهابیان به فلسفه، نگاه تقریباً یکسانی دارند و بیشتر آرای برخی فلاسفه را معیار سنجش فلسفه قرار دادهاند؛ درحالیکه خطابودن دیدگاه اندیشمندان یک علم در یک یا چند مسئله، ضرورتاً بهدلیل کاربست صحیح ابزارها و روشهای آن علم نیست تا از این رهگذر حجتی بر بطلان آن علم اقامه شود.
از دیدگاه جماعت وهابی، آموختن فلسفه، حرام و نامشروع است.[3] البته یادگیری فلسفه را چنانچه برای ابطال آن باشد، جایز میشمرند اما یادگیری و تعمق در آن را حرام میدانند. ابنعثیمین در پاسخ به استفتائی در این خصوص با بیان اینکه نتیجۀ تعمق در فلسفه، انکار کتاب و سنت است، به حرامبودن ورود و تعمق در فلسفه فتوا داده است.[4] همچنین معتقدند فلاسفه، فرقهای منکر اصول و ضروریات دین هستند و[5] برای حفظ جان خود بهدروغ، تظاهر به اسلام کردهاند.[6]
برای شناخت دقیقترِ دیدگاه آنها و دلایل بروز چنین رویکردی نسبت به فلسفه و فیلسوفان، لازم است چند موضوع و مسئله، بررسی شود؛ ازجمله:
1. تعریف و ماهیت فلسفه از نگاه وهابیان؛
2. آثار و نتایج فلسفه بر فرد و جامعه از دیدگاه وهابیان؛
3. محتوا و مسائل فلسفه از دیدگاه وهابیان.
تعریف فلسفه و تبیین ماهیت آن
از پیروان محمد بن عبدالوهاب و دیگر همفکران آنها نمیتوان انتظار داشت که تعریفی مناسب از فلسفه ارائه دهند.
الف) تعریف به موضوع
برخی از وهابیان، فلسفه را بر اساس موضوع آن تعریف کرده و گفتهاند: «فلسفه عبارت است از سخنگفتن در امور غیبی، بدون دلیل و برهان،[7] و بر هیچ دلیل حسی، ذهنی یا عقلی مستند نیست».[8]
بررسی و نقد
این دیدگاه از جهات متعدد دچار اشکال و ایراد است. برخلاف ادعای وهابیان، موضوع فلسفه نه «امور غیبی» که «موجود بما هو موجود»[9] است. به یک معنا موضوع فلسفه، موضوعات همۀ علوم دیگر را دربرمیگیرد؛ زیرا هر علم برای شناخت فقط یک «موجود خاص» وضع شده و فلسفه به شناخت «موجود»، فارغ از اینکه چه موجودی باشد، میپردازد.
البته اشکال وهابیان به گونه دیگری نیز مطرح است؛ اینکه امور غیبی نیز بخشی از حقایق موجود در عالم هستی میباشند. درجواب باید گفت: با این اشکال فقط میتوان آن بخش از مسائل فلسفی را که به امور غیبی میپردازد، تحریم کرد، نه کل فلسفه را. البته این نیز در صورتی ممکن است که بتوان مدعای وهابیان دربارۀ ممنوعیت سخنگفتن از امور غیبی را اثبات کرد.
جواز سخنگفتن از امور غیبی
بحث از امور غیبی نهتنها حرام نیست، بلکه گاهی جایز یا واجب نیزمی باشد. در میان امور غیبی آنچه بیش از همه دور از دسترس ادراک بشر است و در بالاترین درجۀ غیب قرار دارد، ذات و صفات خداوند باریتعالی است. بنابراین اگر سخنگفتن دربارۀ امور غیبی بهطور کلی ممنوع و حرام باشد، پرداختن به ذات و صفات الهی و تلاش برای شناخت آنها بیش از هر چیز دیگر مشمول این ممنوعیت خواهد بود؛ این در حالی است که بحث از وجود خدا و صفات او نهتنها جایز، بلکه در برخی صور (مانند توحید در ذات یا موضوع صفات و عینیت آن با ذات) واجب بوده و آیات و روایات بسیاری بر آن تأکید کردهاند.
حتی اگر بپذیریم بحث از امور غیبی بهطور مطلق حرام باشد، باز هم نمیتوان فلسفه و فلاسفۀ مسلمان را در این باب تخطئه کرد؛ چراکه فلاسفهی مسلمان با چراغ قرآن وسنت نبوی در مسیر این علم حرکت کردهاند. برای مثال: ملاصدرا و دیگر فلاسفۀ مسلمان، برای شناخت ابعاد مختلف روح انسان یا شناخت ملائکه، آنگاه که خود را با سؤالات فلسفی مواجه دیدهاند، به کتاب و سنت مراجعه کرده و بر اساس دادههای وحیانی، استدلالهای فلسفی ترتیب دادهاند.[10]
ب) تعریف به روش
در گفتار برخی از وهابیان آمده است: روش کار در فلسفه بدینصورت است که ابتدا توهماتی را مفروض میگیرند و سپس بر پایۀ آن مفروضات خیالی، احکامی را بار میکنند که بر هیچ دلیل عقلی، ذهنی یا حتی حسی، مبتنی نیست[11] و کارکردی غیر از اشکالکردن ندارد.[12]
بررسی و نقد
عقلیبودن، مهمترین ویژگیای است که فلسفه بدان مشهور شده است و روش عقلی، منهج مشترک همۀ مکاتب فلسفی جهان و یگانه پایۀ فلسفه[13] از گذشته تا به امروز است. افزودن این نکته نیز ضروری است که فلاسفۀ مسلمان که کتاب و سنت را بهعنوان دو منبع شناخت حقایق هستی پذیرفتهاند، روش نقلی را نیز بهگونهای در فرایند فلسفه خود جای دادهاند.
ج) تعریف به غایت
متسلّفه و وهابیان مدعیاند که هدف فلسفه، کنارزدن دین الهی و نشستن بر جای آن است. «لجنۀ دائمی فتاوای عربستان سعودی» فلسفه را تلاشی برای جستوجوی هدایت در بیرون از دایرۀ شریعت اسلامی تعریف کرده، میافزاید: «بیشتر مسائل عقیدتی فلسفه، کفر صریح است[14] و نتیجۀ چنین دانشی درنهایت فروغلطیدن در وادی کفر است».[15]
بررسی و نقد
نگاهی گذرا به آثار فلاسفه کافی است تا نشان دهد که ادعای وهابیان، بیسند و دور از واقعیت است. علامه طباطبائی(ره) در تبیین غایت فلسفه مینویسد: «غایت فلسفه، تمییز موجودات حقیقی از غیرحقیقی و شناخت علل عالیۀ وجود بهخصوص، علت اولی که سلسلۀ موجودات به او منتهی میشود و شناخت اسماء حسنی و صفات عالیۀ اوست و او همان خدای متعال است».[16]
در برخی از آثار فلسفی نیز ظهور حقیقت عالم هستی در درون انسان، غایت فلسفه، قلمداد شده[17] و فلسفه بر این اساس اینگونه تعریف میشود: «صیرورة الانسان عالماً عقلیاً مضاهیاً للعالم العینی»؛[18] (فلسفه عبارت است از تبدیلشدن انسان به جهانی عقلی، همانند جهان عینی).
آثار و نتایج فلسفه بر فرد و جامعه
در کلام وهابیان، فلسفه در بهترین حالت بهعنوان مسیری بیسرانجام که پاگذاشتن در آن، جز تلف عمر ثمری دربر ندارد، توصیف میشود. در نگاه آنها فلسفه از زیانبارترین پدیدههای تاریخ بشر است که نتایج مخرب آن، تنها منحصر به حوزۀ عقاید نیست؛[19] بلکه زوال عقل را نیز بههمراه دارد[20] و در سطح کلان بر مناسبات سیاسی ـ نظامی جامعۀ اسلامی نیز اثر میگذارد. یکی از وهابیان معاصر، ترجمۀ کتب فلسفی یونان را یکی از مهمترین علل ترویج بدعت در میان مسلمین عنوان میکند.[21] حتی در نگاه برخی از منتقدین فلسفه آمده است: «تسلط تاتارها بر سرزمینهای شرقی، فقط بهدلیل ظهور فلسفه در میان آنها و ضعف شریعت اتفاق افتاد».[22]
بررسی و نقد
سخنان متسلّفه و وهابیان دربارۀ آثار مخرب فلسفه بر فرد و جامعه، از جهات مختلف قابل نقد است:
1. سخنان مدعیان سلفی در خوشبینانهترین صورت، ادعاهایی است بیسند که هر کسی میتواند بهراحتی به مخالفان خود نسبت دهد. مرتبطدانستن فلسفه با شرایط نابسمان جهان اسلام در آن روزگار صرفاً به این دلیل که همراه باهم اتفاق افتادهاند، همانند کسوف خورشید با وفات فرزند پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) است که مورد انکار و مخالفت ایشان قرار گرفت.
2. چنانچه این ادعا درست باشد، لازم میبود که دورۀ ورود فلسفه به جهان اسلام و اوج آن، شاهد بیشترین میزان پیامهای ویرانگر مذکور باشد؛ درحالیکه آن عصر، از درخشانترین دورههای تاریخ اسلام است.
3. اگر قرار باشد جریانهای فکری جهان اسلام از نظر نتایج نامطلوب و ویرانگری که برای جامعۀ اسلامی داشتهاند، دستهبندی شوند، قطعاً جریان وهابیت در رأس قرار خواهد گرفت. نگاهی به گوشه و کنار امروز جهان اسلام کافی است تا نشان دهد که ترویج افکار محمد بن عبدالوهاب چگونه شهرها و خانهها را ویران کرده، خون مسلمانان را بر زمین ریخته، اموال و آرامششان را سلب کرده و از اسلام و مسلمین در اذهان غیرمسلمانان، تصویری زشت و کریه ترسیم کرده است.
دیدگاههای کفرآمیز فلاسفه از نگاه وهابیان و متسلّفه
عمده ادلۀ وهابیان برای تکفیر فلاسفه و تحریم فلسفه، تعارضاتی است که ادعا میشود میان آرای فیلسوفان و اصول شریعت وجود دارد. متسلّفین، فلسفه را در تعارض با همۀ اصول ضروری شریعت، یعنی توحید، نبوت و معاد میدانند که در چند بخش به طرح و بررسی ایرادات آنها خواهیم پرداخت.
الف) انکار وجود حقیقی خدا توسط فلاسفه
مدعیان پیروی از سلف و وهابیان مدعیاند: میان آنچه فلاسفه «خدا» مینامند، با خدایی که انبیای الهی به آن فرا میخواندهاند، تفاوتی بنیادین وجود دارد؛ زیرا خدایی که فلاسفه از آن سخن میگویند، یک موجود صرفاً ذهنی و خیالی است و حقیقت خارجی ندارد.[23]
بررسی و نقد
نگاهی گذرا به کتب فلسفی، کافی است تا بیاساس بودنِ ادعای متسلّفان در اینباره مشخص شود. با وجود اینکه در کلام هیچ فیلسوفی خدا انکار نشده یا آن را امری ذهنی نشمرده، تنها فهم ناصحیح و کنار هم گذاشتن برخی کلمات فلاسفه، وهابیان و متسلّفه را به چنین توهمی رسانده است. به عنوان نمونه در یکی از مقالات آنها آمده است:
سخن آنها (فلاسفه) که میگویند: خدای تبارکوتعالی عقل است، بدین معنا که خدا فکر یا امر معقولی است، یا اینکه تعقل میکند یا تعقل میشود و همۀ اینها مستلزم اثبات معنایی بدون ذات است... و مفهومش فقط این خواهد بود که خدا ذات ندارد و هرآنچه ذات نداشته باشد، وجود ندارد یا (اگر وجود دارد) وجود لنفسه ندارد و نیازمند غیر یا صادرشده از غیر خواهد بود؛ حال آنکه فلاسفه این فرض (دوم) که خدا نیازمند به غیر و صادر از غیر باشد را نفی میکنند. درنتیجه، مرادشان آن است که خدا ذات ندارد و این نفیِ وجود خداست.[24]
نتیجهگیریِ اشتباه وهابیان در اینجا بهدلیل آگاهینداشتن از کاربردهای مختلف اصطلاح عقل در فلسفه است؛ زیرا عقل در سخن فلاسفه به معانی گوناگونی آمده است و عقل بهمعنای قوۀ درککنندۀ مفاهیم کلی که در کلام نویسندۀ وهابی موردتوجه و پایۀ استدلال او قرار گرفته، فقط یکی از کاربردهای این اصطلاح است. در سخن فلاسفه، اصطلاح دیگری نیز برای عقل وجود دارد که بر اساس آن، عقل به یکی از اقسام جواهر (موجودات قائمبهذات) اطلاق میشود. درواقع فلاسفه به پنج جوهر (موجود قائمبهخود) اعتقاد دارند که عبارتند از: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل. عقل در این اصطلاح، بهمعنای موجود قائمبهنفسی است که جسم و جسمانی نباشد و هنگامیکه فلاسفه برای خدا از اصطلاح عقل استفاده میکنند، مرادشان همین معنای دوم است.
ب) انکار صفات ثبوتی و کمالیِ خدا از سوی فلاسفه
به گفته مدعیان پیروی از سلف، فلاسفه منکر تمامِ صفات ثبوتی خدا هستند. سفرالحوالی در شرح کلام ابنقیم در تعریف خدای فلاسفه در نقل قولی از او میگوید: «و خدا در نزد فلاسفه، هیچ صفت ثبوتی ندارد؛ یعنی (به نظر آنها) خدا نه حیّ است، نه قیوم، نه سمیع است و نه بصیر و هیچ فعلی را با اختیارش انجام نمیدهد».[25]
بررسی و نقد
حتی گشودن یک کتاب فلسفی هم برای زدودن این ادعاهای نادرست کافی است. برای این منظور میتوان به فصلهای پایانی نمط چهارم اشارات ابنسینا، جلد ششم اسفار (موقف دوم: توحید الهی، موقف سوم: در علم الهی، موقف چهارم: در قدرت الهی، موقف پنجم: حیات الهی، موقف ششم: در صفات سمیع و بصیر) و مرحلۀ دوازده نهایةالحکمه مراجعه کرد.
دو مسئلۀ جنجالی و پربحث که اندیشمندان مختلف در حوزههای گوناگون را در تاریخ اسلام به خود مشغول کرده، عبارتند از:
1. نظر فلاسفه در قدیمبودن عالم؛
2. علم خدا به جزئیات که نیازمند توجه دقیقتری است.
ج) قدیمبودن عالم
مشهور است که فلاسفه، جهان خلقت یا دستکم بخشی از آن را قدیم میدانند؛ به این معنا که همواره موجود بوده و هرگز سابقۀ عدم و نیستی در آن راه نداشته است. متسلّفه از این دیدگاه بهعنوان شعار و شاخصۀ فلسفه که شاهدی بر بطلان آن نیز هست یاد میکنند.[26] وهابیان صریحاً قول به قِدَم عالم را بهمعنای انکار مخلوقبودن آن گرفته و آن را اولین دلیل کفر فلاسفه قلمداد کردهاند.[27]
بررسی و نقد
در نگاه نخست بهنظر میرسد که قول به قِدَم عالم، مستلزم استقلال و بینیازی جهان از خداست و درنتیجه در تعارض با اصل توحید است. این اظهار نظر وهابیان، بیاطلاعی آنها از سخن و دیدگاه فلاسفه را نشان میدهد؛ زیرا آن دسته از فلاسفهای که نظریۀ قِدَم عالم را مطرح کردهاند، آن را بهعنوان موجود مستقلی در کنار خدا که از ازل وجود داشته، ترسیم نمیکنند؛ بلکه بهعنوان مخلوقی که خدا از ازل آن را ایجاد کرده، توصیف میکنند. برای مثال: گرما مخلوق و معلول آتش است، لکن هیچ فاصلۀ زمانی میان آنها نیست. در همان لحظهای که آتش افروخته شود، گرما که معلول آن است نیز موجود میشود. حال اگر فرض کنیم که آتشی از ازل وجود داشته است، نتیجۀ این خواهد شد که گرمای آن نیز بهعنوان مخلوق آتش، موجودی ازلی خواهد بود. به همین صورت، فلاسفه معتقدند که خدا از ازل وجود داشته و از ازل، اراده به خلق عالم کرده است و درنتیجه، عالم از ازل به اراده و خواست خدا موجود شده است.
نکتۀ دیگری که در پاسخ به اشکال وهابیان باید افزود، این است که نظریه قدیم بودن عالم، موردقبول همۀ فلاسفه نیست و دیدگاههای مختلفی در این موضوع میان فلاسفه وجود دارد. بنابراین نمیتوان نظریۀ برخی از فلاسفه مشاء را دلیل بر کفر همۀ فلاسفه یا تحریم فلسفه دانست.
د) علم خدا به جزئیات
وهابیان مدعیاند: فلاسفه معتقدند که خدا به انسانها و دیگر موجودات مادی، علم و آگاهی ندارد.[28] سفر الحوالی با استناد به برخی از آیات قرآن که بر علم خدا به این دسته از موجودات دلالت دارند،[29] میافزاید: دومین سببِ کفر فلاسفه، آن است که آنها معتقدند خدا فقط کلیات را میداند و علم به جزئیات ندارد.
بررسی و نقد
برخی از فلاسفه معتقدند: ادراک حسی به موجودات مادی که از طریق قوای بدنی حاصل میشود، امری مادی است و دربارۀ خدا که مجرد از ماده و عوارض ماده است، نمیتواند صادق باشد. درحقیقت با توجه به اینکه شناخت پدیدههای مادی از طریق ادراک حسی با نقایصی همراه است، آنها تلاش کردهاند تا تبیینی از آن ارائه دهند که مشتمل بر اتصاف هیچگونه نقصی بر خدا نباشد و نظریۀ فلسفی مذکور که بهاشتباه، «انکار علم خدا به جزئیات» تفسیر شده، تلاشی در همین راستاست. برای روشنشدن حقیقت و بررسی اشکال ذکرشده، بهاختصار به چند نکته اشاره میکنیم.
1. تشکیک در کفرآمیز بودن نظریۀ انکار علم خدا به جزئیات
انگیزۀ فلاسفۀ مسلمان از طرح این نظریه که وهابیان، تفسیر غلطی از آن ارائه کردهاند، انگیزهای کاملاً دینی بوده است. از نظر فیلسوفان مسلمان، انتساب علم حسی به خدا، همانند انتساب صفات خاص بشری چون خوردن و خوابیدن به اوست، و چون چنین انتسابی را مستلزم تغییر و تحول در ذات الهی و درنتیجه راهیافتنِ نقص در آن میدانند، به این دیدگاه متمایل شدهاند. ازاینرو این دیدگاه را صرفاً میتوان ابطال کرد، ولی نمیتوان از آن دستاویزی برای تکفیر درست کرد.
2. تنوع دیدگاههای فلسفی
نظریۀ فلسفی مذکور، موردقبول همۀ مکاتب فلسفی نیست؛ بلکه هر مکتب فلسفی بر پایۀ دستاوردهای پیشینیان، دیدگاه جدیدی در این باره برگزیده است. بنابراین نمیتوان دیدگاه یک فیلسوف را دلیلی بر تکفیر همۀ فلاسفه قرار داد.
3. تفکیک میان فلاسفه و فلسفه
بهخطا رفتن اندیشمندان یک علم، به معنای پوچ و بیاساسبودن آن علم نیست؛ بلکه صرفاً منعکسکنندۀ ناتوانی صاحبنظران در بهکارگیری ظرفیتهای آن علم برای دستیابی به حقیقت است.
4. علم خدا به جزئیات در کلام ابنسینا
در پایان باید گفت: اساساً نظریهای با عنوان «انکار علم خدا به جزئیات» در میان فلاسفه وجود ندارد. ابنسینا با صراحتی انکارنشدنی، علم خدا به جزئیات را اثبات میکند: «فهو یعلم الاشیاء جزئیها و کلّیها».[30] او همچنین در جای دیگر میگوید: «از آن جهت که موجودات، مخلوق خدا هستند، خدا به همۀ آنها عالم و آگاه است».[31]
هـ) وحی و نبوت
متسلّفه و وهابیان، تحلیلهای فلسفی فیلسوفان از وحی و ملازمات آن را دلیل دیگری بر کفر و بیدینی آنها گرفتهاند.[32] از این رهگذر، فلاسفه متهم شدهاند که نبوت را امری اکتسابی معرفی کردهاند[33] که هر کسی میتواند به آن دست یابد![34] حتی از فردی به نام «ابنسبعین» نام برده میشود که برای رسیدن به مقام نبوت، در غار حرا به اعتکاف نشسته بود.[35] همچنین مدعیاند که فلاسفه، مقام فیلسوف را برتر از نبی دانستهاند![36]
بررسی و نقد
با توجه به طرح این اتهامات، نکاتی درباره آنها بیان میشود:
1. ادعاهای خلاف واقع و متناقض
پیش از این، اهتمام فلاسفه به آموزههای دینی و اعتقاد آنها به مرجعیت بلامنازع کتاب و سنت با ارجاع به آثار آنها تبیین شد. این اظهارات، فارغ از اینکه بیسند و خلاف واقع است، با یکدیگر متعارض و متناقضاند. بهعنوان مثال: همانطور که گذشت، وهابیان از یک سو فلاسفه را به برتردانستن مقام فیلسوف از مقام نبی متهم میکنند و از سوی دیگر ادعا میکنند فلاسفه بهدنبال دستیابی به مقام نبوت بودهاند.
2. تحلیلهای فلسفی از وحی، دلیلی بر ایمان دینی فلاسفه
اینکه یک فیلسوف بهدنبال شناخت ماهیت وحی و معجزه برآمده، دلیل بر آن است که آنها را حقایقی وجودی میداند و بر اساس عطش حقیقتجویش در صدد شناخت ماهیت آنها بوده است و این حجتی است بر ایمان و اعتقاد آنها به وحی و نبوت.
3. تنوع دیدگاههای فلسفی
فلاسفه درباره تحلیلهای ارائهشده دربارۀ وحی و لوازم آن، موضع یکسانی ندارند. بنابراین با این فرض که این ادعا اولاً مستند و انتساب آن به برخی فلاسفه صحیح بوده و ثانیاً کفرآمیز هم باشد، نمیتوان آن را بهانهای برای تکفیر همۀ فلاسفه دانست. حتی اگر بتوان تکفیر همۀ فلاسفه را نیز نتیجه گرفت، نمیتوان از تکفیر فلاسفه به تحریم فلسفه رسید؛ زیرا ناتوانی فلاسفه در ارائۀ نظریۀ صحیح، بدین معنا نیست که فلسفه بر اساس روش و سازوکار خود، ناتوان از حل این موضوع است.
معاد
گفته میشود که فلاسفه، زندگی پس از مرگ را صرفاً برای ارواح میدانند و برای ابدان جسمانی، معادی قائل نیستند. به همین دلیل وهابیان، فلاسفه را در مسئلۀ معاد تکفیر کردهاند.[37]
بررسی و نقد
آنچه با عنوان «انکار معاد جسمانی» به همۀ فلاسفه نسبت داده میشود، چنانچه درست تقریر شده باشد، صرفاً دیدگاه ابنسینا و حداکثر دیدگاه فلاسفۀ مشاء است؛ اما دیگر فلاسفه همچون ملاصدرا در این مسئله با وی موافق نیستند؛ هرچند منتسبکردن آن به ابنسینا نیز عاری از حقیقت و از روی جهالت یا بیانصافی صورت گرفته است. گرچه در یکی از آثار ابنسینا به نام رسالۀ اضحویه میتوان سخنانی یافت که منعکسکنندۀ دیدگاه مذکور باشد، لکن وی در دیگر آثارش ازجمله الهیات شفا، معاد جسانی را صراحتاً پذیرفته است.
نتیجه
وهابیان و متسلّفین به جای اینکه مبانی علم فلسفه را بررسی و نقد کنند، به آراء برخی از فلاسفه توجه داشته و آن را مبنای فتاوای خود قرار دادهاند. همچنین در فهم صحیح از مفاهیم فلسفی دچار اشتباه شده، دست به تکفیر فلاسفه زدهاند. ادعای ذهنیبودنِ وجود خدا نزد فلاسفه، یکی از این نسبتهای عجیب است که در اثر ناآشنایی با معانی اصطلاح «مطلق»، آن را مطرح و وهابیان نیز این سخن را گرفته و تکرار کردهاند.
اما فلاسفه اسلامی ضمن اینکه همواره خود را ملزم به رعایت قوانین شرع میدانسته و در این مسیر حرکت کردهاند، بزرگانی همچون فارابی، ابنسینا و ملاصدرا همگی مسلمان بوده و فلسفه خود را بر اساس مبانی اسلامی طرحریزی کردهاند. با این وجود، وهابیان و متسلّفین بر اساس خصیصهی عقلستیزی خود، نگاه عقلی فلاسفه را برنمیتابند. ناآگاهی از گزارههای دقیق فلسفی یا کجفهمی آن توسط جماعت وهابی، بلکه صرفاً بر گزارشهای امثال ابنتیمیه تکیه کرده و گزارشهای وی از افکار فلاسفه را بنمایۀ حملات خود به فلاسفه قرار دادهاند.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.