حكومت اسلامى و مسأله صلح
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی
اشاره:
بى شك جنگ و خونريزى و ويرانگرى نه تنها با فطرت سليم انسان سازگار نيست؛ كه با قوانين جهان هستى نيز هماهنگ نمى شود. جنگ يك نوع بيمارى و انحراف و توسّل به خشونت براى رسيدن به اهداف ظالمانه است. حتّى جنگ هاى مقدّسى كه جنبه دفاع از حق و عدالت را دارد، به دنبال انحراف گروهى از صراط مستقيم به وجود مى آيد، و گاه بر افراد و امّت هاى سالم تحميل مى شود.
محصول جنگ هميشه اتلاف نفوس و سرمايه ها و ويرانى شهرها و آبادى ها و تشديد خصومت ها و دشمنى هااست. به همين دليل تا ممكن است، نبايد به سراغ اين كار رفت. بلكه بايد نفوس انسانى و نيروهاى خداداد در راه آبادانى جامعه ها صرف كرد.
مى دانيم در درون وجود انسان يك جهاد و پيكار دائمى برقرار است و آن در برابر هجوم ميكرب هاى بيمارى زاى خارجى است؛ گلبول هاى سفيد خون كه سربازان مدافع و هوشيار كشور تن هستند از يك سو، و انواع ميكروب هائى كه از طريق آب و هوا و غذا و بريدگى هاى پوست بدن وارد مى شود از سوى ديگر، در اين پيكار شركت دارند.
اين جنگ نيز در حقيقت جنبه دفاعى دارد و اگر در محيط و شرايطى قرار بگيريم كه ميكرب ها به اين كشور حمله ور نشوند، اين جنگ نيز فروكش خواهد كرد.
آن گروه از متفكران كه در خدمت منافع استعمار گران اند، گاه تلاش مى كنند كه جنگ را چيزى موافق طبع بشر قلمداد كنند، و به متجاوزان اجازه توسّل به زور براى اهداف توسعه طلبانه خود بدهند. آنها اصل تنازع بقاء را كه يكى از اصول چهارگانه داروينيسم است، در اينجا دست آويز خود قرار مى د هند، و مى گويند: «بايد جنگ و تنازع همواره در ميان بشر باشد و اگر نباشد ركود و سستى روى زمين را فرا خواهد گرفت و نسل بشر به عقب بر خواهد گشت! ولى تنازع و جنگ دائمى سبب مى شود كه نيرومندترها بمانند، و ضعيفان پايمال شوند و از بين بروند و به اين ترتيب انتخاب اصلح صورت مى گيرد»!
ولى اين استدالال بسيار ضعيف است؛ چراكه به فرض كه ما اصل تنازع را در مورد حيوانات درّنده بپذيريم - كه آن هم از نظر دانشمندانى كه تمام اصول داروينيسم را نقد مى كنند، مردود است - ارتباطى به جهان انسانيّت ندارد. چراكه انسان ها مى توانند از طريق تعاون، بقاء و رقابتى سالم – همان گونه كه در ميدان صنايع و سياست ميان گروه ها و احزاب رقيب در دنياى امروز ديده مى شود - به تكامل خويش ادامه دهند. بنابراين اساس زندگى انسان ها تعاون در بقاء است نه تنازع در بقاء.
به هر حال ما هيچ دليلى نمى يابيم، كه بتواند توجيه گر جنگ باشد؛ آن هم جنگهايى همانند جنگ هاى عصر ما كه ضايعاتش گاهى در قرن ها جبران پذير نيست؛ اعم از ضايعات انسانى، صنعتى، كشاورزى و غير آن.
تنها يك مغز عليل و بيمار مى تواند چنين جنگ هايى را موجّه جلوه دهد.
صلح طلبى در آيات قرآن
به قرآن مجيد باز مى گرديم «و صلح طلبى» را در حكومت اسلامى با توجّه به آيات آن مورد بررسى قرار مى دهيم:
سوره بقره، آيه 208: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، همگى [در پرتو ايمان] در صلح و آشتى درآييد! و از گام هاى شيطان، پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شماست».
قرآن در اين آيه تمام مؤمنان جهان را به صلح و آشتى و آرامش دعوت کرده و جنگ را جزء خطوات و گام هاى شيطان مى شمرد، و فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد همگى در صلح و آشتى وارد شويد، و از گام هاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكارشمااست».
در اين آيه از يك سو مؤمنان مخاطب شده اند، و اين نشان مى دهد كه صلح و سلام جز در سايه ايمان ميسّر نيست.
و از سوى ديگر تكيه بر واژه «كَافَّةً؛ همگى» نشان مى دهد كه هيچ گونه استثنايى در قانون صلح نيست و جنگ بر خلاف تعليمات اسلام و قرآن است و جز به شكل تحميلى تصوّر نمى شود.
و از سوى سوّم تعبير به «خُطُواتِ الشَّيْطان» اشاره لطيفى به اين حقيقت است كه عوامل جنگ به طور تدريجى فراهم مى شود و شياطين جن و انس انسانها را گام به گام به سوى اين درياى آتش مى برند؛ مطابق ضرب المثل معروف عرب: «إِنَّ بَدْوَ الْقِتَالِ، اللِّطَامُ؛ آغاز يك جنگ خونين، يك سيلى است!». بنابراين بايد در همان گام هايى نخستين جنگ را متوقّف كرد.
و از سوى چهارم استفاده مى شود كه هركارى در كمك به بر هم زدن صلح و آرامش يك عمل شيطانى است. چرا چنين نباشد، در حالى كه جنگ آتش سوزانى است كه تمام نيروهاى مادّى و معنوى، انسانى و غير انسانى را در كام خود فرو مى برد، و خاكستر مى كند. مخصوصاً در عصر و زمان ما كه جنگ ها از هر زمان وحشتناك تر و ويرانگرتر و پر هزينه تر است. طبق محاسبه آمارگران، گاه يك قرن تمام طول مى كشد كه جبران خسارت يك جنگ خونين حاصل شود. آن هم يك جبران اقتصادى، ولى مسائل انسانى آن قابل جبران نيست. شايد به همين دليل هنگامى كه خداوند به فرشتگان خطاب كرد كه مى خواهم آدم را بيافرينم، مهم ترين عيبى كه فرشتگان براى اين مخلوق برشمردند، همان جنگ و خونريزى و فساد در زمين بود: «قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ؛[1] فرشتگان گفتند: [پروردگارا!] آيا كسى را در زمين قرار مىدهى كه فساد و خونريزى كند؟!». معلوم مى شود عيبى مهم تر از آن وجود نداشته است.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه ارباب لغت تصريح كردهاند كه «سِلم» و «سَلم» هر دو به معنى «صلح» است و از مادّه سلامت گرفته شده، و يكى از نام هاى خدا «سلام» است چراكه ذات پاكش منبع صلح و ارامش و سلامت است. به گفته «التحقيق» مادّه سِلم در اصل نقطه مقابل خصومت است، و لازمه آن رهايى از آفات و بلاها و وصول به سلامت و عافيت مى باشد؛ و اسلام را از آن رو اسلام ناميدهاند كه مايه صلح و سلامت در دنيا و آخرت است.[2]
***
سوره انفال، آيه 61: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ، فَاجْنَحْ لَها، وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ؛ و اگر تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از درِ صلح درآى، و بر خدا توكّل كن، كه او شنوا و دانااست».
دوّمين آيه اشاره به گروه هايى كه در حال پيكار با مسلمين هستند، مى كند و مى فرمايد: «اگر آنها تمايل به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح در آى، و بر خدا توكّل كن، كه او شنوا و دانا است».
قابل توجّه اينكه اين آيه در سوره «انفال» بعد از آيه اى قرار گرفته كه دستور آماده باش دائمى و فراهم ساختن هرگونه قوّه و نيرو براى ترسانيدن دشمن مى دهد.[3] يعنى هدف نهايى جنگ نيست، و اين هم به منظور تقويت پايه هاى صلح است. چراكه اگر آمادگى كامل براى جنگ نباشد، هواى برترى جويى و توسعه طلبى بر سر دشمن مى زند.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه «جَنَجُوا» از مادّه «جَناحْ» به معنى خضوع و تمايل و حركت به سوى چيزى است و مفهومش اين است كه حتى از گفتگوهاى ابتدايى صلح نيز استقبال كن.
تعبير به «تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ؛ توكل بر خدا كن»، گويا اشاره به اين نكته است كه به هنگام اظهار تمايل دشمن به صلح، افرادى شروع به منفى بافى مى كنند و هر تمايل به صلحى را فريب و نيرنگ شمرده و با آن مخالفت مى نمايند و لااقل وسوسه هايى در آنها پيدا مى شود.
قرآن مى گويد: «هنگامى كه نشانه هاى معقول صلح طلبى آشكار شد، به آن پاسخ مثبت بده و بر خدا توكل كن و در عين رعايت موازين احتياط در برابر دشمن، به وسوسه ها اعتنايى مكن».
اين آيه از آياتى است كه «صلح طلبى» را به عنوان يك اصل اساسى به حكومت هاى اسلامى توصيه مى كند. اينكه بعضى گفته اند اين آيه به وسيله آيات جهاد نسخ شده،[4] پندارى بى اساس است كه هيچ دليلى بر آن نيست. چراكه هيچ منافاتى ميان آيات جهاد و اين آيه نمى باشد و ضرورتى براى اعتقاد به «نسخ» وجود ندارد.
***
سوره نساء، آيه 90: «... فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً؛[5] ... پس اگر از شما كنارهگيرى كرده و با شما پيكار ننمودند، [بلكه] پيشنهاد صلح كردند، خداوند به شما اجازه نمى دهد كه متعرض آنان شويد».
در سومين آيه اشاره به گروهى از كفّار جنگ طلب كرده، مى فرمايد: «اگر آنها از شما كناره گيرى كردند و پيكار ننمودند، بلكه پيشنهاد صلح كردند، خدا براى شما راهى براى تعرض قرار نداده است».
تعبير به «فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلاً؛ خداوند هيچ راهى براى شما بر ضدّ آنها قرار نداده است»، تأكيد كامل بر قبول دعوت صلح از سوى دشمن است. صلحى كه شرافتمندانه و راستين باشد، نه ذليلانه و دروغين.
قابل توجّه اينكه در شأن نزول اين آيه آمده كه ناظر به طائفه «اشجع» است. گروهى از آنان به سركردگى «مسعود بن رجيله» به نزديكى مدينه آمدند. پيامبر نمايندگانى نزد آنها فرستاد تا از هدف سفرشان با خبر شود. آنها گفتند: «ما آمدهايم پيمان ترك مخاصمه با محمّد ببنديم [و در منازعات شما با ديگران بى طرف بمانيم]». پيامبر دستور داد مقدار زيادى خرما به عنوان هديه براى آنها ببرند، و پيمان ترك تعرّض را با آنها امضا فرمود.[6]
بديهى است مفهوم آيه يك قانون كلّى و جاودانه است؛ هرچند شأن نزول خاصّى داشته باشد. زيرا چنانكه مى دانيم شأن نزول ها مفهوم عام آيات را محدود نمى كنند.
***
سوره حجرات، آيه 9: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا، فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما، فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى، فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ، فَإِنْ فاءَتْ، فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا، إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم به نزاع و جنگ پردازند، آنها را آشتى دهيد، و اگر يكى از آن دو براى ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد، تا به فرمان خدا باز گردد، و هرگاه بازگشت [و زمينه صلح فراهم شد]، در ميان آن دو صلح عادلانه برقرار سازيد و عدالت پيشه كنيد، كه خداوند عدالت پيشگان را دوست مى دارد».
در چهارمين آيه، سخن از جنگ هايى است كه احتمالًا در داخل كشور اسلامى ميان جناح هاى متخاصم واقع مى شود و به اصطلاح دو طايفه از مؤمنان درگيرى پيدا مى كنند. در اين آيه دستور مؤكّد بر برقرار صلح در ميان آنها مى دهد، و اگر تمام راهها بسته شد و تنها طريق ممكن براى برقرار صلح، جنگ با ظالمان باغى بود، آن را واجب مى شمرد و مى فرمايد:
«هر گاه دو گروه از مؤمنان با هم جنگ و نزاع كنند، در ميان آنها صلح برقرار سازيد».
سپس مى افزايد: «اگر يكى از آن دو به ديگرى تجاوز كند، با گروه متجاوز پيكار كنيد، تا به فرمان خدا بازگردد».
و در پايان به مسأله صلح باز مى گردد، و مى افزايد: «هر گاه [طايفه ظالم] بازگشت كند، در ميان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازيد، و عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد».
از صدر اين آيه به خوبى استفاده مى شود كه پايان درگيرى و برقرار ساختن صلح در داخل كشورهاى اسلامى نيز يك اصل اساسى است، كه حتّى جنگ را هم به عنوان آخرين راه چاره براى وصول به آن تجويز كرده است!
و از ذيل آن نيز به خوبى استفاده مى شود كه صلح بايد عادلانه باشد، نه ظالمانه و نه ذليلانه، چراكه چنين صلح هايى هميشه متزلزل و ناپايدار است و در درون خود نطفه جنگ را مى پروراند.
نكته قابل ملاحظه اينكه در اين آيه گاه تعبير به «عدل» و گاه به «قسط» شده است. عدل به گفته راغب در «مفردات» لفظى است كه مفهوم مساوات را در بردارد، و قسط به معنى نصيب عادلانه است. منتهى هرگاه «قسط» به صورت ثلاثى مجرد بكار رود، به معنى گرفتن نصيب ديگرى است؛ بنابراين مفهوم ظلم را مى دهد. گاه به صورت باب افعال (اقساط) استعمال مى شود كه مفهومش دادن نصيب و سهم ديگرى است، و آن معنى عدالت را مى رساند.[7]
كلمه قسط و عدل از نظر معنى و مفهوم يكسان است، ولى ممكن است اين تفاوت ميان آن وجود داشته باشد كه واژه قسط و اقساط در مواردى به كار مى رود كه گروهى در چيزى شريك باشند و اگر نصيب و بهره هر كدام به طور كامل پرداخته شود اين عمل قسط است، ولى اگر در ميان آن تبعيض كنند، جور است. ولى عدالت كه نقطه مقابل آن ظلم است، مفهوم گسترده ترى دارد؛ هم در موارد شركت و هم در غير موارد آن به كار مى رود. بنابراين اگر مالى حقّ مسلّم كسى باشد و آن را به او بدهند عدالت است، و اگر بگيرند ظلم است.[8]
***
سوره نساء، آيه 128: «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً، فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً، وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ ...؛ و اگر زنى از طغيان و سركشى يا اعراض شوهرش بيم داشته باشد، مانعى ندارد با هم صلح كنند [و زن يا مرد از پاره اى از حقوق به خاطر صلح صرف نظر كنند] و صلح بهتر است ...».
پنجمين آيه ناظر به اختلافات شخصى و خصوصى است و در آن دستور مى دهد كه اگر ميان زن و مرد در زندگى خانوادگى اختلافى پيدا شود، صلح در ميان آنها برقرار سازيد؛ مى فرمايد: «هر گاه زنى از طغيان يا اعراض و روى گردانى شوهرش بيم داشته باشد، مانعى ندارد كه صلح كنند [و هر كدام به خاطر صلح، از پاره اى حقوق خود صرف نظر نمايند]». سپس مى افزايد: «صلح بهتر است».
درست است كه مورد اين جمله صلح در اختلافات خانوادگى است، ولى مفهوم جمله بسيار وسيع و گسترده است كه هرگونه صلح و صفا را ميان دو نفر يا دو گروه يا دو ملّت و كشور را شامل مى شود. (دقّت كنيد)
قابل توجّه اينكه در اين آياتى كه پشت سر يكديگر ذكر شد، صلح در سه صورت مورد تأكيد واقع شده است:
صلح ميان مسلمانان و دشمنانى كه خواهان صلح اند.
صلح ميان گروه هاى متخاصمين از مسلمين.
و صلح ميان دو فرد كه گرفتار نزاع اند.
صلح آبرومندانه و عادلانه در تمام اشكالش مطلوب است و اسلام از آن دفاع مى كند.
وظيفه حكومت اسلامى نيز همين است كه پايه هاى صلح را در هر سه مرحله تقويت كند.
***
سوره بقره، آيه 205: «وَ إِذا تَوَلَّى سَعى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ؛[9] هنگامى كه روى بر مى گردانند [و از نزد تو خارج مى شوند]، در راه فساد در زمين كوشش مى كنند، و زراعت ها و چهارپايان و انسان را نابود مى سازند؛ [با اينكه مى دانند] خداوند فساد را دوست نمى دارد».
ششمين آيه كه مستقيماً به مسأله صلح اشاره نمى كند، ولى پيام گويايى به طور غير مستقيم در بر دارد. زيرا در مذمّت بعضى از منافقان چنين مى گويد: «[نشانه آنها، اين است كه] هنگامى كه روى بر مى گردانند [و از نزد تو خارج مى شوند]، در راه فساد در زمين، كوشش مى كنند، و كشتزارها و چهارپايان را هلاك و انسانها را نابود مى سازند، [با اينكه مى دانند] خدا فساد را دوست نمى دارد». در آيه بعد از آن كه در همين سوره بقره است اين گونه افراد را به عذاب سخت الهى در جهنم تهديد مى كند: «وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ؛ و هنگامى كه به آنها گفته شود: "از خدا بترسيد!" [لجاجت آنان بيشتر مى شود]، و لجاجت و تعصب، آنها را به گناه مىكشاند، آتش دوزخ براى آنان كافى است، و چه بد جايگاهى است».
بديهى است جنگ ها جز فساد در زمين و نابودى امكانات و سرمايه ها اعم از كشاورزى و دامدارى و غير آن ثمرى ندارد. به همين دليل از نظر اسلام منفور است، و تا موجبى براى جنگ پيدا نشود، هرگز نبايد به سراغ آن رفت و به تعبير ديگر، «صلح يك اصل است و جنگ يك استثناء».
نتيجه:
از مجموع آنچه در آيات بالا آمد، به خوبى استفاده مى شود كه پايه حكومت اسلامى بر صلح و صفا و دوستى است. قرآن مجيد آن را به عنوان يك اصل در همه جا شناخته؛ در مورد بيگانگان، و در مورد دوستان و حتّى در درون خانه و خانواده و آحاد مردم. قرآن اگر موجباتى براى تحميل جنگ پيش نيايد، هرگز جنگ را تصويب نمى كند.
ولى اين به آن معنا نيست كه مسلمانان آمادگى جنگى خود را از دست دهند تا دشمن تشويق به تهاجم گردد و نيز به آن معنا نيست كه صلح ذليلانه و از موضع ضعف را توصيه مى كند، چراكه اين هر دو از عوامل جنگ است نه صلح ريشه دار و عادلانه.
در روايات اسلامى نيز هر گونه تلاش و كوشش در تأمين صلح و سلام در جوامع انسانى مورد تأكيد قرار گرفته، تا آنجا كه در حديثى از اميرمؤمنان مى خوانيم: «مِنْ كَمَالِ السَّعَادَةِ السَّعْيُ فِي إِصْلَاحِ الْجُمْهُورِ؛[10] نهايت سعادت اين است كه انسان براى اصلاح توده ها تلاش كند».
ممكن است اين حديث مفهوم وسيعى داشته باشد كه هر گونه صلاح اجتماعى را شامل شود ولى بى شك صلح در برابر جنگ را در بر مى گيرد.
در فرمان مالك اشتر كه جامع ترين منبع براى بحث هاى مربوط به حكومت اسلامى است، درباره گرايش به صلح چنين آمده است:
«وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلَادِكَ؛ هرگز صلحى را كه از طرف دشمن پيشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است، رد مكن، كه در صلح براى سپاه تو آسايش و تجديد قوا، و براى خودت آرامش از اندوه و غم ها، و براى ملّتت مايه امنيّت است».
در اينجا امام سه فلسفه مهم صلح را بيان فرموده: براى مردم امنيّت، و براى لشكر فرصت براى تجديد قوا، و براى رئيس كشور موجبات راحتى فكر را به ارمغان مى آورد.
اين نكته نيز قابل توجّه است كه امام هر صلحى را مفيد نمى شمرد، بلكه صلحى را كه خشنودى خدا در آن باشد، يعنى مايه عزّت و آبروى مسلمين و سبب گسترش عدل و داد گردد.
ولى به مالك هشدار مى دهد كه بعد از انعقاد پيمان صلح كاملًا مراقب دشمن باشد؛ زيرا گاه هدف دشمن از برقرارى صلح غافل گير كردن است. بنابراين حزم و احتياط و دور انديشى را بايد به كار گرفت و حتّى در اينجا خوش بينى و حسن ظن نيز صحيح نيست: «وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ، فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ؛[11] اما زنهار! زنهار! سخت از دشمنت پس از بستن پيمان صلح بر حذر باش! چراكه دشمن گاهى نزديك مىشود كه غافلگير سازد، بنابراين دور انديشى را بكار گير، و در اين موارد روح خوش بينى را كنار بگذار».[12]
منبع: پيام قرآن
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.