حكومت اسلامى و سازمان هاى اطلاعاتى
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی
اشاره:
بى شك تجسّس كردن در حالات خصوصى مردم و تفتيش درباره اسرار نهانى آنها كار مذموم و ناپسندى است. خداوند ستّار العيوب است و بندگان او نيز بايد چنين باشند؛ مگر در مورد كسانى كه پرده درى كنند و شرم و حيا را كنار بگذارن و تظاهر به گناه نمايند كه احترام آنها شكسته مى شود، بلكه خودشان احترام خويش را شكسته اند.
قرآن مجيد نيز با صراحت در سوره حجرات نسبت به اين موضوع هشدار داده و مى فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لاتَجَسَّسُوا وَ لايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً؛[1] اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمان ها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمان ها گناه است؛ و [هرگز در كار ديگران] تجسّس نكنيد، و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند».
در اينجا اشاره به سه گناه بزرگ شده: «گمان بد»، «تجسّس» و «غيبت». هر يك از اين گناهان سه گانه مقدّمه ديگرى است.گمان بد بردن درباره اشخاص سبب مى شود كه درباره آنها تجسّس كنند. تجسّس سسب مى شود كه به عيوب و خطاهايى برخورد نمايند. بعد از آگاهى بر خطا و عيوب مردم، در غيبت يكديگر مى افتند. غيبتى كه از بزرگترين گناهان و مايه كينه و عداوت و پراكندگى و بى اعتمادى است.
اصولًا از نظر اسلام، آبروى هركس، مهم ترين سرمايه او است، كه از جهاتى از مال و جانش نيز مهم تر است. در حديثى از پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله مى خوانيم: «إِنَّ الدِّرْهَمَ يُصِيبُهُ الرَّجُلُ مِنَ الرِّبَا أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ فِي الْخَطِيئَةِ مِنْ سِتٍ وَ ثَلَاثِينَ زَنْيَةً يَزْنِيهَا الرَّجُلُ وَ أَرْبَى الرِّبَا عِرْضُ الرَّجُلِ الْمُسْلِمِ؛[2] يك درهم كه انسان از ربا به دست مى آورد، گناهش نزد خدا از سى و شش زنا كه مردى انجام دهد بالاتر است، و از هر ربايى بالاتر [ضايع كردن] آبروى مسلمان است». اين يك واقعيّت است كه سرمايه اصلّى هركس را در جامعه، آبروى او تشكيل مى دهد و مسائل ديگر همه تحت الشّعاع آن است. بدون شك سوء ظنّ و تجسّس و غيبت اين سرمايه گران قدر را به مخاطره مى افكند، يا به باد فنا مى دهد.
فلسفه تشكيل دستگاه هاى اطّلاعاتى و ضدّ اطلاعاتى
ولى با اين حال مواردى پيش مى آيد كه اگر با حسن ظنّ با آن برخورد شود و اقدام به تجسّس نكنند و اسرار نهانى آشكار نشود، خطراتى براى جامعه اسلامى به وجود مى آيد؛ خواه اين خطر، توطئه اى باشد از سوى منافقان داخلى، يا نقشه هاى شومى از سوى دشمنان خارج كه به دست مزدورانشان در داخل انجام مى گيرد.
در چنين مواردى بايد حسن ظنّ را كنار گذاشت و با سوء ظن به مسائل نگريست و براى حفظ اهداف مهم تر و والاتر به تجسّس پرداخت. اين همان فلسفه تشكيل دستگاه هاى اطّلاعاتى و ضدّ اطلاعاتى است؛ فلسفه اى است معقول و منطقى و موافق عقل و شرع. هرچند دنيا پرستان و دولت هاى خودكامه و استكبارى از آن سوء استفاده كرده و مى كنند، ولى سوء استفاده آنها هرگز از منطقى بودن اصل موضوع نمى كاهد و ضرورى بودنش را زير سؤال نمى برد. كدام قانون مقدّس است كه از آن سوء استفاده نشده باشد؟!
كوتاه سخن اينكه: عدم تجسّس در كارهاى ديگران و زندگى خصوصى آنها يك اصل است، كه بايد حفظ شود. ولى تجسّس در موارد خاصّى يك استثناء است كه آن هم بايد با حفظ حدود و شرايطى به عنوان يك وظيفه الهى و اجتماعى دنبال گردد.
و در واقع اين استثناء از قانون «اهمّ و مهمّ» سرچشمه مى گيرد و تحت عنوان ثانوى واقع مى شود. حفظ آبروى افراد، بسيار مهم است، امّا حفظ موجوديّت جامعه اسلامى و نظام حكومت و امنيّت و آرامش، از آن مهم تر و لازم تر است، به همين دليل در موارد خاصّى، اوّلى (آبروى فردی) فداى دومى (موجوديّت جامعه) مى شود.
از آنچه در بالا گفته شد، روشن مى شود كه هميشه تجسّس و تفتيش در حال ديگران نياز به دليل كافى دارد و اقدام خودسرانه در اين مورد مجاز نيست.
آنچه گفته شد مربوط به تجسّس در درون جامعه اسلامى است.
در بيرون جامعه اسلامى، مسأله روشن تر و آشكارتر است. مسلمانان هميشه بايد از آنچه در ظاهر و باطن جوامع بيگانه مى گذرد كه ممكن است با سرنوشت مسلمين ارتباط داشته باشد، با خبر باشند و توطئه ها را در نطفه بشناسند و خفه كنند. و گرنه زمانى با خبر مى شوند كه از عهده خنثى كردن آن بر نمى آيند، يا بايد بهاى گزافى براى آن بپردازند!
نوع ديگرى از تجسّس نيز در حكومت اسلامى- و همه حكومت هاى جهان - وجود دارد و آن تجسّس در كار مأموران و كارگزاران حكومت اسلامى است، تا اطمينان حاصل شود آنها وظايف خود را خوب انجام مى دهند، اجحاف و تعدّى بر مسلمين روا نمى دارند و از مقام خود سوء استفاده نمى كنند.
به هرحال از آيات قرآن، استفاده مى شود كه مسأله تجسّس و جاسوسى در آن اعصار نيز وجود داشته است. پيامبر صلّى الله عليه و آله در برابر جاسوسى هاى دشمنان اسلام، دستگاه ضدّ جاسوسى داشته است، تا به وسيله آن تحرّكات دشمن را در اين زمينه خنثى كند.
قرآن در آيه 47 سوره توبه به مسلمانان هشدار مى دهد كه مراقب تحرّكات جاسوسى منافقان باشند: «اگر آنها همراه شما [و به سوى ميدان جنگ تبوك] خارج مى شدند، چيزى جز اضطراب و ترديد به شما نمى افزوند، و به سرعت در ميان شما به فتنه انگيزى مى پرداختند و در ميان شما جاسوسانى براى آنها وجود دارد، و خداوند نسبت به ظالمان آگاه است؛ لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلاَّ خَبالاً وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ».[3]
داستان جاسوسى حاطِب و ساره
از داستان «حاطب بن ابى بَلْتَعَه» كه در آستانه فتح مكّه واقع شد، نيز استفاده مى شود كه پيامبر صلّى الله عليه و آله دستگاه ضدّ جاسوسى نيرومندى داشت.
توضيح اينكه: در حالى كه پيامبر صلّى الله عليه و آله آماده فتح مكّه مى شد و مقدّمات آن را در مدينه فراهم مى ساخت، اصرار داشت تا اخبار به مكّه منتقل نشود. در اين ميان يكى از مسلمانان به نام حاطب بن ابى بلتعه كه در جنگ بدر و بيعت رضوان شركت كرده بود ،گرفتار يك وسوسه شيطانى شد و آن اينكه ممكن است مشركان مكّه مزاحم خانواده بى سرپرست او در مكّه شوند، و او مى خواست خدمتى به آنان كند تا نسبت به آنان مزاحمت ننمايند! زنى را به نام ساره كه از اهل مكّه بود و به مدينه آمد و مى خواست باز گردد، ديد و گفت: «من نامه اى مى نويسم، آن را به اهل مكّه برسان». ده دينار - و به گفته بعضى ده درهم - نيز به او داد و در نامه چنين نوشته بود: «رسول خدا قصد دارد به سوى شما آيد، آماده دفاع باشيد!».
پيامبر صلّى الله عليه و آله که از اين جاسوسى زشت آگاه شد، بلافاصله على عليه السّلام و عمّار و زبير و طلحه و مقداد و ابومرثه را دستور داد كه سوار بر مركب شوند، به سوى مكّه حركت كنند و فرمود در يكى از منزلگاه ها به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از حاطب به مشركين مكّه است [نامه را از او بگيريد]. گفته مى شود كه جبرئيل امين اين ماجرا را به آن حضرت اطلاع داد.
آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا صلّى الله عليه و آله فرموده بود، به او رسيدند. او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست! اثاث سفر او را به دقّت تفتيش كردند و چيزى نيافتند. همگى تصميم به بازگشت گرفتند، جز على عليه السّلام كه فرمود: «نه پيامبر (ص) دروغ گفته، و نه ما دروغ مى گوييم». شمشير را كشيد و فرمود: «نامه را بيرون بياور و الّا گردنت را مى زنم!». ساره ترسيد و نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود، بيرون آورد. آنها نامه را به خدمت پيامبر صلّى الله عليه و آله آوردند. حضرت حاطب را احضار کرد و فرمود: «مى دانى اين نامه از كيست؟». عرض كرد: «بلى». فرمود: «چه چيز موجب شد به اين كار اقدام كنى؟!».
او عذرى را كه در بالا گفتيم مطرح كرد. پيامبر صلّى الله عليه و آله - طبق مصالحى - عذرش را پذيرفت. ولى عمر ابن خطاب برخاست و گفت: «اى رسول خدا اجازه بده گردن اين منافق را بزنم!». پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «او از مجاهدان بدر است و خداوند نظر خاصّى به آنها دارد».
آيات آغاز سوره «ممتحنه» نازل شد و به مسلمانان هشدار داد كه از تكرار اين گونه كارها به شدّت بپرهيزند، چرا كه دنيا و آخرتشان را تباه مى كند.[4]
در اين ماجرا، جاسوسى براى دشمن بود. ولى دستگاه ضدّ جاسوسى پيامبر صلّى الله عليه و آله - خواه از طريق اطلاع جبرئيل امين باشد يا از هر مبدأ ديگر - برنامه دشمن را خنثى كرد. به طورى كه هيچ خبرى از حركت مسلمانان و ارتش اسلام به سوى مكّه به آنها نرسيد و اهل مكّه در برابر ورود لشكر اسلام كاملًا غافل گير شدند. همين امر سبب شد كه بزرگ ترين پايگاه مشركان تقريباً بدون خونريزى و جنگ به دست مسلمين بيفتد و اين كار بسيار مهمّى بود. در حالى كه اگر آن زن جاسوس به هدف خود مى رسيد، شايد خون هاى زيادى ريخته مى شد. اين خود نشان مى دهد كه دستگاه هاى اطلاعاتى يا ضدّ اطلاعاتى تا چه اندازه مى تواند در سرنوشت يك قوم وملّت اثر بگذارد.
ماجراى استخبار حذيفه
نمونه ديگر از كارهاى اطّلاعاتى كه در عصر پيامبر صلّى الله عليه و آله انجام گرفت، ماجراى «حُذَيفَه» در جنگ احزاب است.
در بسيارى از تواريخ آمده است، كه در يكى از شب هاى جنگ احزاب بعد از آنكه ميان لشكر احزاب اختلاف افتاده بود، پيامبر صلّى الله عليه و آله فرمود: «آيا كسى از شما هست كه در اين تاريكى به لشكرگاه دشمن برود تا خبرى از آنها بياورد؟ هركس چنين كند رفيق من در بهشت خواهد بود».
حذيفه يكى از اصحاب رسول خدا صلّى الله عليه و آله مى گويد: «هيچ كس به خاطر شدّت خستگى و گرسنگى و وحشت از جا برنخاست، پيامبر صلّى الله عليه و آله چشمش به من افتاد، و مرا صدا زد و فرمود: "برو خبرى از آنها براى من بياور، امّا هيچ كار ديگرى در آنجا، انجام نده تا بازگردى!"».
او مى گويد: «من به سوى لشگرگاه قريش آمدم، در حالى كه طوفان سختى مى وزيد و همه چيز آنها را در هم مى ريخت. ناگهان شبح ابوسفيان را ديدم كه در ميان آن ظلمت و تاريكى فرياد مى زند: "اى قريش! - سخن با شما دارم - هر كدام دقّت كنيد و كنار دستى خود را بشناسيد كه بيگانه اى در اينجا نباشد!"». حذيفه مى گويد: «من پيشدستى كردم و فوراً به كسى كه در كنارم بود گفتم: "تو كيستى؟" گفت: "من فلانى هستم"، گفتم: "بسيار خوب"،[5] سپس ابوسفيان گفت: "به خدا سوگند اينجا جاى توقّف نيست، شترها و اسب هاى من از دست رفتند و يهود بنى قريظه پيمان خود را شكستند، و اين باد و طوفان شديد چيزى براى ما باقى نگذاشت، برخيزيد و حركت كنيد كه من آماده حركتم"، سپس شتاب زده به سراغ مركب خود رفت، من فكر كردم با يك تير حساب او را برسم، همين كه خواستم تير را رها كنم به ياد سخن پيامبر صلّى الله عليه و آله افتادم كه فرمود: "دست از پا خطا نكن و بر گرد و فقط خبرى براى من بياور"، من بازگشتم و ماجرا را عرض كردم».[6]
از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه داشتن دستگاه هاى اطّلاعاتى در زمان انبياء پيشين نيز معمول بوده و حتّى از پرندگان نيز احياناً استفاده مى شده است. همان گونه كه در داستان سليمان و هدهد آمد كه خبر مناطق دور دست را براى او مى آورد، سپس پيام سليمان را كه سرفصل تازه اى در مناسبات حكومت او با يك كشور ديگر بود به آنجا مى رسانيد.[7]
لزوم سازمان هاى اطلاعاتى در روايات اسلامى
اين مسأله در روايات اسلامى و تواريخ بازتاب بسيار گسترده اى دارد و از مطالعه آنها به خوبى مى توان به اين حقيقت پى برد كه حكومت اسلامى نبايد از اين مسأله مهم غافل بماند و بايد در دو بخش، فعاليت وسيع و حساب شده اى داشته باشد: 1. از تحرّكات نظامى و سياسى و اقتصادى دشمن كه به نحوى با سرنوشت مسلمانان ارتباط دارد، آگاه باشد. 2. با فعاليت هاى جاسوسى دشمنان كه مى خواهند با عُمّال نفوذى خود، اسرار محرمانه را بربايند، به مقابله برخيزد.
نمونه اى از اين روايات و نقل هاى تاريخى را ذيلًا از نظر مى گذارنيم:
1. در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السّلام مى خوانيم: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِذَا بَعَثَ جَيْشاً فَاتَّهَمَ أَمِيراً بَعَثَ مَعَهُ مِنْ ثِقَاتِهِ مَنْ يَتَجَسَّسُ لَهُ خَبَرَهُ؛[8] رسول خدا (ص) هنگامى كه لشكرى را مى فرستاد و اميرى بر آنها مى گمشات كه از جهتى ممكن بود مورد اتهام واقع شود، همراه او يكى از افراد مورد اعتماد را مى فرستاد تا اخبار و احوال او را به وى گزارش دهد». ممكن است آن امير از بعضى از جهات مورد اعتماد بوده، ولى حساسيّت موقعيّت او ايجاب مى كرده است كه ناظر و بازرسى براى امور او وجود داشته باشد، مبادا خداى ناكرده انحرافى پيدا كند كه جبران آن مسلمين غير ممكن باشد.
2. در حديث ديگرى درباره سَريِّه[9] عبداللَّه بن جحش مى خوانيم كه پيامبر صلّى الله عليه و آله عبداللَّه را با گروهى از مهاجران اعزام فرمود، و نامه اى نوشت و به دست او داد و فرمود: «نامه را نگاه نكن تا دو روز راه طى كنيد، سپس نامه را بگشاييد و آنچه در آن است عمل نماييد». عبداللَّه چنين كرد و بعد از دو روز كه نامه را گشود، ديد در آن دستور داده شده است، هنگامى كه نامه مرا ديدى به راه خود ادامه ده تا به نخلى كه در ميان مكّه و طائف است برسى، در آنجا در كمين قريش باش و اخبارشان را جمع آورى كن و براى من بياور. اين داستان مفصّل است و در ذيل آن آمده كه عبداللَّه در آنجا با جمعى از قريش درگير شد و آنها را در هم شكست و با غنائم قابل ملاحظه و دو اسير خدمت پيامبر صلّى الله عليه و آله بازگشت.[10]
منظور در اينجا آن بخش از ماجرا است كه اشاره به كار اطلاعاتى ياران پيامبر صلّى الله عليه و آله دارد.
3. بعد از داستان «جنگ اُحد»، هنگامى كه ابوسفيان و همراهانش مى خواستند به مكّه بازگردند، فرياد زد و گفت: «وعده گاه ما و شما همين سرزمين بدر در سال آينده است». پيامبر صلّى الله عليه و آله به يكى از يارانش فرمود: «بگو: "آرى اين وعدگاه ما و شما است"». سپس پيامبر صلّى الله عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: «به دنبال آنها حركت كن و ببين چه مى كنند و كجا مى خواهند بروند؟ اگر اسب ها را رها كرده و سوار بر شتر شده اند، عازم مكّه اند، و اگر سوار بر اسب شده اند و شترها را همراه مى برند، قصد مدينه دارند. قسم به خدايى كه جان من به دست اواست اگر قصد حمله به مدينه را داشته باشند، به سوى آنها مى روم و با آنها پيكار مى كنم». على عليه السّلام مخفيانه به دنبال آنها رفت و ديد اسب ها را رها كرده و سوار بر شتر شده و به سوى مكّه مى روند.[11]
اين كار اطلاعاتى پيامبر صلّى الله عليه و آله كه توسط على عليه السّلام انجام شد، كارى بود بسيار حساس كه در سرنوشت مسلمانان بسيار مؤثّر بود و از اينكه غافلگير شوند، آنها را رهايى مى بخشيد.
4. بار ديگر در داستان «جنگ احد» مى خوانيم كه پيامبر صلّى الله عليه و آله پيش از آنكه لشكر قريش وارد احد شوند، دو مأمور اطلاعاتى فرستاد كه كم و كيف لشكر قريش را از وسط راه براى او خبر بياورند. نيز هنگامى كه وارد احد شدند و منزل گرفتند «حباب بن منذر» را مخفيانه به سراغ آنها فرستاد كه وارد لشكرگاه آنها شود و نگاه كند و جمعيّت آنها را تخمين بزند و از كم و كيف آنها خبر بياورد، و فرمود: «هنگامى كه براى من خبرى مى آورى آشكار در ميان مسلمانان بازگو مكن! مگر آنكه تعداد آنها را كم بينى» - ولى چون جمعيت دشمن زياد بود - او مخفيانه خبر را خدمت پيامبر صلّى الله عليه و آله عرض كرد.[12]
از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه مأموران اطلاعاتى پيامبر صلّى الله عليه و آله از زمانى كه دشمن حركت مى كرد تا به ميدان نبرد وارد مى شد، لشكر آنها را تحت نظر داشتند.
5. نامه هاى نهج البلاغه به خوبى نشان مى دهد كه دستگاه اطلاعاتى على عليه السّلام مسائل را در سراسر كشور اسلامى تحت نظر داشتند. از جمله در فرمان معروف مالك اشتر در مورد نظارت بازرسان مخفى بر چگونگى كار عمّال و كارگزاران دولت مى خوانيم: «وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ؛[13] مأموران مخفى را از ميان افراد راستگو و باوفا براى بررسى وضع كارگزاران حكومت مبعوث كن، و اعمال آنان را زير نظر بگير، زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى شود كه آنها به امانت دارى و مدارا كردن به زير دستان ترغيب شوند».
البته اين يكى از بخش هاى كار مأموران اطلاعاتى است كه نسبت به داخل حكومت و كارگزاران دولت، كار اطلاعاتى انجام مى دهند.
6. آن حضرت در نامه ديگرى كه فرماندار مكّه «قُثم بن عباس» برادر عبداللَّه بن عباس مى نويسد: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ عَيْنِي بِالْمَغْرِبِ[14]كَتَبَ إِلَيَّ يُعْلِمُنِي أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَى الْمَوْسِمِ أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ الْعُمْيِ الْقُلُوبِ الصُّمِّ الْأَسْمَاعِ الْكُمْهِ الْأَبْصَارِ الَّذِينَ يَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ يُطِيعُونَ الْمَخْلُوقَ فِي مَعْصِيَةِ الْخَالِقِ ... فَأَقِمْ عَلَى مَا فِي يَدَيْكَ قِيَامَ الْحَازِمِ الصَّلِيبِ؛[15] مأمور مخفى اطلاعاتى من در مغرب (شام) برايم نوشته است كه گروهى از مردم - از سوى معاويه به سوى حج گسيل شده اند، گروهى كوردل و ناشنوا و كور ديده كه حق را با باطل مشوب مى سازند، و در طريق نافرمانى خالق، اطاعت مخلوق مى كنند ... با توجّه به اين معنى مراقب مسئوليّت خويش باش و به وظايف خود قيام كن، قيام انسان دورانديش و نيرومند»!
به نظر مى رسد كه توطئه اى از سوى معاويه براى فريفتن قثم بن عباس و دعوت او به خيانت نسبت به امام عليه السّلام و ايجاد نابسامانى در امور حجّاج در كار بود، كه مأموران اطلاعاتى على عليه السّلام در دستگاه معاويه اين خبر را به سرعت به آن حضرت رساندند و حضرت نيز براى خنثى كردن اين توطئه به سرعت دست به كار شد.
در اينجا سخن از مأموران مخفى به ميان آمده كه در قلب تشكيلات دشمن نفوذ كرده اند و خبرهاى كاملًا مخفيانه آنها را گزارش مى داده اند!
7. در نامه معروف عثمان بن حنيف مى خوانيم: «أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ رَجُلًا مِنْ فِتْيَةِ أَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَأَسْرَعْتَ إِلَيْهَا تُسْتَطَابُ لَكَ الْأَلْوَانُ وَ تُنْقَلُ إِلَيْكَ الْجِفَانُ ...؛ [16] امّا بعد، اى پسر حنيف! به من گزارش داده شده كه مردى از متمكّنان اهل بصره تو را به خوان ميهمانيش دعوت كرده، و تو به سرعت به سوى آن شتافته اى، در حالى كه طعام هاى رنگارنگ و ظرف هاى بزرگ غذا يكى بعد از ديگرى پيش تو قرار داده مى شد ...».
از اين نامه به خوبى استفاده مى شود كه نه تنها مسائل سياسى و نظامى از طريق عُيُون مخفى به امام عليه السّلام گزارش مى شده، مسائل اخلاقى كه در شأن كارگزاران حكومت نبود و با اصول تعليمات اسلام مخصوصاً در ارتباط با زهدگرايى هماهنگ نبوده است، نيز گزارش مى شده، و جزئيات حركات كارگزاران از ديده تيزبين مأموران اطلاعاتى امام عليه السّلام پنهان نمى مانده است.
شبيه همين معنى در نامه ديگرى از امام عليه السّلام درباره «منذر بن جارود» والى اِستخر ديده مى شود. در اين نامه چنين مى فرمايد: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي مِنْكَ وَ ظَنَنْتُ أَنَّكَ تَتَّبِعُ هَدْيَهُ وَ تَسْلُكُ سَبِيلَهُ فَإِذَا أَنْتَ فِيمَا رُقِّيَ إِلَيَّ عَنْكَ لَا تَدَعُ لِهَوَاكَ انْقِيَاداً وَ لَا تُبْقِي لِآخِرَتِكَ عَتَاداً تَعْمُرُ دُنْيَاكَ بِخَرَابِ آخِرَتِكَ وَ تَصِلُ عَشِيرَتَكَ بِقَطِيعَةِ دِينِكَ ... ؛[17] شايستگى پدرت مرا نسبت به تو گرفتار خوشبينى ساخت، و گمان كردم تو هم در طريق هدايت پدر، گام بر مى دارى و همان راه او را مى پيمايى! ناگهان به من خبر دادند كه تو در پيروى از هوا و هوس فرو گذار نمى كنى و براى آخرت چيزى باقى نمى گذارى! دنياى خود را با ويرانى آخرتت آباد مى سازى، و پيوند خود را با خويشاوندانت به قيمت قطع دين خود برقرار مى كنى!».
از روايات استفاده مى شود كه او خيانت در بيت المال كرده و چهار صد هزار درهم را به نفع خود و بستگانش اختلاس نمود! امام عليه السّلام او را از آنجا عزل كرد و مدّتى در زندان انداخت.[18] در اينجا نيز مى بينيم مأموران خبر رسانى، خيانت پنهانى يك فرماندار را كشف كرده و به امام عليه السّلام گزارش مى دهند و امام عليه السّلام در برابر آن عكس العمل شديد نشان مى دهد.
8. در تاريخ زندگى امام حسن مجتبى عليه السّلام آمده است كه بعد از شهادت پدرش على عليه السّلام و بيعت كردن مردم با آن حضرت، معاويه دو جاسوس فرستاد: يكى به سوى بصره، و ديگرى به سوى كوفه كه اخبار اين دو شهر را دقيقاً براى او بنويسند و براى بر هم زدن امر خلافت امام حسن مجتبى عليه السّلام با استفاده از منافقان آنچه در تلاش دارند مضايقه نكنند. ولى دستگاه ضدّ جاسوسى امام حسن عليه السّلام اين موضوع را كشف كردند، جاسوسى كه به كوفه رفته بود دستگير و اعدام شد، و نامه اى با ذكر مشخصات به بصره فرستاده و نفر دوّم را نيز دستگير كردند و به مجازات رساندند. سپس نامه اى به معاويه مرقوم فرمود كه تو جاسوس ها مى فرستى و فتنه ها بر مى انگيزى! گويا اراده جنگ دارى! اگر چنين است من نيز مهيّا هستم.[19]
9. بعد از جنگ صفين گروهى از قبيله «بنى ناجيه» به سركردگى «خِرّيت بن راشد» اعلام مخالفت با امام عليه السّلام كردند. امام عليه السّلام فرمود: «نزد من بيا تا تو را نسبت به مسائل توجيه كنم». اوخدمت امام نيامد و به اتّفاق گروهى از يارانش فرار كرد. وسط راه به يكى از ياران وفادار امام عليه السّلام برخورد كردند و او را كشتند، در صورتى كه يك نفر يهودى را به عنوان ذمّى بودن آزاد كردند. امام عليه السّلام نامه اى به تمام فرماندارن و كارگزاران خود در آن منطقه نوشت كه مضمونش اين بود: «گروهى از مردان اينجا كه گناهى به گردن داشتند گريخته اند و گمان مى كنم به سوى بصره رفته اند، شما در جستجوى آنها باشيد و جاسوس هايى در هر ناحيه در سرزمين خوددتان بگماريد و هر خبرى از آنها دريافت داشتيد براى من بفرستيد؛ أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ رِجَالًا لَنَا عِنْدَهُمْ تَبِعَةٌ خَرَجُوا هُرَّاباً، نَظُنُّهُمْ خَرَجُوا نَحْوَ بِلَادِ الْبَصْرَةِ، فَاسْأَلْ عَنْهُمْ أَهْلَ بِلَادِك وَ اجْعَلْ عَلَيْهِمُ الْعُيُونَ فِي كُلِّ نَاحِيَةٍ مِنْ أَرْضِكَ، ثُمَّ اكْتُبْ إِلَيَّ بِمَا يَنْتَهِي إِلَيْكَ عَنْهُمْ».[20]
از مجموع روايات بالا و روايات و تواريخ ديگرى كه ذكر همه آنها به طول مى انجامد، به روشنى استفاده مى شود كه در عصر پيامبراكرم صلّى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السّلام، دستگاه هاى اطلاعاتى به طور فعّال كار مى كردند؛ هم در جهت كشف توطئه هاى دشمنان، و هم خنثى كردن دستگاه هاى جاسوسى مخالفان، و هم بررسى دقيق اعمال كارگزاران دولت، و نيز براى كشف توطئه هاى منافقان در داخل كشور اسلامى، تلاش و كوشش گسترده اى داشتند.
البته در عصر و زمان ما مسائل «اطلاعاتى» و «جاسوسى» و «ضدّ جاسوسى» تغيير و دگرگونى فاحشى پيدا كرده و بسيار گسترده و پيچيده تر شده و از تكنولوژى پيشرفته زمان نيز براى اين كار بهرهگيرى وسيعى مى شود.
بى شك حكومت اسلامى نمى تواند به طرق ساده قديمى براى رسيدن به مقاصد اطلاعاتى و ضدّ جاسوسى قناعت كند؛ بلكه بايد مجّهز به تمام وسايل پيشرفته شود، تا هيچ توطئه اى از توطئه هاى دشمنان مخفى نماند و نظارت دقيق و كامل نيز بر وضع كارگزاران حكومت و فعاليّت احزاب و گروه ها براى برقرارى نظم و امنيّت و جلوگيرى از مفاسد صورت گيرد.
حكومت اسلامى بايد از تكنولوژى هاى پيشرفته و تمام وسايل اطلاعاتى در اين زمينه كمك بگيرد و تنها به وسايل قديمى گذشته بسنده ننمايد.
درست است كه اين كار سرمايه گذارى وسيعى را مى طلبد، ولى با توجّه به اينكه گاه سرمايه هاى كمى در اين راه سبب پيشگيرى از سرمايه گذارى هاى كلان در زمينه هاى نظامى و سياسى و اقتصادى يا سبب پيشگيرى از ضايعات وسيع مى شود، هرگونه سرمايه گذارى در اين راه مقرون به صرفه است.
مثلًا اگر دستگاه هاى اطلاعاتى يك بمب گذارى شمن را به موقع كشف و خنثى كنند، چه بسا جلو تلفات انسانى و اقتصادى زيادى را مى گيرد. از آن مهم تر آنكه توطئه هاى خطرناك نظامى دشمن را كشف و خنثى مى نمايد، كه جلو ضايعات بيشتر و گسترده تر و وسيع ترى را مى گيرد.
استراق سمع
بى شك كنترل مكالمات تلفنى اشخاص و تجسّس در محتواى آنها جهت آگاهى بر اسرار مردم، يكى از مصاديق روشن آيه شريفه سوره حجرات، دائر بر حرام بودن «تجسّس»[21] است، و روايات اسلامى نيز آن را شامل مى شود.
حديثى داريم كه پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله فرمود: «لَا تَتَبَّعُوا عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِينَ، فَإِنَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِينَ، تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ، وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ، يَفْضَحْهُ؛ لغزش هاى مسلمين را جستجو نكيند، چراكه هركس جستجوى لغزش هاى مسلمين كند، خداوند لغزش هاى او را جستجو مى كند، و هركس خداوند لغزش هايش را جستجو كند، رسوايش مى سازد»!
جالب اينكه در صدر اين حديث مخاطبين چنين ذكر شده اند: «يَا مَعْشَرَ مَنْ أَسْلَمَ بِلِسَانِهِ وَ لَمْ يُسْلِمْ بِقَلْبِهِ؛[22] اى كسانى كه به زبان ايمان آورده ايد و با قلب خود اسلام خود را نپذيرفته ايد»!
در اصول كافى در باب «مَنْ طَلَبَ عَثَرَاتِ الْمُؤْمِنِينَ وَ عَوْرَاتِهِم» كه حديث بالا از آن نقل شد، احاديث متعدّد و تكان دهنده اى ذكر شده است.
حرام بودن اين مطلب در ميان مسلمين تا آن حد روشن بود كه وقتى در زمان عمر [بن خطاب] شبى از شب ها خود او در مدينه كوچه ها را سركشى مى كرد. ناگاه صداى مردى را كه مشغول آواز خوانى بود، از منزلى شنيد. از ديوار بالا رفت و صدا زد: «اى دشمن خدا تو در اينجا بساط معصيت گسترده اى! و گمان مى كنى خداوند پرده بر كار تو خواهد افكند؟!».
آن مرد گفت: «اى خليفه عجله مكن! اگر من يك گناه كرده ام تو سه گناه كرده اى!».
خداوند فرمود: «لاتَجَسَّسُوا؛[23] تجسّس نكنيد». تو تجسّس كردى!
خداوند فرموده: «وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها؛[24] و هميشه از در خانه وارد شويد». تو از ديوار و بدون اجازه وارد شدى!
خداوند فرمود: «لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها؛[25] در خانه هايى غير از خانه خود وارد نشوي،د تا اجازه بگيريد و سلام كنيد بر اهل آن خانه». تو اين كار را نكردى!
[عمر شرمنده شد و] گفت: «اگر تو را ببخشم دست از كارت بر مى دارى»؟ گفت: «آرى». او را بخشيد و خارج شد.[26]
به هر حال جاى ترديد نيست كه «استراقِ سمع» به معنى كنترل مكالمات مردم، خواه مكالمات عادى باشد، يا تلفنى و همچنين تجسّس در نامه ها و مكاتبات خصوصى، همه از مصاديق روشن «تجس حرام» است.
ولى گاه ضرورت هايى ايجاب مى كند كه حكومت اسلامى در پاره اى از موارد اين كار را مرتكب شود و آن در جايى است كه بيم توطئه هايى بر ضدّ اسلام و مسلمين و به خطر افتادن نفوس و اموال قابل ملاحظه اى وجود داشته باشد. در چنين مواردى چاره اى جز استراق سمع و تفتيش در كارها نيست. همان گونه كه براى كشف مواد مخدّر و يا امورى همانند آن، وسايل و يا اشخاص را در گلوگاه هاى شهرها تفتيش مى كنند!
در واقع اين مسأله يكى از شاخه هاى مسأله «تزاحم واجبات» يا «تزاحم واجب و حرام» است و بايد با در نظر گرفتن «مُرَجَّحات» و مسأله «اهمّ و مهمّ» با آن رفتار شود.
به تعبير روشن تر: تجسّس در كار مسلمانان حرام است، ولى حفظ نفوس و نظام جامعه اسلامى و در هم شكستن توطئه دشمنان از آن مهم تر مى باشد. بنابراين در جايى كه بيم به خطر افتادن اين گونه امور مى رود مسأله استراق سمع و تجسّس براى پيشگيرى از اين گونه خطرات، مجاز مى شود.
آزار بدنى (شکنجه) براى كشف اطلاعات!
بى شك آزار بى دليل هيچ انسانى جايز نيست و نمى توان كسى را براى گرفتن اقرار تحت فشار قرار داد. هرگونه اقرار كه از طريق تهديد و ضرب و شكنجه گرفته شود، بى اعتبار است و هيچ ارزش شرعى و قانونى ندارد. در حديثى از اميرمؤمنان على عليه السّلام مى خوانيم: «مَنْ أَقَرَّ عِنْدَ تَجْرِيدٍ أَوْ تَخْوِيفٍ أَوْ حَبْسٍ أَوْ تَهْدِيدٍ، فَلَا حَدَّ عَلَيْهِ؛[27] كسى كه هنگام برهنه كردن او يا ترساندن يا حبس و تهديد اقرار كند، حدّى بر او نيست».
ولى اگر متّهم غير از گناهى كه متّهم به آن شده و ثابت نگرديده، گناه واضح ديگرى مرتكب شده باشد، مى توان او را به خاطر آن تعزير كرد. مثل اينكه سارقى را به هنگام ورود در خانه ديگرى دستگير كنند در حالى كه سرقت او ثابت نشده باشد. حال اگر او را به خاطر ورود بدون اجازه در خانه ديگرى تعزير نمايند و او به گمان اينكه تحت فشار قرار گرفته اعترافاتى كند و از قراين صدق آن اعترافات ثابت شود - مثل اينكه اجناس مسروقه را با نشانى هايى كه او داده است پيدا كنند - اين اعتراف مى تواند داراى ارزش باشد. چرا كه قرائن قطعيه نشان داده كه اعترافى است مطابق به واقع و مقرون به صحّت.
در مورد جاسوسان بيگانه نيز مى توان از اين طريق استفاده كرد؛ حتّى اگر كار قطعى خلافى انجام نگرفته باشد، ولى حاكم شرع يقين يا ظنّ قوى دارد كه نزد او اطلاعات بسيار مهمى است كه در سرنوشت كشور اسلام و مسلمين دخالت دارد. در چنين حالى مى توان او را تحت فشار قرار داد؛ ولى فشارهايى كه ضدّ انسانى نباشد.
در داستان «حاطِب بن ابى بَلْتَعَه» وقتى «ساره» آن زن جاسوس حاضر نشد نامه اى را كه با خود براى اهل مكّه داشت، تسليم على عليه السّلام كند و قوياً آن را انكار مى كرد. آن حضرت شمشير به روى او كشيد و او را سخت ترسانيد كه اگر نامه را ندهى تو را به قتل مى رسانم. او هم ترسيد و نامه را از لابلاى موهايش بيرون آورد و تسليم كرد. اين اعتراف از طريق فشار روحى به دست آمد و مقرون به صحّت بود.
معلوم است اين گونه فشارها در اين گونه موارد نه بر خلاف عقل است و نه برخلاف شرع؛ چرا كه اهميّت مسأله در حدّى است كه اين مقدار فشار را تجويز مى كند. در همان داستان اگر خبر آمادگى پيامبر صلّى الله عليه و آله براى فتح مكّه به مشركان قريش مى رسيد، بى شك خونريزى وسيعى در آن شهر به راه مى افتاد، بى آنكه نتيجه جنگ تغيير كند.
در داستان قضاوت هاى على عليه السّلام نيز موارد متعدّدى مى يابيم كه در بعضى از موارد كه مسأله مهمى مطرح بوده و مجرمان حاضر به اقرار نبوده اند، امام با فشارهايى شبيه آنچه در بالا آمد، مطلب را كشف مى فرمود. مثلًا در داستان معروف دو نفر كه با هم دعوا داشتند و هر يكى ادعا مى كرد او آقا است و ديگرى غلام اواست، امام فرمود: «دو سوراخ در ديوار ايجاد كنند و هر كدام از آنها سر خود را در يكى از آن سوراخ نمايند» و على عليه السّلام فرمود: «اى قنبر شمشير رسول خدا صلّى الله عليه و آله را بياور و آن را در دست بگير و گردن غلام را بزن».
آن كس كه واقعاً غلام بود، ناگهان مُتَوَحِّش شد و سر خود را بيرون كشيد. على عليه السّلام به او فرمود: «مگر تو نگفتى كه غلام نيستى و مولا هستى؟!». او چاره اى جز اقرار و اعتراف به حق نديد.[28] شك نيست كه اين فشار سبب ناراحتى غلام شد؛ ولى براى كشف يك واقعيّت مهم حقوقى اين مقدار فشار مجاز است. در مسائل اطلاعاتى نيز مطلب همين گونه است، بلكه از آن برتر و بالاتر مى باشد.
به تعبير ديگر قانون «اهمّ و مهمّ» و «تزاحم واجبات و محرمات» اين فشار و مانند آن را در اين گونه مسائل مجاز مى شمرد.
ولى هرگز نبايد با اين بهانه اجازه داد كه از اين قانون سوء استفاده شود و افراد متهم را تحت فشارهاى شديد و شكنجه هاى طاقت فرسا قرار دهند و يا با كمترين سوء ظن استفاده از اين استثنا را براى خود مباح شمرند.
نبايد فراموش كرد که اين يك استثناء است و جز در موارد «ضرورت»، آن هم با رعايت جهات انسانى در كَمّ و كُيف آن، نبايد مورد استفاده قرار گيرد.
***
از اينجا نكته ديگرى را نيز مى توان روشن ساخت و آن اينكه گاه مأموران اطلاعاتى براى به دست آوردن خبرهاى حسّاس و سرنوشت ساز، مجبوراند به رنگ دشمن در آيند و در ميان آنها نفوذ كنند. در چنين شرايطى گاه ناچار به ارتكاب بعضى از گناهان مى شوند. فرضاً غذاى حرامى را مى خورند، يا سخنانى ظاهراً بر ضدّ اسلام و مقدّسات آن مى گويند. براى اينكه بتوانند كسب خبر كنند.
اين مسأله نيز مشمول همان قاعده «تزاحم واجب و حرام» و «اهم و مهم» است كه هرگاه هدف بالاتر و مهم تر از گناهى كه انجام مى شود باشد، آن گناه براى رسيدن به آن هدف مجاز مى شود.[29]
منبع: پيام قرآن
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.