گزارشی از رسالۀ "محمد بن محمد القادری"
مجید حیدری آذر، محمد علیدوست
مقمه
تاریخ وهابیت بیانگر فعالیت فراگیر، مستمر و تنوع شیوه های تبلیغی وهابیان است. محمد بن عبدالوهاب از نخستین روزهای آغاز دعوت خود به موافقان و مخالفان خود در نقاط دور و نزدیک نامه می نوشت. بسیاری از نامه های محمد بن عبدالوهاب در کتاب مستقلی با عنوان «الرسائل الشخصیة» گردآوری و منتشر شده است. بعدها نامه نویسی به مخالفان به سنتی رایج در میان مفتیان و حکّام وهابی مبدل شد.
در این میان عبدالعزیز بن محمد بن سعود بیش از دیگر حاکمان آلسعود به مخالفان دور و نزدیک خود نامه نوشت. محتوای نامه های عبدالعزیز اعتقادی بود، او در این نامه ها حکّام، علما و مردم نقاط دور دست، همچون تونس، را خطاب قرار میداد، آنان را گرفتار شرک جلی و کفر اکبر میخواند و به دین اسلام و توحید بر اساس خوانش محمد بن عبدالوهاب دعوت میکرد. برخی از این نامه ها اکنون توسط نویسندگان وهابی در کتابهایی، همچون «الرسائل الدعویة للأئمة من آل سعود في الدولة السعودیة الأولی و الدولة السعودیة الثانیه» و همچنین «إتحاف الأمة بخطابات أئمة آل سعود العامة إلی عموم الأمة» انتشار یافته است.
مخاطبان و گیرندگان این نامه ها، راه های مختلفی را برای ابراز مخالفت خود در پیش میگرفتند؛ بعضی از مخالفان وهابیت با عالمان و صاحبان قدرت و نفوذ در خارج از نجد ارتباط گرفتند و از آنان خواستند در قبال فتنۀ وهابیت دست به کار شوند. برخی از مخالفان راه مناظره با پیروان آیین وهابیت را در پیش گرفتند. گروهی از عالمان مخالف وهابیت هم دست به قلم شده و در قالب کتاب و رساله، ردّیه هایی بر آیین وهابیت نوشتند.
عبدالعزیز بن محمد بن سعود که به عبدالعزیز اول و همچنین ابنسعود شهرت دارد، عمیقاً به عقاید محمد بن عبدالوهاب باور داشت یا آنکه اصرار فراوانی بر تظاهر به این مطلب داشت. او در دوران دولت داری اش بر مناطق مختلفی شورید و کشتارها و غارتهایی را رقم زد و بدین ترتیب جغرافیای حکومت وهابی آلسعود را بهطرز چشمگیر و بی سابقه ای وسعت بخشید. روند رو به جلوی توسعۀ قلمرو و قدرتِ بی سابقۀ عبدالعزیز موجب شد وی نامه های متعددی به سران بلاد و مناطق مسلمان بنویسد و آنان را به پیروی از دین اسلام، بر پایۀ تفسیر محمد بن عبدالوهاب از عبادت و یکتاپرستی فرابخواند. سخنان تحدی گونه و چالش برانگیز عبدالعزیز در این نامه ها همواره برای گیرندگان، اعم از حکّام، علما و مردمِ عامّی، تأسف و ناراحتی فراوانی را در پی داشت. ازاین رو این رساله های او با ردّیههای مختلفی ازسوی اندیشمندان اسلامی روبهرو شد.
رسالۀ محمد بن محمد القادری ازجمله نوشته های بهجامانده در ابطال و ردّ محتوای اعتقادی یکی از نامه های عبدالعزیز بن محمد بن سعود (م1218)[1] است. نسخۀ مخطوطی از این رساله در قسمت مخطوطاتِ مکتبة جامعة الملک سعود بهشمارۀ 6803ف1780/8 نگهداری میشود. برای این رساله نام و عنوانی از سوی محمد بن محمد القادری انتخاب نشده است، ازاینرو این رساله فاقد نام و عنوان است.
متن این رساله تاکنون از سوی ناشر و محقق معینی بر روی کاغذ منتشر نشده است، جز آنکه بهتازگی متن آن در تارنمای «نفحات الطريق»[2] عرضه شده است، البته متن موجود در این تارنما در مواردی هرچند اندک با خطا همراه است.
هرچند که رسالۀ محمد بن محمد القادری مختصر است، اما در عین حال مورد توجه برخی از طرفداران محمد بن عبدالوهاب قرار گرفته است و هدف غایی مؤلف را مطرح کردهاند. عبدالعزيز بن محمد بن علي آلعبداللطيف، این رساله را چنین توصیف میکند: «محمد بن محمد القادری رسالهای کوچک در طعن محمد بن عبدالوهاب و عبدالعزیز بن سعود نگاشت. زمانی که ابنسعود، معتقدات خود را تشریح نمود، او این رساله را در رد ابنسعود، نگاشت».[3]
محمد بن محمد القادری
نویسندۀ رساله، محمد بن محمد القادری است. از زندگینامۀ این شخص، اطلاعاتی در دست نیست. تنها دادههایی که از او وجود دارد نکاتی است که وی در انتهای رسالۀ خود، بیان کرده است. آنچه از این متن به دست میآید این است که وی در سال 1211 قمری زنده بوده است. از نظر فقهی، شافعی و از نظر طریقت، صوفیۀ قادری است. از این رساله میتوان به شخصیت ضدّ وهابی نویسنده پی برد.
طبعاً ردیههای نوشتهشده بر وهابیت، از حیث اتقان محتوا و مرتبۀ علمی نویسندگان یکسان نیستند، گرچه ترجمه و شرح حالی از القادری در دست نیست؛ لکن متن و محتوای این رساله چهرۀ نویسنده و عالمی ممتاز و دقیقالنظر را در ذهن خوانندگان ترسیم نمیکند. ازاینرو لازم است تذکر بدهیم که این رساله در کنار نقاط مثبت، نقاط ضعفی هم دارد. بیان ماهیت ضدّ قرآنی اندیشۀ وهابیت را میتوان از نقاط قوّت آن برشمرد، اما فقدان عنوانبندی در طرح مطالب، کلیگویی، و تکرار برخی مطالب پوچ و بی اساس دربارۀ شیعه، همچون موضوع «خان الامین»[4] از نقاط ضعف آن بهشمار میرود. ازاینرو ما به این اثر بهعنوان اثری تاریخی مینگریم و نه اثری علمی و تنها به این دلیل این رساله تاکنون نهتنها چاپ شناسنامهداری نشده است، بلکه گزارش دقیق و مفصلی نیز از آن ارائه نشده است. لازم دانستیم برای پژوهشگران عرصۀ نقد وهابیت محتوای این رساله را حتیالامکان گزارش کنیم، باشد که خالی از فایده نباشد. در ادامه برخی از نکات و مطالب این رساله ذکر خواهد شد.
از نظر مؤلف مبنای رسالۀ عبدالعزیز، اصلی هست که شیطان به او القا کرده است و آن عبارت است از وجوب توحید در اموری که غیرخداوند قدرت انجام آن را ندارد، بدین معنی که در این امور از غیرخدا کمک خواسته نشود. مستند او در این اصل آیۀ شریفۀ «وَلَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا»[5] و حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) که فرمودهاند: «از من استغاثه نکنید بلکه باید فقط از خداوند متعال استغاثه شود» هست. وی گمان میکند که این کار از بهترین چیزهایی هست که بهواسطۀ آن به خداوند تقرب جسته میشود.
از نظر محمد القادری این امری درست است، اما بهشرط اینکه تحت تأثیر فقه نفسانی و شیطانی نباشد، درحالیکه تلبیسات شیطانی بر او عارض شده است و از آنها اموری را استنباط میکند که از تعلیمات شیطان است و در این امور شاگرد شیطان است.[6]
القادری در این رساله میآورد که یکی از این تعلیمات شیطانی این است که توسل به انبیا و اولیا، طلب شفاعت و استغاثه از آنها، زیارت قبور آنها و سوگند به غیرخدا جایز نیست و همۀ اینها شرک اکبر هستند و از کارهای مشرکان است. هرکسی که این کارها را انجام دهد یا به انجام آن راضی باشد او هم مشرک به شرک اکبر است. ازاینرو مؤمنان و علمای امتِ سیدالانبیا را مشرک به شرک اکبر دانسته است.
از نظر مؤلف این امور نشأتگرفته از اصل صحیح «وجوب توحید» است که شیطان به او القا میکند که نتیجۀ آن گمراه شدن خود او و گمراه کردن دیگران است. نویسنده در ادامه هشدار میدهد که غلو در توحید، انسان را به جایی میرساند که اهل توحید را متهم به شرک اکبر کند و او را از اعتدال خارج کند و به ضدّ آن تبدیل کند، چنانچه خداوند در آیۀ 77 سورۀ مائده به این امر هشدار داده است.[7]
نویسنده در ادامه با توجه بهعبارتی از نامۀ عبدالعزیز که در آن ادعا میکند که ما فقط، به عمل به قرآن عظیم دعوت میکنیم که برای اهل بصیرت و عبرت کفایت میکند،[8] اصل کفایت بودن قرآن را تأیید میکند ولی مینویسد: «اگر به دیدۀ بصیرت و اعتبار در قرآن تدبّر کنی هیچوقت امّت پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) را بدون دلیل و برهان به شرک اکبر متهم نمیکردی. این کار تو باعث شقاوت و خسران و محرومیت تو است، اینها القائات شیطان است و در قرآن وجود ندارد».[9]
نویسندۀ رساله ضمن توبیخ شدید عبدالعزیز بهجهت عناد و دشمنی او با واسطه خواندن اولیای الهی، مینویسد:
«این کار تو با آنچه که از قرآن به دست میآید منافات دارد. قرآن مخالف تو هست؛ چنانچه خداوند در سورۀ شوری در جریان حضرت نوح میفرماید: گفتند: آیا درحالیکه افراد پست و بیمقدار از تو پیروی میکنند تو را تصدیق کنیم؟ گفت: من چه میدانم، آنها پیش از ایمان آوردنشان چهکاری داشتهاند من موظف هستم به ظاهر عمل آنها توجه کنم، اما اینکه آنها از روی اخلاص یا طمع آن را انجام میدهند، خداوند خودش میداند و حساب آنها با خداست که طبق نیت باطنیشان با آنها معامله خواهد کرد. فقط او به این امور آگاه هست، اگر درک و شعور داشتید این نکته را میفهمیدید ولی جاهل هستید».[10]
نویسنده در ادامه با استناد به آیۀ اوّل سورۀ منافقان و روآیات نقلشده در ذیل آیه در صحیح بخاری نتیجه میگیرد که مادامیکه خداوند دروغ منافقان را برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) کشف نکرده بود، ادعای آنها را قبول میکرد و با آنها معاملۀ مسلمان میکرد. با اینکه آنها منافق بودند، ادعای آنها را انکار نکرد و آنها را متهم به شرک ننمود.[11]
مؤلف رساله بر عبدالعزیز نهیب میزند که چرا تو با متوسلان به اولیای الهی، که ادعای واسطه قرار دادن آنها را دارند اینطور رفتار را نمیکنی؟ درحالیکه ادعای عمل به قرآن داری! کجای این عمل تو مطابق قرآن هست؟ قرآن دستور به تبعیت از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) میکند، کجای این عمل تو تبعیت از پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) هست؟[12]
محمد القادری در ادامه ضمن بیان اهمیت توسل و طلب شفاعت از اولیا به ارزیابی صدق و کذب ادعای وهابیت و پیروان آن در این رابطه میپردازد. وی مینویسد:
«توسل و طلب شفاعت از اولیا مسئلۀ مهمی است و حُکمش هم روشن است. این مسئله صدق و کذب ادعای وهابیت را مشخص میکند. به دلیل اینکه زمانی که خداوند انسان را آفرید و او را گرامی داشت، ادعا کردن را در او قرار داد، پس هر کسی که ادعای دعوت صادقانهای کند، هیچ مدرک و سندی بر علیه او نیست؛ ولی اگر دعوت و ادعای او دربارۀ خبری باشد که احتمال صدق و کذب در آن مساوی باشد، باید کشف حقیقت شود و لازم است که بررسی شود، بنابراین اگر مؤمنی ادعای ایمان داشته باشد و وحدانیت خداوند را تصدیق کند و اقرار به آن داشته باشد و معتقد باشد که نفع و ضرر به دست اوست، مرگ و زندگی در اختیار اوست، همۀ امور گذشته و آینده از آن خداست، اگر بهصورت زبانی ادعا کند اینها همان چیزی هستند که در دلم وجود دارد و دلم به آنها گره خورده است! احتمال دارد در آنچه ادعا میکند راستگو یا دروغگو باشد، خداوند او را باتوجه به حجت دلیل به نفع او یا علیه او اقامه خواهد کرد، با او برخورد خواهد کرد. حال اگر کسی که توسل میکند، اگر نور هدایت الهی نصیب او شود و از ورای واسطهها خدای متعال را ببیند؛ نفع و ضرر را از او بداند و معتقد به خالقیت او باشد، برطرفکننده نیازش و فریادرس اصلی و حقیقی را خداوند متعال بداند که همۀ ملکوت تحت قدرت و اختیار اوست، این فرد مؤمن حقیقی است و از شرک خفی و جلی نجات یافته است».[13]
مؤلف سه حالت را برای استغاثه به تصویر میکشد که یکی از آنها در مطلب قبلی بیان شد و دو قسم دیگر را هم در این قسمت ذکر میکند؛ در یکی از اینها (حالت دوم) استغاثهکننده با اینکه به ربوبیت خداوند اعتقاد دارد، اما به واسطهها به چشم الوهیت مینگرد و آنها را بین خود و خدا واسطه قرار میدهد. این فرد مشرک هست و در اقرار به الوهیت خداوند صادق نیست. اما قسم دیگری نیز متصور هست (حالت سوم) که در آن به واسطهها مقام الوهیت داده نمیشود، ولی فقط واسطهها را میبیند (یعنی از خداوند غافل میشود) در این صورت این فرد از توحید الوهیت خارج نمیشود، بلکه دچار شرک خفی میشود که انشاءالله مورد بخشش خداوند قرار خواهد گرفت. نویسنده بعد از تبیین این سه صورت از استغاثه مینویسد: «هر مسلمانی که به انبیا و اولیا توسل میکند یا از آنها طلب شفاعت میکند یا از قسم اول هست یا از قسم سوم، بههیچوجه از قسم سوم نیست، به دلیل اینکه آنها را الهه نمیداند، بلکه صرفاً آنها را واسطه قلمداد میکند.[14]
صاحب رساله در ادامه ضمن خلع صلاح عبدالعزیز برای تکفیر مسلمانان می نویسد: (عبدالعزیز) دلیلی قوی و محکم برای مشرک دانستن توسل و استغاثه کنندگان از امت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) ندارد و همین امر او را وادار به فتنه و فساد و خراب کردن شهرها کرده است و به او جرأت کشتن مسلمانان اعم از مردم عادی و علماء و عبادت کنندگان را داده است، به دلیل این که او آنها را با خودش مقایسه کرده درحالی که این قیاس فاسد هست. او خودش را معیار و میزان قرار داده است چون که علم خودش را علم ضروری می داند که هیچ شبهه ای در آن راه ندارد، به خلاف آنچه که درباره دیگران می اندیشد که آنها را در خطا و اشتباه می داند. این مورد از خطاهای فاحش او می باشد به جهت این که از قلوب مردم کسی غیر از علام الغیوب(خدای آگاه به غیب و نهان) اطلاع ندارد . هیچ مانعی ندارد که خداوند از فضل و کرم خودش نوری را عطا کند که بواسطه آن حجاب( بودن) این وسیله ها از بین برود تا از قِبَل آنها حق تعالی را بشناسند که نفع و ضرر به دست اوست، خالق اوست و او برآورنده حاجات آنهاست و درواقع درخواست شونده اصلی خود خدا هست و او آنها را به این امر هدایت کرده است. این ها به واسطه ها نسبت الوهیت نمی دهند هر چند که در ظاهر فقط آنها را می بینند.[15]
نویسنده رساله در ادامه خطاب به عبدالعزیز می نویسد : «اگر با چشم بصیرت و اندیشه، تامل کنی و در آیات قرآن تتبع کنی خواهی دید که آنها با صراحت و اشاره بر علیه تو هستند نه به نفع تو».[16]
مولف در ادامه شرک انگاری صدا کردن اولیاء الهی با عبارت یا سیدی و امثال آن را به این دلیل که مقصود از این خطاب قرار دادن ها توسل و استغاثه هست که قرآن به آن دستور داده است رد کرده است.[17]
القادری در ادامه به نقل کلامی از علامه شهابالدین الرملی[18] دربارۀ جواز استغاثه میپردازد و مینویسد: استغاثه به انبیا و اولیا و صالحین جایز است و قرآن نیز به این امر اشاره دارد. فرستادگان الهی و انبیا و صالحین بعد از فوتشان نیز فریادرسی میکنند، چون که معجزۀ انبیا و کرامت اولیا با از دنیا رفتنشان قطع نمیشود. شکی در این نیست مسلمانان معتقد هستند اولیایی که به آنها استغاثه میشود هر کاری که انجام میدهند و حاجتی را که برآورده میکنند به اراده و قدرت خداست. تا جایی که امکان دارد باید کلام مسلمان را بهمعنی صحیحی حمل کرد که موجب تکفیر او نشود. چنانچه سیرۀ پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله وسلم) هم همین بوده و به مسلمانان نیز همین را دستور داده است.[19]
نویسنده در انتها نتیجه میگیرد که ادعای عدم جواز توسل به انبیا و اولیا کذب و افترا هست و ائمه بر جواز توسل به اهل خیر و صلاح تصریح کردهاند. هیچ یک از عوام و به طریق اولی خواص، تصور نمیکنند که مثلاً عبدالقادر گیلانی چیزی را در عالم ایجاد میکند، بلکه از آنجا که میبینند جایگاه خودشان پایینتر از آن هست که از خداوند درخواستی کنند، لذا از باب تبرک به اولیا متوسل میشود. نویسنده میافزاید این مطلب بر کسی مخفی نیست و منکر آن نمیشود مگر کسی که عقیدۀ فاسدی داشته باشد.[20]
نکتهای که شایسته است در انتهای این گزارش تذکر داده شود این است که نویسندۀ رساله به شیعیان تعرض کرده است و نسبتهای ناروایی به آنها زده است که صحیح نمیباشند.[21]
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.