رشحاتی از حکمت، در بيان امام هادی عليه السّلام
آيت الله مکارم العظمی شيرازی
تحقیق: حجّت الاسلام احمد حيدری
چه افتخارى از اين بالاتر كه انسان احاديث پيامبر صلّى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السّلام را به مردم برساند؟ چه محرومند از سعادت، كسانى كه ممكن است يك ساعت سخنرانى كنند، امّا آيه و حديثى در بين مطالب آنها نيست![1] در اين مجال و يادداشت کوتاه مروری داريم بر تعدادی از روايات نورانی امام هادی عليه السّلام، تا از آنها نور حکمت برگيريم.
بالاتر از نعمت چيست؟
امام هادى عليه السّلام مى فرمايد: «الشَّاكِرُ أَسْعَدُ بِالشُّكْرِ مِنْهُ بِالنِّعْمَةِ الَّتِي أَوْجَبَتِ الشُّكْرَ لِأَنَّ النِّعَمَ مَتَاعٌ وَ الشُّكْرَ نِعَمٌ وَ عُقْبَى؛[2] آن كس كه شكر نعمت گويد سعادتش به خاطر شكرش از سعادتش به خاطر آن نعمت بيشتر است، زيرا نعمت ها وسيله زندگى اين جهانند و شكر سرمايه اين جهان و آن جهان».
با توجّه به اين حقيقت كه شكر تنها قدردانى با زبان نيست؛ بلكه قدردانى عملى است و هر نعمتى را به جا مصرف كردن، روشن مى شود كه شكر نعمت، بركات و سعادت هايى به بار مى آورد كه خود نعمت در برابر آن ناچيز است. نعمت ها را در مسير رضاى خدا و خشنودى بندگان او به كار گرفتن، هم سرمايه افتخار اين جهان و هم سعادت جاويدان آن جهان است؛ در حالى كه اگر به نعمت بنگرى به تنهايى ممكن است جز يك موهبت مادى نباشد، پس شكر از خود نعمت بالاتر و ارزنده تر است![3]
حقيقت مرگ؟
در روايات اسلامى نكته هاى جالبى در زمينه دلائل ترس و وحشت از مرگ ديده مى شود كه بسيار جالب و آموزنده است. در حديثی مى خوانيم كه امام هادى عليه السّلام به عيادت يكى از ياران رفت و او را مشاهده كرد كه پيوسته مى گريد و از ترس مرگ بی تابى مى كند. امام به او فرمود: «يَا عَبْدَ اللَّهِ! تَخَافُ مِنَ الْمَوْتِ لِأَنَّكَ لَا تَعْرِفُهُ؛[4] بنده خدا! تو از مرگ مى ترسى به خاطر آنكه حقيقت مرگ را نمى شناسى». سپس امام عليه السّلام مرگ را به حمام تميزى تشبيه فرمود كه انسان آلوده اى وارد آن مى شود و او را از هرگونه غم و اندوه و ناراحتى شستشو مى دهد و به سرور و شادمانى مى رساند: [5]
«دَخَلَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ (ع) عَلَى مَرِيضٍ مِنْ أَصْحَابِهِ وَ هُوَ يَبْكِي وَ يَجْزَعُ مِنَ الْمَوْتِ، فَقَالَ لَهُ: يَا عَبْدَ اللَّهِ! تَخَافُ مِنَ الْمَوْتِ لِأَنَّكَ لَا تَعْرِفُهُ، أَ رَأَيْتَكَ إِذَا اتَّسَخْتَ وَ تَقَذَّرْتَ وَ تَأَذَّيْتَ مِنْ كَثْرَةِ الْقَذَرِ وَ الْوَسَخِ عَلَيْكَ وَ أَصَابَكَ قُرُوحٌ وَ جَرَبٌ وَ عَلِمْتَ أَنَّ الْغَسْلَ فِي حَمَّامٍ يُزِيلُ ذَلِكَ كُلَّهُ، أَ مَا تُرِيدُ أَنْ تَدْخُلَهُ فَتَغْسِلَ ذَلِكَ عَنْكَ أَ وَ مَا تَكْرَهُ أَنْ لَا تَدْخُلَهُ فَيَبْقَى ذَلِكَ عَلَيْكَ؟ قَالَ: بَلَى يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ، قَالَ فَذَاكَ الْمَوْتُ هُوَ ذَلِكَ الْحَمَّامُ وَ هُوَ آخِرُ مَا بَقِيَ عَلَيْكَ مِنْ تَمْحِيصِ ذُنُوبِكَ وَ تَنْقِيَتِكَ مِنْ سَيِّئَاتِكَ، فَإِذَا أَنْتَ وَرَدْتَ عَلَيْهِ وَ جَاوَزْتَهُ فَقَدْ نَجَوْتَ مِنْ كُلِّ غَمٍّ وَ هَمٍّ وَ أَذًى وَ وَصَلْتَ إِلَى كُلِّ سُرُورٍ وَ فَرَحٍ، فَسَكَنَ الرَّجُلُ وَ اسْتَسْلَمَ وَ نَشِطَ وَ غَمَّضَ عَيْنَ نَفْسِهِ وَ مَضَى لِسَبِيلِهِ؛[6] حضرت هادى عليه السّلام بر بالين يكى از اصحاب خود رفت كه بيمار شده بود و از ترس مرگ گريه و بی تابى مىكرد، سپس به او فرمود: اى بنده خدا! ترس تو از مرگ بدين سبب است كه آن را نمى شناسى، آيا هرگاه بدنت را چرك و كثافت فرا گيرد، و از شدّت كثافت و چركى كه بر تو است، آزرده شوى و به بيماريهاى پوستى و دمل و گرى مبتلا گردى، و بدانى كه شستشو در گرما به همه آنها را بر طرف مى كند، آيا به آنجا نمى روى تا خودت را از آن آلودگيها پاك كنى؟ يا اينكه [دوست دارى] به گرمابه نروى تا آن كثافتها بر بدنت باقى بماند؟ عرض كرد: آرى، اى فرزند پيامبر خدا (دوست دارم خود را پاك گردانم)، فرمود: پس مرگ نقش همان گرمابه را دارد و آن آخرين چيزى است كه از غربال كردن گناهانت و پاكيزه ساختن تو برايت مانده، پس چون به آن رسيدى و از آن گذر كردى، يقينا از هر غصّه و اندوه و آزارى رسته اى و به همه خوشيها و شادكامى ها رسيده اى، [بر اثر موعظه آن حضرت] مرد آرام شد و تسليم مرگ گرديد و شادمانى كرد و چشم خود را بر دنيا بست و جان داد».[7]
پيروزی با اهل عفو است، يا اهل انتقام؟
فضيلت عفو و نكوهش انتقام در روايات اسلامى بازتاب وسيعى دارد و تعبيرات بسيار تكان دهنده اى درباره آن ديده مى شود.[8] در حديثى از امام ابوالحسن (حضرت رضا يا حضرت هادى عليهما السّلام) مى خوانيم كه فرمود: «مَا الْتَقَتْ فِئَتَانِ قَطُّ إِلَّا نُصِرَ أَعْظَمُهُمَا عَفْواً؛[9] دو گروه در ميدان نبرد در برابر هم قرار نگرفتند، مگر اينكه خداوند گروهى را كه عفو بيشترى دارند پيروز كرد».
ممكن است نكته آن اين باشد كه انتقام به هنگام قدرت معمولا ناشى از يك انگيزه حيوانى است و لذا صورت كامل آن هم در حيوانات ديده مى شود. ولى عفو و گذشت نشانه شخصيت و يك نوع تسلط بر نفس و بزرگ منشى و عظمت روح است كه مى تواند شعله سوزان خشم و انتقام را تحت الشعاع قرار دهد و لذا به هر اندازه عفو و گذشت بيشتر نشان داده شود، ارزش افراد و آبروى آنها بالاتر خواهد رفت و به اين دليل عزيز خواهند شد.
علاوه بر آن، انتقام هيچ گاه نتوانسته حس احترام مردم را برانگيزد و يا عواطف را به سوى انتقام جويان جلب كند در حالى كه عفو و گذشت اثر عميقى در جلب افكار عمومى و برانگيختن عواطف و احساسات به نفع عفو كننده خواهد داشت و اين خود از عوامل مؤثر پيروزى محسوب مى گردد.[10]
در مذمّت بُخل
در روايتی از امام هادى عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «... وَ الْبُخْلُ أَذَمُّ الْأَخْلَاقِ و ...؛[11] بخل مذموم ترين اخلاق رذيله است». طبق اين حديث در ميان صفات زشت و رذيله كثيف تر از بخل يافت نمى شود. لذا نه تنها تك تك مسلمانان نبايد افراد بخيلى باشند، كه جامعه اسلامى نيز نبايد جامعه بخيلى باشد، بلكه بايد مُتّصف به صفت زيباى سخاوت و جود باشد.
البتّه سخاوت منحصر در كمك به فقرا و نيازمندان نيست، بلكه اين كار با ارزش يك نوع آن است. ثروتمندى كه از پول راكد خود در جهت سرمايهگذارى و ايجاد اشتغال سالم براى جوانان بيكار بهره مى جويد، نيز به نوعى اهل جود و سخاست. عالمى كه از پاسخ به سؤالات مردم دريغ نمى ورزد و با صبر و حوصله شبهات و مشكلات دينى مردم را حل مى كند، متّصف به صفت سخاوت شده است. شخص با نفوذى كه از نفوذ اجتماعى اش در رفع مشكلات و گرفتاری هاى مردم استفاده مى كند، نيز سخاوت به خرج داده است. خلاصه هر كس كه در حدّ توان به رفع مشكلات ديگران كمك كند، انسان سخاوتمندى است.[12]
شکيبايی يا بی تابی؟
در حديثى از امام هادى عليه السّلام مى خوانيم: «الْمُصِيبَةُ لِلصَّابِرِ وَاحِدَةٌ وَ لِلْجَازِعِ اثْنَتَانِ؛[13] مصيبت براى انسان صبور يكى است و براى انسان بى صبر و ناشكيبا دوتاست».
به يقين در طول زندگى انسان، مصائب و مشكلات فراوانى است كه هيچكس از آن بر كنار نمى ماند. عكس العملى كه انسان مى تواند در مقابل اين حوادث دردناك و غم انگيز نشان بدهد، يكى از دو چيز است: نخست صبر و شكرگزارى به درگاه خدا و دقّت در يافتن راه نجات از آن مشكل يا مصيبت و حدّاقل كاستن از آثار زيان بار آن است.
ديگر جزع و بى تابى است، كه هم اعصاب انسان را در هم مى كوبد و او را گرفتار بيمارى هاى مختلف كرده و گاه به مرگ مى كشاند و هم سبب ناشكرى به درگاه خداوند و وزر و وبال براى سراى ديگر مى شود.
انسان عاقل راه نخست را بر مى گزيند كه هم اجر صابران را دارد، و هم فوايد و بركات «صبر» را.
مضاعف شدن مصيبت افراد ناشكيبا از اينجاست كه ضربه هايى بر جسم و روح آنها وارد مى كند و آنها را در هم مى كوبد. جزع و بىتابى افزون بر نوعى ناسپاسى در پيشگاه خدا، آثار بسيار مخرّبى روى اعصاب انسان دارد و او را گاه تا سر حد جنون پيش مى برد.
براى درمان جزع لازم است انسان توجه به مصائب اولياء الله در گذشته و مصائب دوستان و خويشان و بستگان كند كه هر يك به نوعى گرفتارند. به علاوه در آثار مثبت صبر و شكيبايى و آثار منفى جزع و بىتابى بينديشد. نيز به امورى بپردازد كه فكر او را به خود مشغول مى سازد و از مصيبت منصرف مى كند، تا در سايه آن تدريجاً مصيبت را فراموش كند.[14]
توبه «نصوح» يعنى چه؟
در بين مردم راجع به آيه شريفه «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد! توبه كنيد، توبه نصوح»،[15] گفتگوهايى است؛ که معناى «توبه نصوح» چيست؟
«نصح» در لغت به معناى خالص بودن است؛ بنابراين «توبه نصوح» عبارت است از توبه خالص از گناه و لازمه چنين توبه خالصى اين است كه ديگر بازگشت به آن گناه نكند.
روايات متعدّدى كه از ائمّه عليهم السّلام وارد شده نيز همين حقيقت را تأييد مى كند. از جمله در حديثى كه از امام صادق عليه السّلام سؤال شد: منظور از «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» چيست؟ امام عليه السّلام فرمود: «يَتُوبُ الْعَبْدُ مِنَ الذَّنْبِ ثُمَّ لَا يَعُودُ فِيهِ؛[16] منظور اين است كه بنده از گناه خود توبه كند و به سوى آن گناه باز نگردد».
در حديث ديگرى از امام هادى عليه السّلام نقل شده كه در پاسخ اين سؤال فرمودند: «أَنْ يَكُونَ الْبَاطِنُ كَالظَّاهِر؛[17] توبه نصوح آن است كه باطن انسان در توبه كردن همانند ظاهر او باشد».
احاديث متعدّد ديگرى نيز به اين مضمون وارد شده و همه آنها اين حقيقت را تأييد مى كند كه مراد از توبه نصوح همان توبه خالص است كه بازگشتى در آن نباشد و ظاهر و باطن انسان در آن يكى باشد.[18]
جاهل اسير زبان خويش است
بسيارى از علماى اخلاق گام نخستين را براى اصلاح اخلاق و تهذيب نفس و خودسازى، اصلاح زبان مى دانند. در احاديث اسلامى به رابطه ميان جهل و نادانى با آلودگى زبان، اشاره شده است. در حديثى از امام دهم حضرت هادى عليه السّلام مى خوانيم: «الْجَاهِلُ أَسِيرُ لِسَانِهِ؛[19] جاهل اسير زبان خويش است».
در مورد رابطه ميان علم و اخلاقِ حسنه، و جهل و اخلاقِ سيّئه، آيات و روايات فراوانى وجود دارد، و نشان مى دهد كه يكى از طرق مؤثّر تهذيب نفوس، بالا بردن سطح دانش و معرفت آنها و افزايش آگاهى، و شناخت مبدأ و معاد، و اطّلاع بر آثار و پيامدهاى فضايل و رذايل اخلاقى است.
اين افزايش معرفت، در واقع دو شاخه دارد:
يك شاخه آن افزايش معرفت نسبت به زيانهاى رذائل اخلاقى در مورد فرد و جامعه است؛ درست مثل اينكه اگر انسان بداند استعمال موادّ مخدّر يا مشروبات الكلى چه زيانهاى غير قابل جبرانى دارد، زمينه ترك آن در وجودش فراهم مى گردد. بنابراين، همان گونه كه براى مبارزه با موادّ مخدّر و مشروبات الكلى، بايد مردم را به زيانهاى اين امور آگاه ساخت. همچنين براى مبارزه با رذائل اخلاقى و پرورش صفات فضائل، بايد عيب و حسن آنها را برشمرد و افراد را از آن آگاه نمود. هرچند هيچ كدام از اين دو، علّت تامّه نيست، ولى بى شك زمينه ها را براى فضائل اخلاقى آماده و راه را هموار می سازد.
شاخه دوم، بالا بردن سطح معرفت بطور كلّى است؛ يعنى هنگامى كه معارف الهيّه نسبت به مبدأ و معاد و احوال اولياء و انبياء و امور ديگرى از اين قبيل بالا برود، انسان نسبت به فضائل اخلاقى، علاقه مند و از رذائل، متنفّر مى گردد.
و به تعبير ديگر، پايين بودن سطح معارف و جهل در امور اعتقادى، محيط مناسبى را در فكر و جان انسان براى رويش خارهاى رذائل فراهم مى سازد. در حالى كه افزايش آگاهى، سرزمين روح و جان را براى دميدن گلهاى فضيلت، مهيّا مى كند.[20]
مقام دانشمند
از امام حسن عسكرى عليه السّلام روايت شده[21] كه مردى از فقهاى شيعه خدمت پدرم (امام هادی عليه السّلام) رسيد. اين مرد پيش از اين با بعضى از ناصبين (دشمنان اهل بيت عليهم السّلام) سخن گفته و آنها را محكوم كرده بود؛ محكوميتى كه به رسوايى آنها انجاميد. اين مرد بر امام هادى عليه السّلام وارد شد. در صدر مجلس مكان ويژهاى بود كه امام عليه السّلام خارج از آن نشسته بود و در حضورش گروهى از علويين و بنى هاشم بودند. امام عليه السّلام آن مرد عالم را بالا برد تا آنجا كه در مكان ويژه نشاند و در برابر او نشست.
اين كار بر اَشراف علويين و بنى هاشم كه در مجلس بودند، گران آمد. علويين، امام را بالاتر از آن مى دانستند كه به او عتاب كنند. ولى پيرمردى كه در ميان هاشميين - منظور از هاشمى عباسى است - بود، عرض كرد: اى پسر رسول خدا! آيا اين درست است كه يك مرد عامى را بر سادات بنى هاشم اعم از فرزندان ابوطالب و عباس مقدم مى دارى؟!
امام عليه السّلام فرمود: بپرهيزيد از اينكه مشمول اين آيه باشيد: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِّنَ الْكِتَابِ يُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِّنْهُمْ وَ هُمْ مُّعْرِضُونَ؛[22] آيا نديدى كسانى را كه بهره اى از كتاب [آسمانى] داشتند، به سوى كتاب الهى دعوت شدند تا در ميان آنها داورى كند، سپس گروهى از آنان، [با علم و آگاهى،] روىگردان مى شوند، در حالى كه [از قبول حق] اعراض دارند؟».
سپس فرمود: آيا راضى هستيد كه قرآن مجيد در ميان ما حَكَم باشد؟ عرض كردند: آرى. فرمود: آيا خدا نمى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا يَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِيلَ انشُزُوا فَانشُزُوا يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ؛[23] اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه به شما گفته شود: «مجلس را وسعت بخشيد» [و به تازه واردها جا دهيد]، وسعت بخشيد، خداوند [بهشت را] براى شما وسعت مى بخشد، و هنگامى كه گفته شود: «برخيزيد»، برخيزيد؛ اگر چنين كنيد، خدا كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم به آنان داده شده، درجات عظيمى مى بخشد».
بنابراين خدا براى عالم مؤمن راضى نشده مگر اينكه بر مؤمن غير عالم برترى پيدا كند؛ همانگونه كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است.
سپس آيات زيادى از قرآن مجيد را درباره برترى عالمان بر غير عالمان تلاوت فرمود و آن مرد عباسى محكوم شد.[24]
اهمیت دورانديشی
در حديثى از امام هادى عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «أُذْكُرْ حَسَرَاتِ التَّفْرِيطِ، تَأْخُذْ بِقَدِيمِ الْحَزْمِ؛[25] افسوس هاى ناشى از تفريط را به ياد آور، تا به دورانديشى اهميت دهى».[26]
امام عليه السلام در اين كلام نورانى واژه «تفريط» را نقطه مقابل «حَزْم» شمرده كه به معناى دورانديشى و تدبير امور و آينده نگرى است. بنابراين «تفريط» در اين كلام به معناى ترك دورانديشى و تدبير در امور و انحراف از حق است؛ خواه از طريق زياده روى باشد يا كوتاهى و كمكارى.
درست است كه «تفريط» غالباً در مقابل «افراط» ذكر مى شود و افراط را به معناى «زياده روى» و تفريط را به معناى «كوتاهى و كمكارى» تفسير مىكنند، ولى هرگاه تفريط به طور مستقل ذكر شود، ممكن است هرگونه انحراف از حق و واقعيت را شامل گردد.[27]
بسيار مى شود كه انسان به امورى به ديده حقارت مى نگرد و سرانجام ضربه سنگينى از ناحيه آن مى خورد. همانگونه كه بعضى از دانشمندان گفته اند: شخص عاقل هرگز نبايد چيزى از خطاها و لغزش هايش را كوچك بشمرد؛ زيرا هنگامى كه انسان چيزى را كوچك مى شمرد، در مشكلات بزرگى مى افتد. در تاريخ ديده ايم كه گاه دشمنانى كه به نظر كوچك مى آمدند، حكومتى را زايل كردند و بسيار ديده ايم كه گاه بيمارى كوچكى كه مورد بى اعتنايى واقع مى شود، ضربه سنگينى به سلامت ما مى زند و نهرهاى بزرگ و سيلاب ها را ديده ايم كه از جوى هاى كوچك تشكيل مى شوند.[28].[29]
گرچه گاه مى شود كه تفريط از سستى و تنبلى سرچشمه مى گيرد، اما غالباً منشأ تفريط همان ترك دورانديشى است.[30]
دورانديشى و مطالعه عواقبِ كار يكى از مهم ترين عوامل پيروزى است. زيرا افراد سطحى نگر كه گرفتار روزمرّگى هستند، در برابر حوادث پيش بينى نشده به زودى به زانو در مى آيند و رشته كار از دستشان بيرون مى رود و شكست مى خورند.[31]
شخصى به رسول خدا صلّى الله عليه و آله عرض كرد: اى رسول خدا! به من سفارشى كن. فرمود: اگر بگويم، مى پذيرى؟ عرض كرد: آرى! پيامبر اين جمله را سه بار تكرار كرد و در هر سه بار آن مرد گفت: آرى اى رسول خدا! پيامبر فرمود: «فَإِنِّي أُوصِيكَ، إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ، فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ، فَإِنْ يَكُ رُشْداً، فَامْضِهِ وَ إِنْ يَكُ غَيّاً، فَانْتَهِ عَنْهُ؛[32] من به تو سفارش مى كنم، هنگامى كه تصميم بر انجام كارى گرفتى، در عاقبت آن بينديش، اگر كار صحيحى بود، انجام ده، و اگر گمراهى بود، از آن خوددارى كن».
به يقين حزم و دورانديشى ايجاب مى كند كه انسان افزون بر استفاده از فكر خويش، از افكار ديگران نيز بهره بگيرد؛ همان گونه كه در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «قِيلَ لِرَسُولِ اللَّهِ (ص): مَا الْحَزْمُ؟ قَالَ: مُشَاوَرَةُ ذَوِي الرَّأْيِ وَ أَتْبَاعِهِمْ؛[33] از رسول خدا صلّى الله عليه و آله پرسيدند، حزم و دورانديشى چيست؟ فرمود: مشورت با صاحب نظران و پيروى از آنها».[34]
از افراد بى شخصيت بترس!
امام على بن محمّد تقى (هادى) عليه السّلام مى فرمايد: «مَنْ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ، فَلَا تَأْمَنْ شَرَّهُ؛[35] آن كسى كه شخصيتى براى خود قائل نيست، از شر او برحذر باش!».
در نظام ارزشى اديان آسمانى در جوامع بشرى و در عالم مادّه و در عالم معنويّت نيز هر چيزى قيمتى دارد و امورى ارزان و امورى با ارزش هستند. طبيعى است اگر انسان چيزى را كم بها تشخيص دهد، به آسانى آن را از دست خواهد داد و اگر پربها تشخيص دهد، به آسانى از دست نمى دهد. به عنوان مثال يك گوهر گرانبها در دست كودك، وسيله اى براى بازى است و در نظر او ارزشى ندارد و به ارزانى آن را از دست مى دهد.
شخصيّت انسان هم همين است؛ اگر براى آن ارزش قائل باشد، به آسانى نمى فروشد.
حال اگر گوهر نفس را بشناسيم آن را در مقابل شهوات زودگذر و مقامات بى ارزش دنيايى نمى فروشيم. ولى اگر کسی ارزش خود را نشناسد، شخصيّت خود را مى فروشد. از شرّ چنين انسانى بايد ترسيد. زيرا با مبلغ ناچيزى انسان مى كُشد؛ چرا كه ارزشى براى خود قائل نيست.[36]
در حقيقت يكى از مهم ترين عواملى كه جلو فساد و بدكارى را مى گيرد، وجود شخصيّت يا لااقل احساس شخصيّت است. افراد با شخصيّت يا آنها كه براى خودش شخصيّتى قائلند، هرچند در نظر ديگران چندان شخصيّتى نداشته باشند، به خاطر حفظ موقعيّت خود هم كه باشد، از انجام بسيارى از زشتكارى ها و اعمال خلاف خوددارى مى كنند. ولى همين كه احساس كردند نه آبرويى دارند و نه احترام و شخصيّتى، از هيچ چيز پروا نخواهند كرد.
لذا امام عليه السّلام مى فرمايد از اين گونه افراد بپرهيز!
به همين دليل يكى از نكات مهم تربيت فرزند يا تربيت افراد انسان به طور كلى اين است كه در آنها ايجاد شخصيّت شود و احساس كنند شخصيّت ويژه اى دارند؛ به عكس خرد كردن شخصيّت افراد اثر بسيار بدى از لحاظ تربيتى دارد.[37]
دنيا بازار تجارت است
از ديدگاه اسلام و تمام اديان آسمانى، دنيا سراى ناپايدارى است كه انسان براى اندوختن زاد و توشه و كسب كمال و معرفت و به دست آوردن بال و پر براى پرواز در سراى جاويدان، به آن گام نهاده است. به همين دليل خداوند او را با انواع آزمايش ها و تمرين هاى سخت، اعم از عبادات و طاعات و ترك شهوات و مصائب و مشكلات كه با زندگى دنيا آميخته است، پرورش مى دهد و براى زندگى ابدى در جهان ديگر، آماده مى سازد.
در روايات از تعبيرات بسيار متنوّعى براى بيان اين واقعيت استفاده شده است كه هر يك از ديگرى زيباتر و پر معناتر است. در حديثى كه از امام هادى عليه السّلام نقل شده، ايشان دنيا را به عنوان بازارى معرفى مى كند كه گروهى در آن سود مى كنند و گروهى زيان مى برند، ايشان فرموده اند: «الدُّنْيَا سُوقٌ رَبِحَ فِيهَا قَوْمٌ وَ خَسِرَ آخَرُونَ؛[38] دنيا، بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و گروهى زيان مى بينند».
اين تعبيرات، نشان مى دهد كه نبايد به دنيا، به عنوان يك هدف نهايى نگاه كرد، بلكه ابزار و وسيله اى است براى اندوختن سرمايه عمل صالح و تحصيل معارف الهى، جهت نتيجه گيرى در جايگاه ابدى.
ممكن است اين مطلب در نظر بعضى ساده باشد. ولى در واقع سرنوشت سازترين مسأله در زندگى انسانها، همين مسأله است كه به مواهب مادّى دنيا و امكاناتى كه در اختيار او است، به كدام ديده نگاه مى كند؟ به ديده ابزار و وسيله يا به ديده هدف نهايى و مطلوب واقعى؟[39]
خلاصه اينکه اين جهان نه وطن اصلى انسان است، و نه محل سكونت دائم؛ بلكه تجارت خانه بزرگى است كه انسان با سرمايه هاى عظيمى همچون ساعات عمر، نيروى انسانى، مواهب فكرى و عقلى به آن فرستاده شده است، تا از آن بهره اى ارزنده براى سعادت ابدى و زندگى جاويدانش بگيرد.
آنها كه هوشيارند و از فنون اين تجارت بزرگ با خبرند، لحظه اى آرام نيستند و دائماً در تكاپو، تا با اين سرمايه ها، كالايى ارزنده تر، متاعى جاويدان، سرنوشتى درخشان براى خود و جامعه خود انتخاب كنند؛ نه آنكه در مسير فساد و تبهكارى و بيهودگى همه را از دست بدهند، و با دستى تهى از آن بيرون روند.[40]
منابع:
1. اخلاق در قرآن
2. انوار هدايت (مجموعه مباحث اخلاقى)
3. پاسخ به پرسشهاى مذهبى
4. پيام امام امير المومنين (ع)
5. پيام قرآن
6. زندگى در پرتو اخلاق
7. سوگندهاى پر بار قرآن
8. مشكات هدايت
9. يكصد و پنجاه درس زندگى
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.