بررسی و نقد تکفیرهای خارج از منهج شافعیان
روحالله حیاتی مقدم
مقدمه
امروز جهان اسلام با پدیدۀ وهابیت و مولود آن، داعش، دستوپنجه نرم میکند و باب تکفیر و مسلمانکشی، از جانب یک جماعت اسلامنما گشوده شده است. آنچه در آثار محمد بن عبدالوهاب و پیروان او جلب توجه میکند، تمرکز بر مشرک دانستن و نسبت دادن کفر به مسلمانان است. این نگرش نتیجۀ تحریف مفهوم توحید اسلامی و جانمایی توحید وهابی بهجای آن است؛ ازاینرو تکفیرِ خارج از منهج در وهابیت، ریشه در توحید اسلامنمایی دارد که بهجای آن به مسلمانان تحمیل شده است.
با اینکه اصل مسئلۀ تکفیر از امور مشترک بین تمامی مذاهب است، اما بیتوجهی به فریب وهابیت در این زمینه، موجب شده است عدهای گمان کنند که تکفیر مسلمانان در وهابیت و داعش بهمانند تکفیر در دیگر مذاهب اسلامی است. درحالیکه تکفیر مسلمان، در اندیشۀ وهابیت، نتیجۀ قهری مبنای غیراسلامی وهابیت در عقیده است؛ مبنایی که هیچگونه پیشینهای در گذشتۀ فرقههای اسلامی ندارد. در این بین، برخی از نویسندگان، با استناد به وقوع جنگها و درگیریهای بین پیروان مذاهب و فتاوای برخی از علمای مذاهب، مبنی بر جواز قتل اهلبدعت، مسئلۀ تکفیر را موضوعی اشتراکی بین وهابیت و مذاهب اسلامی، معرفی میکنند؛ درحالیکه مقایسه کردن تکفیرهای خارج از مبنا و بیاساسِ برخی از علمای مذاهب با تکفیرهای وهابیت که برآمده از مبنای غیراسلامی این جریان در عقیده است، از اساس باطل است. در این مقاله، تلاش میشود تکفیرهای خارج از منهج مذهب شافعی، ارزیابی و نقد شود.
تضاد مبنای شافعیان با تکفیر فرق اسلامی
در عصر حاضر شافعیان که از حیث عقیدتی اشعریاند، با جمعیتی بالغ بر سیصد میلیون نفر در مصر، عراق، سوریه، غرب و جنوب ایران، اردن، فلسطین، لبنان، مالزی، اندونزی و دیگر نقاط جهان زندگی میکنند. رشد مذهب شافعی، مرهون پشتیبانی برخی از حاکمان، از جمله ایوبیان،[1] است.
مذهب شافعی، مانند سایر مذاهب، در طول پانزده قرن گذشته فراز و فرودهایی داشته است و گاهی از ناحیۀ برخی از عالمان منسوب به این مذهب، در دام قرائتهای افراطی گرفتار شده است؛ اما آنچه مسلم است، این است که بنای مذهب شافعی بر پذیرش اسلامِ مسلمانان شکل گرفته است و مذهب شافعی نیز، مانند سایر مذاهب فقهی اهلسنت، مذهبی ضدّ تکفیری است. شافعیان اصل موحد بودن مسلمانان را پذیرفتهاند و آنان را منکر توحید و مشرک قلمداد نکردهاند. شوافع گفتمان مسلمانان در باب توحید، را همتراز با گفتمان مشرکان عصر رسالت ندانستهاند؛ ازاینرو محمد بن ادریس شافعی و علمای تراز اول این مذهب، آیات نازلشده دربارۀ مشرکان را بر مسلمانان تطبیق ندادهاند. شوافع، برخلاف وهابیت، در تعیین معیار شرک با سایر مسلمانان همنظرند و از این جهت به انحراف نرفتهاند. آنان علمای مذاهب را نسبت به معنای «لاالهالاالله» جاهل نمیدانند و در جایی یافت نشده است که آنان تنها شافعی و پیروان وی را موحد بدانند و بر مشرک بودن ائمۀ دیگر مذاهب و پیروانشان شهادت داده باشند.
شافعی و تکفیر مسلمانان
محمد بن ادریس شافعی، مانند سایر ائمۀ مذاهب، توحید مسلمانان را بهرسمیت شناخته است؛ ازاینرو، در آثار وی، ازجمله کتاب الاُم نشانهای از نفی توحید از مسلمانان و تکفیر آنان یافت نمیشود. وی در بابی تحت عنوان «حُكْمٌ فِي السَّاحِرِ وَالسَّاحِرَة» مینویسد: «خداوند خون افراد و اموال آنان را در سایۀ ایمان به خداوند و رسولش و در اثر عهدی که اهل کتاب بین رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) و مؤمنان بستهاند، محفوظ نگه داشته است».[2] وی معتقد است خدای متعال صرفاً خون کسانی را که از ایمان امتناع بورزند و عهدی با مسلمانان نداشته باشند مباح میداند.[3] آنگاه میگوید: «عثمان از رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) نقل کرده است که ریختن خون مسلمان حلال نمیشود، مگر در اثر سه چیز: کفر بعد از ایمان، زنای محصنه و کشتن (قتل عمد)».[4] طبق بیان شافعی از آنجاکه مسلمانان از ایمان دست نکشیدهاند، قتلشان، حرام شرعی است. در کتاب تفسیر شافعی آمده است: «علیرغم اینکه منافق ازنظر باطنی کافر است؛ اما رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) ریختن خون آنها را بهدلیل اظهار اسلام و شهادتین حرام کرد و نکاح آنان را جایز دانست و آنان را از ارث محروم نکرد».[5] وی همچنین میآورد:
«همچنین خداوند ما را امر کرده است که به ظاهر مردم حکم کنیم؛ چنانکه پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) ما را امر کرده است و این احکام خداوند و پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) در دنیاست و باطن انسانها را فقط خداوند میداند... رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) دربارۀ جمیع مردم فرمود: من مأمورم با مردم بجنگم تا اینکه لاالهالاالله بگویند و هرگاه لاالهالاالله گفتند، خونشان محفوظ است، الا به حق».[6]
این نگاه شافعی با نگاه تنگنظرانۀ تکفیریهای خوارج در صدر اسلام و وهابیت در عصر حاضر، قابل مقایسه نیست. وی بخش قابل توجهی از کتاب الام را به بیان احکام باغیان و مرتدین اختصاص داده است و مطلبی نمیتوان یافت که وی مسلمانان را به بهانههای واهی متهم به ارتداد کرده باشد. او در هیچموردی توسل به دعای رسولالله، دعا کردن در کنار قبر آن حضرت و شفاعتخواهی را از نواقضالاسلام به حساب نیاورده است. همچنین در هیچجایی از آثارش، اعمال مسلمانان را با مشرکان قیاس نکرده است و آیات نازلشده دربارۀ کفار و مشرکان را بر مسلمانان تطبیق نداده است. شافعی معتقد است که هرگاه کسانی در جامعۀ اسلامی مشی خوارج را در پیش گرفتند و راه خود را از جماعت اسلامی جدا کردند و به تکفیر مسلمانان مشغول شدند، نمیتوان آنها را به قتل رساند؛ زیرا همچنان در دایرۀ ایمان هستند و وارد دایرۀ کسانی نشدهاند که خدای متعال امر به کشتن آنان داده است. [هنوز مرتد نشدهاند][7]
شافعی در مواجهه با فتنۀ خوارج، خود را پایبند به مشی علما میداند؛ بنابراین، علیرغم اینکه صحابه را سب و لعن کردند و کشتند؛ ولی فتوا به کفر آنان نمیدهد و صرفاً آنان را گنهکار میشمارد و ایمان آنها را بزرگترین مانع بر سر راه کشتنشان میداند. وی نهتنها خوارج، بلکه سایر فرق اسلامی را بهدلیل اعتراف به اصل توحید و رسالت مستحق تکفیر نمیداند و تکفیر آنان را تکفیر اهل شهادتین محسوب میکند.
خوارج در صدر اسلام، اهل توحید را تکفیر کردند و معتقد بودند امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام) و معاویه بهعلت پذیرش حکمیت مشرک شدند.[8] شافعی در مقام نفی چنین دیدگاهی میگوید: «احدی از اهل توحید را بهدلیل گناهی که انجام دادهاند تکفیر نمیکنم، ولو اینکه مرتکب کبائر شده باشند و آنان را [بهدلیل گناهانشان] به خدا واگذار میکنم».[9]
شافعی نهتنها توحید مسلمانان را به رسمیت شناخته است؛ بلکه اصل مذکور را مانع بزرگی بر سر راه تکفیر آنان میداند؛ ازاینرو، در متن وصیتنامۀ وی مطلبی دال بر کافر دانستن اهل شهادتین یافت نمیشود.[10]
نگاه فقهای شافعی در مواجهه با فرق اسلامی
مشی و روش شافعی در آثار فقها و بزرگان پیروانش بهخوبی قابل پیجویی است. آنان به تبع امام مذهب، توحید مسلمانان را به رسمیت شناختهاند و آنها را اهل شهادتین میدانند؛ لذا، تکفیر مسلمانان به بهانههای واهی را نمیپذیرند.
فضای گفتمانی حاکم بر شافعیان نیز با فضای حاکم بر آثار وهابیان، کاملاً متفاوت است. براساس گفتمان شوافع، مسلمانان دشمنان توحید نیستند و بهدلیل توسل به دعای رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) و طلب شفاعت از آن حضرت، اسلام و ایمانشان نقض نمیشود و پرستشگران قبر نبی و اولیای الهی محسوب نمیشوند. از نگاه شافعیان مسلمانان مروجان بدعت و تارکان سنت نیستند، درحالیکه وهابیان چنین گفتمانی را نمیپذیرند. بهمنظور مقایسۀ گفتمان وهابیت با شافعیان پرکاربردترین مفاهیم در ادبیات گفتاری، نوشتاری و تبلیغی وهابیان در آثار مهم علمای شافعی بررسی شد و نشانهای از این مفاهیم در آثار مذکور مشاهده نشد. همچنین در هیچ موردی یافت نمیشود که علمای شافعی توحید مسلمانان را به رسمیت نشناخته باشند و در اصل موحد بودن فرق اسلامی تشکیک کرده باشند.
انعکاس مبنای شافعیان در اعتقادنامهها
نگارش اعتقادنامه از منظر علمای اهلسنت، ازجمله سنتهای حسنه به حساب میآید؛ بنابراین، عادت علما در گذشته بر این بوده است که نگاه خود را به مسائل اصلی اسلام، بهصورت خلاصه، با بیانی ساده و به دور از پیچیدگی در آثاری که تحت عنوان اعتقادنامه شناخته میشوند، به نگارش درآورند. حتی وهابیان در عصر حاضر نیز به چنین کاری اقدام کردهاند و در این زمینه آثاری نگاشتهاند.[11] برخی از علما و بزرگان شافعی نیز برای اینکه از قافلۀ اعتقادنامهنویسی عقب نمانند، دست به قلم بردند و آثار متعددی در این زمینه به یادگار گذاشتند. مراجعه به این متون، منبع مناسبی برای دستیابی به ادامۀ مشیِ امام شافعی در بین علمای مذهب است، علاوه بر این، متون مذکور بهعنوان شناسنامه تفکر شافعیان، میتواند تکیهگاهی برای نیل به گفتمان شافعیان و مقایسۀ آن با گفتمان وهابیان باشد. علمای شافعی در این آثار در مواجهه با فرق مختلف اسلامی، کاملاً برخلاف مشی وهابیان عمل کردهاند. بهمنظور اثبات مدعای فوق، به بررسی متن دو مورد از این اعتقادنامهها میپردازیم.
1. اعتقادنامۀ زبیر بن احمدزبیری (م317ق)
یکی از اعتقادنامههای شافعیان منسوب به زبیر بن احمد زبیری شافعی است. مطالعۀ این اثر از ابتدا تا پایان نشان میدهد که وی، علیرغم اختلافات فراوان در فروعات مربوط به توحید، مسلمانان را منکر توحید ندانسته است. وی اظهار شهادتین را دال بر اسلام مسلمانان میداند و در جایی ادعا نکرده است که آنان معنای لاالهالاالله را نفهمیدهاند و باید برای ورود به اسلام دوباره زبان به لاالهالاالله بگشایند. همچنین در هیچ موردی به تطهیر مشرکان در عصر نزول نپرداخته است و آیات نازلشده در شأن کفار و مشرکان را بر مسلمانان تطبیق نداده است. وی عقیدۀ شوافع در باب اسلام را چنین بیان میکند:
«اسلام این است که فردی از سر رغبت یا کراهت [شهادتین] بگوید. اگر کسی از سر رغبت [شهادتین] گفته باشد و قلبش به آنچه بر زبان آورده است اعتقاد داشته باشد، ایمانش موجب کامل شدن اقرارش میشود؛ اما اگر آنچه بر زبان جاری کرده است را با قلب تصدیق نکند؛ اقرار ظاهری [کفایت] از باطن نمیکند ولکن خون او در ظاهر محفوظ است و همین اقرار ظاهری موجب جواز نکاح و برخورداری از ارث است».[12]
دلیل وی بر مدعای فوق، مبنی بر کفایت شهادتین برای اثبات اسلام فرد، رفتار رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) با منافقان است؛ او میگوید: «رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) با منافقان که کافر به کفر باطنیاند -صرفاً بهدلیل اظهار شهادتین- معاملۀ اسلام کرد؛ بنابراین، نکاح با آنان را اجازه دادند».[13]
2. اعتقادنامۀ ابوالفتح مقدسی شافعی(م 490ق)
ابوالفتح مقدسی نصر بن ابراهیم بن نصر شافعی نیز در مختصر الحجة علی تارك المحجة، عقیدۀ شافعیان را بهصورت خلاصه بیان کرده است که باز در هیچجایی مسلمانان را تارک توحید ندانسته و بر مشرک بودن آنان شهادت نداده است. همچنین وی راه قیاس مسلمانان با مشرکان را در پیش نگرفته است. او فرق اسلامی را در زمرۀ اهل شهادتین میداند و اسلام مسلمانان را میپذیرد؛ ازاینرو، به کافر بودن هیچیک از فرق اسلامی شهادت نداده است. وی بر عدم جواز تکفیر اهل قبله شهادت میدهد و میگوید:
«اهل کبائر تحت مشیت الهیاند. احدی از اهل قبله را بهعلت گناهی که مرتکب شدهاند، تکفیر نمیکنیم، بلکه به ایمان آنان، حکم میکنیم و احکام [اسلام را در حق آنان جاری میکنیم] و [آنان را مستحق] ارث [میدانیم] و باطن آنان را به خدا واگذار میکنیم».[14]
انعکاس مبنای شافعیان دربیان الفاظ کفر
علاوهبر اعتقادنامهها، کتبی که علمای شافعی در باب معرفی الفاظ کفر، نگارش کردهاند نیز منبع قابل اتکایی برای شناخت نوع مواجهۀ شافعیان با فرق اسلامی است. این قبیل آثار، که در حکم کتب وهابیان در باب نواقضالاسلام است، بههیچعنوان مشتمل بر مطلبی دال بر نفی توحید از مسلمانان و خروج آنان از دایرۀ اهل شهادتین نیستند. در این آثار، مسلمانان با استناد به امور مباح و مستحب تکفیر نشدهاند، درحالیکه در رسالۀ نواقض الاسلام محمد بن عبدالوهاب و شروح آن و سایر کتابهای وهابیان که در باب قواعد تکفیر و نواقضالایمان نگارش کردهاند، مسلمانان با استناد به امور مباح یا مستحب، خارج از دایرۀ اهل اسلام بهحساب آمدهاند و تکفیر شدهاند. در ادامه یکی از مهمترین کتابهای شافعیان در باب الفاظ کفر بررسی میشود:
کتاب «الاعلام بقواطع الاسلام» اثر ابنحجر هیتمی شافعی ازجمله آثار مهم شافعیان در باب تبیین الفاظ کفر است. وی در پایان کتاب الصواعق المحرقه مینویسد: «من الفاظ کفر را در کتاب الاعلام بقواطع الاسلام بیان کردهام و کسی قبل از من در بین ائمه چنین کاری براساس آرای مذاهب اربعه انجام نداده بود و من اولین فردی هستم که چنین کار ارزشمندی انجام دادم».[15]
دقتهای مؤلف باعث شده است که کتاب مذکور از جایگاه رفیعی نزد شوافع و علمای مذاهب اسلامی برخوردار باشد؛ چنانکه ابنعابدین حنفی (م1252ق) کتاب الاعلام بقواطع الاسلام را از آثار بسیار خوب در باب الفاظ کفر معرفی میکند و میگوید: «ابنحجر شافعی در این کتاب، مکفرات را براساس فقه حنفی و شافعی جمعآوری کرده است».[16] علامه بکری شافعی (م1310ق) نیز دربارۀ کتاب مذکور مینویسد: «ابنحجر در کتاب الاعلام بقواطع الاسلام، دربارۀ جمیع انواع ارتداد و امور اختلافی و اتفاقی بهقدر کافی سخن گفته است، چنانچه کسی خواهان احاطه بر مباحث این حوزه باشد به کتاب مذکور مراجعه کند».[17]
از نکات جالب اینکه در این کتاب نشانهای از کفر بودن توسل به دعای رسولالله، استغاثه، استعانت از کفار و ولاء و براء مشاهده نمیشود. ابنحجر در هیچ مطلبی اعمال مسلمانان را با اعمال مشرکان قیاس نکرده است و احکامی که بر مشرکان بار میشود را بر مسلمانان بار نکرده است. در باب تَشَبُّه به مشرکان به بعضی مصادیق جزئی، مانند استفاده از قلنسوه و کلاههای مجوسیان اشاره میکند و مینگارد: «صحیح این است که چنین اموری کفر محسوب نمیشود».[18] وی برخلاف تکفیریهای معاصر، اعیاد زمانی و اماکن مقدسۀ مسلمانان را به اعیاد مشرکان و اماکن مقدس نزد کفار و اهل کتاب و مشرکان تشبیه نکرده است. همچنین هیچگاه زیارت قبور اولیا را ذریعه و راهی برای شرک و مردهپرستی نمیداند، بلکه توسل و طلب شفاعت و استغاثه به آنان را جایز میداند.
یکی از فرازهای بسیار باارزش کتاب مذکور، مطالبی است که مؤلف در مقدمه نگارش کرده است. وی در این مقدمۀ حدوداً بیست صفحهای، به تبیین اصل مسئلۀ کافر خطاب کردن مسلمان پرداخته است و در همان آغاز مینویسد:
«رافعی به نقل از کتاب تتمة الفتاوی گفته است: اگر کسی بدون هیچ تأویلی [بدون اقامۀ دلیل] به برادر مسلمان خود بگوید: "ای کافر!" خودش کافر میشود؛ زیرا [با چنین سخنی] اسلام را کفر خوانده است و رسول الله فرموده است: «إذا قال الرجل لِأَخِیهِ: یا كَافِرُ فَقَدْ بَاءَ بِهَا أَحَدُهُمَا» و فرض ما این است کسی که رمی به کفر شده است، در واقع مسلمان بوده است؛ پس دراثر ارتکاب چنین چیزی، خودش کافر میشود».[19]
وی در ادامه مینویسد: «نووی در روضه نیز همین را گفته است و عبارتش چنین است: متولی گفته است که اگر بدون دلیل به مسلمان بگوید: "ای کافر!" خودش کافر میشود؛ زیرا اسلام را بهمنزلۀ کفر قرار داده است».[20]
ابنحجر با توجه به اهمیت مسئله، در ادامه به بیان آرای علما، ازجمله ابنرفعه، تتانی، اسنوی، اذرعی، ابوزرعه، ابواسحاق اسفراینی، حلیمی، شیخ نصر مقدسی، امام غزالی، ابندقیق العید، ابنالمنذر، سبکی و ابنرشد پرداخته است و بحثهای فنی و دقیقی ارائه کرده است که نتیجۀ آن گریزان بودن منهج علمای شافعی از خارج دانستن فرق اسلامی از دایرۀ اهل شهادتین است.
ابنحجر بعد از ارائۀ مقدمۀ مذکور، مبنی بر عدم جواز تکفیر مسلمان و بیان آثار آن، به تبیین الفاظ کفر میپردازد که در نوع خود بینظیر است.
آنچه او براساس فقه شافعی کفر میداند مجموعهای از عقاید، اقوال و اعمالی است که با اصل اسلام در تعارضاند و امت بر تعارض آنها با عقیدۀ اسلامی اجماع دارند. برخی از موارد مهم آن عبارتاند از:
عزم و تصمیم قطعی بر کافر شدن، تمسخر و استهزا نسبت به دین خدا، انجام کفر صریح و آشکار، اهانت به قرآن، اعتقاد به حلول و اتحاد خالق با مخلوق، انکار آیه یا حرفی از قرآن، مخالفت با اجماع، انکار ضروری دین، راضی بودن به کفر، آروزی کفر بهدلیل مسائل دنیوی، سبک شمردن قیامت و محشر، سبک شمردن شریعت، شک در رسالت محمدی و گفتنِ «من از خدا برائت میجویم».[21]
مواردی که وی در این کتاب، براساس فقه شافعی، بهصورت قطعی کفر دانسته است، بهعقیدۀ سایر مذاهب اسلامی نیز کفرند؛ بنابراین، اختلافی بین فقه شافعی و غیرشافعی در کفر بودن این امور وجود ندارد.
از دیگر نکاتِ قابل توجه در کتاب مذکور مسئلۀ سبّ صحابه است. ابنحجر دراینباره مینویسد: «کفر بودن این مسئله از امور اختلافی است».[22] اختلافی بودن این مسئله تا جایی است که خود وی نیز سبّ صحابه را در برخی از آثارش ازجمله موجبات کفر بهحساب آورده است؛ اما در برخی دیگر، منکر کفر بودن مسئلۀ سبّ صحابه شده است؛ ازجمله اینکه در کتاب الصواعق المحرقة على أهل الرفض والضلال والزندقة که بعد از کتاب قواطع الاسلام نگارش شده است[23] قریب به شش دلیل بر کفر بودن سبّ صحابه اقامه کرده است.
وی کتاب صواعق را بهمنظور اثبات خلافت ابوبکر، عمر و عثمان و دفاع از صحابه و اثبات فضایل آنان و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نگاشته است. ابنحجر در الصواعق المحرقة، حدود چهل صفحه دربارۀ حکم سب صحابه سخن گفته است. وی مینویسد:
«شیخ الاسلام [علی بن عبدالکافی] التقی السبکی، [پدر تاجالدین سبکی] میگوید: روز دوشنبه، شانزدهم جمادیالاولی، سال 755ق، در مسجد جامع اموی، فردی را که نماز نمیخواند و صفوف مسلمانان را به هم زده بود و بین آنان اختلاف انداخته بود، نزد من آوردند، حرفش این بود که میگفت: لعنت خدا بر کسانی که بر محمد و آل محمد ظلم کردند. او این کلام را تکرار میکرد. از او پرسیدم: چه کسی ظلم کرده است؟ گفت: "ابوبکر!" گفتم: ابوبکر صدیق؟ گفت: "ابوبکر، عمر، عثمان، یزید و معاویه" سبکی میگوید: من دستور دادم وی را زندان کنند و برگردنش زنجیر بیندازند».[24]
جالب این است که سبکی وی را تکفیر نکرده است و صرفاً فتوا به زندانی کردن او داده است.
ابنحجر هیتمی در ادامه از سبکی نقل میکند:
«سپس قاضی مالکی، او را گرفت و کتک زد، درحالیکه او اصرار بر گفتار خود داشت و اضافه بر این میگفت: فلانی [ابوبکر] دشمن خداست؛ زیرا دو نفر بر دشمنی او شهادت دادهاند. ابوبکر بر [آیین] غیرحق مُرد و او بر فاطمه ظلم کرد که میراثش را به وی نداد. فقیه مالکی از این فرد رافضی خواست که توبه کند؛ ولی او توبه نکرد [فقیه مالکی این شخص رافضی را تکفیر کرد و عدهای با وی مخالفت کردند و] در نهایت در مجلس مذکور بحث دربارۀ کفر وی به طول کشید تا اینکه در آخر نائبالقاضی حکم به قتل وی داد و کشته شد».[25]
ابنحجر بعد از بیان نقل فوق میگوید:
«عدهای بر فقیه مالکی خرده گرفتهاند که چرا شخص رافضی را تکفیر کرد، درحالیکه حق نداشت وی را تکفیر کند! آنگاه در دفاع از فقیه مالکی، شش دلیل بر کفر بودن سبّ صحابه اقامه میکند که هیچکدام برای اثبات مدعای وی کفایت نمیکند».[26]
یکی از اتفاقات جالب اینکه ابنحجر در ضمن بحث، اقوال متعددی از ائمۀ حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی، مبنی بر کفر نبودن سبّ صحابه نقل میکند؛ اما با این وجود میگوید: «نظر من بر این است که سبّ صحابه کفر است»،[27] درحالیکه سبّ صحابه در هیچصورتی -مگر اینکه کسی قائل به عدم حرمت اصل سب باشد- کفر محسوب نمیشود.
در بخش دیگری از این کتاب آمده است:
«ممکن است کسی بگوید که کفر بهمعنی انکار ربوبیت و رسالت است و این کسی که بهعلت سبّ صحابه کشته شده است [منکر این امور نبوده است و] به خدا، رسول و بسیاری از صحابۀ آن حضرت ایمان داشته است. در پاسخ میگوییم که تکفیر، حکمی شرعی است و سبب آن مسئلۀ جحد و انکار است. علاوهبر این، قول یا فعلی که شارع آن را کفر خوانده است، ولو اینکه فرد، منکر چیزی نباشد [نیز مجوز تکفیر است]. سبّ صحابه از همین قبیل است [یعنی از اقوال کفری است]».[28]
بنابراین، ادعای فوق نیز بدون دلیل است و هیچ آیه و روایت صحیحی بر کفر بودن سبّ صحابه دلالت ندارد.
جالب اینکه ابنحجر، فراموش کرده است که در کتاب قواطع الاسلام گفته است: «سبّ صحابه از مسائل اختلافی است».[29] چگونه میتوان موضوعی را ناقض ضروری دین و کفر محسوب کرد، درحالیکه در اصل کفر بودن آن تشکیک شده است. نهتنها ابنحجر، بلکه مناوی نیز سبّ صحابه را از مسائل اختلافی در تکفیر میداند. وی در فیض القدیر مینویسد: «دربارۀ سابّ صحابی، اختلاف شده است و جمهور بهصورت مطلق گفتهاند: تعزیر میشود».[30]
نتیجه اینکه کفر پنداری برخی افعال، از قبیل سبّ صحابه، ازجمله مسائل اختلافی است و ازجمله ضروریات دین محسوب نمیشود و کسانی که با استناد به آن، دیگران را تکفیر کردهاند از باب سیاسیکاری و تغلیظ، مرتکب چنین عملی شدهاند و گرنه ازنظر قواعد فقهی، نمیتوان چنین امری را کفر محسوب کرد.[31] بهترین قرینه بر کفر نبودن سبّ صحابه، این است که در کتابهایی که تحت عنوان الفاظ الکفر، نگارش کردهاند، شاهدی از کفر بودن این مسئله نیست.
علمای شافعی و فتاوای خارج از مبنای مذهب
علیرغم اینکه مذهب شافعی بر پذیرش اصل اسلامیت فرق مختلف، شکل گرفته است و هیچیک از فرق اسلامی، آنچه از منظر شافعیان ضروریات دین محسوب میشوند را منکر نیستند و همگی ذیل عنوان اهل شهادتین قرار میگیرند؛ اما برخی از علمای شافعی نیز مانند علمای سایر مذاهب در موارد متعدد به تکفیر برخی از فرق اسلامی پرداختهاند.
آجری (م360ق) از کسانی است که در باب تکفیر، از مبنای مذهب شافعی خارج شده است و به تکفیر برخی از فرق اسلامی، ازجمله شیعه، پرداخته است. بررسی فتاوای وی نشان میدهد که او هیچ اطلاعی از فقه شیعه نداشته است؛ بنابراین، معلوم نیست شیعهای که او میگوید در کدام بخش از جهان اسلام زندگی میکند؛ زیرا برخی از اموری که آجری به شیعه نسبت داده است، نزد خود شیعه نیز کفر و موجب خروج از ملت است و برخی دیگر نیز از معتقدات شیعه نیست. برخی نیز از مسائل اسلامی است که از مستندات قرآنی برخوردار است؛ اما با این وجود وی با استناد به آنها شیعه را تکفیر کرده است؛ بنابراین، فتاوای وی ارزش بررسی ندارد؛ اما برای اینکه مخاطب به عمق فاجعه پیببرد، بهصورت گذرا دیدگاه وی بررسی میشود و سپس براساس مبنای خود شافعیان، نقد میشود.
آجری در باب علت کفر شیعه مینویسد:
«رافضه در نماز جمعه و جماعت حاضر نمیشوند، بر سلف طعنه میزنند و عیبجویی میکنند، نه ازدواج آنها شبیه به مسلمانان است و نه طلاق آنها، روافض متشکل از دستههای مختلفیاند. برخی از آنها میگویند که علی بن ابیطالب، اله است. برخی میگویند که علی برای مقام نبوت نسبت به محمد مستحقتر بود و جبرئیل در ابلاغ وی خطا کرد، برخی میگویند که علی پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم)ی بعد از پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) است. برخی از آنان ابوبکر و عمر را شتم میکنند و فحش میدهند. آنان جمیع صحابه را تکفیر میکنند و میگویند: «همۀ صحابه جز شش نفر اهل جهنماند». برخی از آنان قائل به وجوب شمشیر کشیدن علیه مسلماناناند و اگر قادر بر شمشیر کشیدن نباشند قائل به جواز خفه کردن هستند تا اینکه جان دهند. برخی از آنان قائل به رجعتاند».[32]
آجری در ادامه به احادیث ضعیف[33]استناد میکند؛ چنانکه میبینید فتاوای وی ارزش بررسی ندارد؛ زیرا برخی از اموری که وی به شیعه نسبت داده است به فحاشیهای خیابانی برخی از کودکان شباهت بیشتری دارد تا بحث علمی. تَرک جماعت و نماز جمعه، الوهیت علی بن ابیطالب، نبوت ایشان، خیانت جبرئیل در ابلاغ وحی، تکفیر جمیع صحابه، جواز کشتن مسلمان و خفه کردن آنان، اینها افترائاتی است که به شیعه نسبت داده است. سبّ صحابه که تکلیفش روشن است و از منظر شافعیان کفر نیست؛ اما مسئلۀ رجعت از مسائلی است که در همین دنیا برای اصحاب کهف اتفاق افتاده است و قرآن کریم بر وقوع آن شهادت داده است؛[34]بنابراین، کفر دانستن آن، قبل از هر چیز منجر به انکار قرآن میشود که هیچ مسلمانی به چنین تالی فاسدی پایبند نیست.
اما چرا آجری موارد مذکور را به شیعه نسبت داده و حکمِ کفر شیعه را صادر کرده است، درحالیکه این گفتهها یا از معتقدات شیعه نیستند یا کفر دانستن آنها غلط است و حتی سر از انکار قرآن درمیآورد؟
مواردی را که کذب و افتراست، بحث نمیکنیم و ظاهراً این قضیه در بین علمای سابق امر رایجی بوده است که به مخالفان نسبتهای دروغ میدادند تا جایگاه آنان را نزد عوامالناس متزلزل کنند. آنان حتی برای نیل به مقصود خود، اقدام به جعل حدیث میکردند یا اگر توان بر جعل نداشتند، به احادیث مجعول تمسک میکردند، درحالیکه در اسلام، هدف، وسیله را توجیه نمیکند و هدف و وسیله، هر دو باید مشروع باشند.
اما کفر خواندن سبّ صحابه، یک توجیه بیشتر ندارد و آن اینکه بگوییم از باب تغلیظ و سختگیری، کفر دانسته شده است و کسانی مثل آجری که این مسئله را کفر دانستهاند، هدفی جز ترساندن عوام اهلسنت از شیعه نداشتهاند. ممکن است کسی بگوید که شما کفر را بر تغلیظ و سیاست حمل میکنید؛ اما وی به این مقدار اکتفا نکرده است و از شیعه با تعابیری مانند نجاست و پلید یاد کرده است[35]که انصراف به عدم طهارت و کفر حقیقی آنان دارد و باید آنها را خارج از شریعت بداند؛ اما این برداشت صحیح نیست؛ زیرا آجری لفظ «الانجاس» (نجسها) را علاوه بر شیعه (دو بار)، برای خوارج (یک بار)،[36]و برای قدریه (یک بار)،[37]بهکار برده است. پس علاوه بر شیعه، خوارج و قدریه را نیز ازجملۀ انجاس میداند. حال با توجه به اینکه عدم تکفیر خوارج از امور مفروغعنه در فقه شافعی و کلام آجری است و آنان را با عناوین مرتد، کافر و... یاد نکرده است؛ پس نمیتوان واژۀ انجاس را بهمعنای نجاست فقهی، منصرف دانست. وی دربارۀ خوارج در جایی خاطر نشان کرده است که من به اندازۀ کافی در باب پرهیز از مذهب خوارج سخن گفتهام.[38]عبارت مذکور بیانگر آن است که خوارج تنها بهعنوان یک مذهب مذموم، نکوهش شدهاند، نه بهعنوان یک گروه کافر یا مرتد و اگر عنوان انجاس را بر آنان بار کرده است، تلازمی با تکفیر آنها ندارد.
علاوهبر این، خوارج کسانیاند که صحابه را سب میکردند و قائل به کفر آنها بودند و بسیاری از صحابه را به قتل رساندند. بنابراین باید جرم خوارج از نگاه آجری بیشتر از روافض باشد؛ ولی با این وجود وی روافض را کافر میخواند و خوارج را بدعتگذار. پس اگر مراد وی از کفر، کفر اکبر باشد باید خوارج را نیز کافر بداند، آنگاه معنایی جز خروج از مبنای مذهب ندارد؛ اما اگر مراد وی از کفر، تغلیظ و سختگیری در امر شریعت باشد، از مبنای مذهب، خارج نشده است و صدور چنین فتاوایی از برخی از علمای اهلسنت، علیه مخالفان، امری طبیعی است و اختصاص به این مورد ندارد.
برخی از شافعیان علاوهبر شیعه، فتوی به کفر اهلسنت نیز دادهاند و مرتکب تکفیر درون مذهبی شدهاند. ابواسحاق شيرازی (م476ق) از فقهای مهمّ شافعی، بهصراحت دربارۀ غیراشاعره میگويد: «هركس غير از آنچه ما بدان اشاره كرديم، كه مذهب اهل حق (منتسبين به امام ابوالحسن اشعری است) داشته باشد، كافر است».[39]درحالیکه خود ابوالحسن اشعری، مخالفین عقیدتیاش را مسلمان میداند. پس برخی از شافعیان، برخلاف مبنای مذهب، فتوا به تکفیر برخی از فرق اسلامی دادهاند. این قبیل فتاوا، یا از غیرمجتهد صادر شدهاند یا اگر از مجتهد صادر شده باشند، تکفیر فقهی نیستند و اگر هم بر فرض، تکفیر فقهی باشند، رأی مذهب محسوب نمیشوند.
مطلب دیگر اینکه علیرغم وجود چنین فتاوایی، باز کسی نمیتواند مدعی اشتراک شافعیان با وهابیان در قضیۀ تکفیر باشد؛ زیرا آنچه وهابیت مرتکب شده است، مورد قبول هیچیک از فرق اسلامی حتی افراطیترین افراد نیست. وهابیان صرفاً خودشان را موحد میدانند و تمامی فرق اسلامی را خارج از دایرۀ توحید محسوب میکنند و آنان را اهل شهادتین نمیدانند.
برائت فقه شافعی از افراطگرایی امثال آجری(م360ق)
بررسی فقه شافعی نشان میدهد که هیچیک از اموری که از نگاه فقهای این مذهب از ضروریات دیناند، توسط فرق مسلمان نقض نشده است و باید همۀ آنان ذیل عنوان اهل شهادتین گنجانده شوند؛ بنابراین، خط و سیری که آجری درپیش گرفته است بهمنزلۀ خروج از رأی مذهب محسوب میشود.
ایجی شافعی (م756ق)، صاحب مواقف، درخصوص تکفیر روافض و خوارج توسط بعضی علما، وجوهی را ذکر میکند و به بررسی آنها میپردازد:
وجه اول اینکه، برخی گفتهاند که خوارج و روافض به صحابه اشکال میکنند و اشکال گرفتن به صحابه، تکذیب رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) است؛ زیرا آن حضرت صحابه را مدح و تعظیم کرده است، حال اگر کسی صحابه را مذمت کند، درواقع کلام رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) را نقض کرده است.
وی در پاسخ به این اشکال بیان میکند که در نظر شیعیان مدح و ثنای پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم)، مخصوص صحابه نیست و آنها بهشرطی که شایستگی داشته باشند، داخل در مدحاند؛ یا اینکه ثنای صحابه مشروط به سلامت عاقبت است که از منظر آنها چنین سلامتی در صحابه وجود نداشت؛ پس تکفیر آنان با استناد به اینکه صحابه را مذمت کردهاند صحیح نیست؛ زیرا آنان صحابهای را سب میکنند که طبق اجتهاد شیعیان، عاقبت بهخیر نشدند.
وجه دوم اینکه میگویند که شیعه و خوارج، صحابه را تکفیر کردهاند و اجماع بر کفر کسی است که بزرگان صحابه را تکفیر کند. در پاسخ میگوییم که در نظر آنها ثابت نشده است که آنها از بزرگان صحابه باشند.
وجه سوم اینکه میگویند که شیعه و خوارج، صحابه را تکفیر کردهاند و پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) فرموده است که هر کسی به برادر مسلمان خود بگوید «یا کافر!» به یکی از آن دو برمیگردد.
در پاسخ باید گفت که این خبر، واحد است. گذشته از این، مراد روایت این است که اگر با اعتقاد به مسلمان بودن فرد به او کافر گفته شود، خودش کافر میشود؛ پس اگر کسی گمان کند یک مسلمان، یهودی یا نصرانی است و به او بگوید: «ای کافر!» به اجماع مسلمانان کافر نمیشود؛ نتیجه اینکه با استناد به هیچیک از ادلۀ فوق نمیتوان شیعه یا خوارج را تکفیر کرد و بر این اعتقاد است که هیچیک از اهل قبله تکفیر نمیشوند و سخن ابوالحسن اشعری در این زمینه را یادآور میشود.[40]
عضدالدین ایجی در عقائد عضدیه مینویسد:
احدی از اهل قبله تکفیر نمیشود مگر به[دلیل به زبان آوردن] آنچه که مشتمل بر انکار صانع باشد یا سخن شرکآلود به زبان آورد یا نبوت را انکار کند یا یکی از امور ضروری دین یا یکی از امور قطعی و اجماعی را انکار کند یا حرام خدا را حلال بداند؛ اما کسی که اموری غیر از این را به زبان بیاورد، بدعتگذار محسوب میشود و کافر نیست.[41]
دیدگاه فوق، مبتنی بر مبانی اصلی مذهب شافعی و اشعری است و اگر کسی بخواهد براساس مبنای مذهب شافعی و اشعری سخن بگوید، نمیتواند به چیزی غیر از این قائل باشد.
تقیالدین سبکی شافعی (م756ق) نیز میگوید:
سِرِّ تکفیرِ منکرِ ضروری، این است که منجر به تکذیب رسولالله(صلی الله علیه و اله وسلم) شود؛ اما رافضیان در این مسئله [افترا بستن به برخی از صحابه و یا سبّ آنها] چنین چیزی نمیگویند و مضمون کلامشان این نیست؛ بلکه میگویند که اعتقادشان مطابق نظرات پیامبر(صلی الله علیه و اله وسلم) است. ما این سخن آنها را تکذیب میکنیم و میدانیم دروغ میگویند؛ ولی تکفیر بالاتر از این حرفهاست [و نمیتوان آنها را تکفیر کرد].[42]
بنابراین، وی میگوید: «هرگاه سبّ ابوبکر با تکفیر وی همراه نباشد، موجب فسق است».[43]
طبق آنچه سبکی گفته است، معیار کفر، انکار توحید و رسالت است که شیعه منکر هیچیک از آن دو نیست؛ پس ولو اینکه نسبت به برخی از صحابه قضاوتی نادرست دارند، کافر محسوب نمیشوند و داخل دایرۀ اهل شهادتین قرار دارند.
جمعبندی مبنای شافعیان در مواجهه با فرق اسلامی
مراجعه به آثار شافعیان، گویای این مطلب است که آنان توحید و رسالت را رکن اصلی اسلام میدانند و از آنجا که فرق اسلامی به این دو رکن معتقدند؛ بنابراین، تمامی آنان داخل در دایره اهل شهادتیناند و تا زمانی که عقیده، قول و عملشان در تعارض با این دو اصل نباشد، تکفیر آنان حرام شرعی است. از منظر شافعیان نهتنها هیچیک از فرق اسلامی کافر نیستند؛ بلکه باید از ظرفیت آنان، جهت تعالی مسلمانان بهره برد. همچنین برخی از فتاوای خارج از مبنای مذهب شافعی از روی تغلیظ است و کسانی که بر عقیدۀ اشتباه خود در این زمینه تاکید دارند، از مبنای مذهب در این زمینه خارج شدهاند و تکفیرهای آنان را نمیتوان مبنای قضاوت دربارۀ مذهب آنان قرار داد.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.