تقابل دیدگاه وهابیت با آیات قرآن کریم در حکم به شدیدتر بودن شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان
عطاءالله غفاری
مقدمه
وهابیان بهسبب انحرافی که در تبیین توحید ایجاد کردهاند، جعل واسطه بین انسان و خداوند را شرکآمیز میدانند. آنها بعد از شرکآمیز خواندن اعمالی، مثل استغاثه و استشفاع، اقدام به تکفیر مسلمانانی میکنند که شهادت به وحدانیت الله میدهند و در زمان بروز شداید و گرفتاریها از اولیای الهی طلب کمک میکنند.[1] وهابیان نهتنها مسلمانان اهل استغاثه را مشرک میخوانند، بلکه شرک اینها را غلیظتر و شدیدتر از شرک مشرکانی میدانند که حتی از اقرار لسانی به وحدانیت خداوند نیز امتناع میکردند. ابنعبدالوهاب و اتباع او برای اثبات مدعای خویش به ظاهرِ برخی از آیات قرآن استدلال کردهاند. به اعتقاد آنها مشرکانِ قبل از بعثت گرچه در حالت آسایش دچار شرک بودهاند، اما در حالت شدت و گرفتاری تنها خدا را صدا میزدند، اما مسلمانان اهل استغاثه در هنگام گرفتاری نیز غیرخدا را میخوانند.
وهابیان مسلمانان را بهدلیل استغاثه به اولیای الهی تکفیر کردهاند و حتی حکم به شدیدتر بودن شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان دادهاند و همچنین در کتب و مقالات نگاشتهشده در نقد دیدگاه وهابیت، این ادعای وهابیان بهصورت قوی و مستقل نقد نشده است، لذا در پژوهش حاضر تضاد دیدگاه وهابیان با منهج قرآن کریم در حکم به شدیدتر بودن شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان بررسی میشود.
تبیین دیدگاه وهابیان
ابنعبدالوهاب که بهزعم خود مسلمانان زمانش را گرفتار در جاهلیت و شرک میدید، سنت واسطهگری را ناقض اسلام اعلام کرد[2] و مسلمانان را بهعلت انجام اعمالی، چون استغاثه، تکفیر کرد.[3] ابنعبدالوهاب حتی شرک مسلمانان اهل استغاثه و استشفاع را شدیدتر از شرک مشرکان زمان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) میداند.[4] چنانچه در رسالۀ کشف الشبهات میگوید:
«شرک مشرکان زمان پیامبر(صلی الله علیه واله وسلم) به دو دلیل از شرک مشرکان این زمان سبکتر است. اول: مشرکان آن زمان صرفاً در زمان آسایش شرک داشتند. ولی در زمان سختی رو بهسوی خدا میآوردند. اما مشرکان این زمان، هم در حالسختی و هم در حال آسایش شرک میورزند».[5]
پیروان محمد بن عبدالوهاب نیز به اینکه منظور او از مشرکان زمانش، مسلمانان اهل استغاثه به قبور اولیای الهی است، تصریح کردهاند،[6] لذا با همان دلیل وی به بالاتر بودن شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان حکم کردهاند.[7] وهابیان برای اثبات مدعای خویش در مجموع به دو دسته از آیات قرآنی استدلال کردهاند که این آیات از گرایش مردم به توحید در زمان گرفتاری و اضطرار سخن میگویند:
دستۀ اول از این آیات یا خطاب به مشرکان است[8] یا حکایت از وضعیت آنان در حال ضُر و شدت دارد.[9] به اعتقاد وهابیان این آیات صراحت در ظهور روح خداجوی مشرکان در زمان گرفتاری دارد و نشان میدهد که مشرکان در زمان اضطرار و گرفتاری روی بهسوی توحید مینهادند و بتهای خویش را فراموش میکردند؛[10] زیرا میدانستند که در این لحظات یاریگری جز خداوند ندارند.[11]
دستۀ دوم از آیات استنادشدۀ وهابیان، آیاتی هستند که دلالت بر این دارند که هر انسانی در زمان بروز اضطرار و گرفتاری به درگاه الهی رجوع میکند و صرفاً خدا را میخواند.[12] آنها این آیات را در ادامۀ همان آیاتی آوردهاند که دربارۀ مشرکان است و حکایت از رجوع آنان به درگاه الهی در هنگام بروز شداید دارند.[13] درحالیکه این آیات از نظر شمول حکمی شامل همۀ انسانهای مؤمن، کافر و مشرک است، اما وهابیان این آیات را صرفاً دربارۀ مشرکان آوردهاند.
مخالفت دیدگاه وهابیان با آیات قرآن کریم
ادعای وهابیان دربارۀ شدت شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان بهصورت قیاس منطقیِ ذیل قابل تصور است:
صغری: مسلمانان، برخلاف مشرکان صدر اسلام، هم در رخاء و هم در شدت و سختی شرک میورزند.
کبری: کسی که هم در حال رخاء و هم در حال شدت مشرک باشد، شرک او شدیدتر از شرک کسی است که فقط در حال شدت مشرک است.
نتیجه: شرک مسلمانان شدیدتر از شرک مشرکان است.
این در حالی است که آنان برای اثبات مدعای خود به آیاتی متمسک شدهاند که فقط بخشی از صغرای قضیۀ «التجای مشرکان به سنگر توحید در زمان ضُر» را اثبات میکند، اما آیا ثبوت این بخش از صغری بهمعنای ثبوت بخش دیگر آن یعنی «شرک مسلمانان در زمان رخاء و شدت» بههمراه کبرای قضیه و حصول نتیجه است؟
در جواب باید گفت که با وجود اینکه بخش اول صغرای ادعای وهابیان مستند به آیات قرآنی و قابل قبول سایر مسلمانان نیز است، اما این آیات اثباتکنندۀ بخش دیگر صغری، کبری، نتیجه و در نهایت تمام ادعای وهابیان نیست؛ زیرا آنها آیات مربوط به مشرکان را در نظر گرفتهاند و با نادیده گرفتن آیاتی که بیانکنندۀ حال همۀ انسانها در حالت شدت و سختی است،[14] حکم کردهاند که شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان شدیدتر است. درحالیکه با کنار هم قرار دادن همۀ آیاتی که در این زمینه وجود دارد، روشن میشود که هر انسان مشرک و مؤمنی وقتی دچار شدت و سختی میشود با اختلاف مراتب بهسوی توحید رو میکند و خدا را میخواند. برای نمونه خداوند در آیۀ 12 سورۀ یونس میفرماید: «وَ إِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَائِمًا فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنَا إِلَى ضُرٍّ مَسَّهُ كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ»؛ (هنگامى كه ضررى به انسان برسد، درحالىكه به پهلو خوابيده يا نشسته يا ايستاده است، ما را مىخواند، ولى چون ضرر را از او برطرف ساختيم، چنان به راه خود مىرود كه گويى هرگز ما را در حال گرفتارى نخوانده است! اينگونه براى اسرافكاران، عملكردشان زيبا جلوه مىكند).
جهت درک بهتر مطلب باید گفت که در آیات قرآن برای بیان حالت شدت و سختی که انسان را به سوی خداوند میکشاند، از واژه «ضُرّ» استفاده شده است که در معانی مختلفی ازجمله: ضدّ نفع، بدحالی، فقر، شدت و سختی[15] آمده است. اما هر ضر و شدتی انسان مشرک را متوجه خداوند نمیکند؛ زیرا سختیهایی که برای انسان رخ میدهد به دو دسته تقسیم میشود:
اول. اضطرار عام
در اضطرار عام هر انسانی بهطور طبیعی و با وجود توجه به ذات اقدس الهی، دست نیاز به سمت دیگران نیز دراز میکند. اگر منظور وهابیان از اضطراری که شدت شرک مسلمانان را اثبات میکند، اضطرار عام است، باید گفت که از طرفی این ادعا در تناقض با دیدگاه دیگر آنان است؛ زیرا از نظر آنها در اموری که مقدور غیرخداوند است؛ رجوع به انسانها اشکالی ندارد.[16] از طرف دیگر، مخالف بیان قرآن است؛ زیرا فرزندان یعقوب نبی(علیه السلام) بعد از اینکه بهدلیل قحطی، گم شدن بنیامین، نابینا شدن یعقوب و طرد شدن از سوی پدر دچار اضطرار شدند، از عزیز مصر طلب کمک کردند.[17] پس کمک خواستن از دیگران در این مورد اصل وقوع شرک را هم ثابت نمیکند، چه رسد به اینکه بخواهیم با آن شدت شرک گروهی نسبت به گروه دیگر را اثبات کنیم!
دوم. اضطرار خاص
اما اگر منظور وهابیان شدت و اضطرار بهمعنای خاص باشد که با وقوع آن هر انسان مؤمن و مشرکی در تنگنا قرار میگیرد و با قطع امید از دیگران فقط خداوند را میخواند،[18] باید گفت که این ادعا مخالف حکم آیاتی است که مستند ادعای وهابیان است؛ زیرا بر اساس حکم آیات ضُر[19] گرایش به خداوند در زمان شدت و سختی یک امر فراگیر و شامل هر فرد مؤمن و مشرک است. لذا هر انسانی در زمان وقوع ضرّی که منجر به انقطاع او از غیرخدا شود،[20] به یاد خداوند میافتد و او را صدا میزند.[21]
پس با اندکی دقت در ظاهر آیاتی که مستند وهابیان است، مخالفت دیدگاه آنان با آیات قرآن ثابت میشود و کنار هم قرار گرفتن حکم کلی موجود در این آیات و همچنین ادلّهای که برای رجوع مشرکان به درگاه الهی در زمان اضطرار بیان شده است، بیش از پیش انحرافی بودن عقیدۀ وهابیت را آشکار میسازد.
علت گرایش به توحید در زمان اضطرار
مفسران و بزرگان اهلسنت دو دلیل عمده برای رجوع مشرکان به پناهگاه توحید، در زمان اضطرار، بیان کردهاند:
الف) علم به عدم توانایی بتها
برخی از مفسران مثل بیضاوی (م685ق)،[22] ابنکثیر (م744ق)،[23] و بقاعی (م855ق)[24] معتقدند که چون مشرکان علم به عدم توانایی بتها در رفع حوایج آنان در زمان اضطرار داشتند، لذا در زمان گرفتاری به خیمۀ توحید پناه میآوردند.
ب) فطرت وجودی
اما اکثر علمای اهلسنت، مثل ابنعطیه اندلسی (م542ق)،[25] فخر رازی (م606ق)،[26] قرطبی (م671ق)،[27] ابنقیم (م751ق)[28] و نظامالدین نیشابوری (م850ق)[29] با توجه به آیۀ 30 سورۀ روم[30] فطرت نهادینهشده در ذات انسان را عامل این گرایش میدانند. همانطور که ابنتیمیه دراینباره آورده است: «حتی اگر انسانها در حالت راحتی و آسایش غافل از فطرت باشند، بدون شک در حالت سختی از وجود آن استفاده خواهند کرد».[31]
بزرگان وهابیت نیز، مثل سلیمان بن عبدالله آلالشیخ،[32] البانی[33] و صالح الفوزان،[34] قائل به این مسئله هستند. ابنعثیمین دراینباره میگوید: «اگر در دنیا انسان دچار بلای مهلکی شد، بدون اینکه متوجه باشد با زبانش «یا الله» و «یا رب» و شبیه اینها را میگوید و دلیل آن هم فطرتی است که در ذات انسان وجود دارد و او را بهسوی ایمان به وجود خداوند میکشاند».[35]
بنابراین روشن شد که در ذات هر انسانی قوۀ محرکهای به نام فطرت وجود دارد که در زمان شدت و سختی او را متوجه درگاه الهی میکند. حال فرقی ندارد که این شخص یک مؤمن واقعی باشد یا یک فرد مشرک، مثل فرعون که تا حد ادعای «انا ربکم الأعلی» پیش رفته باشد.[36]
لذا با توجه به نکات ذکرشده باید گفت که بعد از بررسی قرآنی ادعای وهابیت دو راه بیشتر پیش روی ما باقی نمیماند: اول، ادعای وهابیان را بپذیریم و منکر حکمکلی موجود در آیات ضُر بشویم، درحالیکه نتیجۀ این کار مخالفت با آیات قرآن و کفر به حکم الهی است. دوم، حکم کلی موجود در آیات را اخذ کنیم و قائل به مخالفت حکم وهابیان با آیات قرآن شویم.
پاسخهای احتمالی وهابیان به شبهات ذکرشده
با توجه به نکاتی که گفته شد، وهابیان برای فرار از تقابل موجود شاید به دو توجیه متمسک شوند: الف) ادعای عدم تبعیت مسلمانان از فطرت توحیدی؛ ب) قول به تبدیل فطرت توحیدی مسلمانان.
الف) عدم تبعیت مسلمانان از فطرت
براساس این فرض وهابیان باید قائل به این شوند که با وجود اینکه فطرت در ذات هر انسانی نهادینه شده است، اما مسلمانانی که به قبور اولیا استغاثه میکنند، از این فطرت تبعیت نمیکنند و همچنان به شرک خود ادامه میدهند. لکن این قول نهتنها بیدلیل و بیاساس است، بلکه با آیۀ فطرت[37] و حکم کلی موجود در آیات ضُر تقابل صریح دارد؛ زیرا با کنار هم گذاشتن آیات ضُر و آیۀ 30 سورۀ روم معلوم شد که علت تجلّی توحید در زمان ضُر و شدت، همان فطرت توحیدی است که بهعنوان یک امر تکوینی غیرقابل تبدیل در وجود همۀ انسانها نهادینه شده است و با وجود انحراف بهواسطۀ گناه و مسائل دیگر، به مناسبتهای مختلف، مثل تذکر انبیا [38] و قرار گرفتن در شداید و سختیها،[39] تجلّی مییابد و انسان را بهسوی توحید میکشاند.[40] حال اگر بنا باشد خیلکثیری از مردم در هیچ شرایطی از این فطرت توحیدی تبعیت نکنند، نهادینه کردن چنین نیرویی در وجود انسانها لغو و بیهوده خواهد بود. از طرفی با حکم آیات ضر نیز تقابل دارد؛ زیرا براساس این آیات تبعیت از فطرت و روی نهادن بهسوی توحید در زمان شداید، فراگیر و شامل همۀ انسانهاست. درحالیکه وهابیان ادعا میکنند میلیونها انسان اینچنین نیستند. لذا ادعای تبعیت نکردن مسلمانان از فطرت توحیدی در زمان شدت و سختی باطل است و بهمعنای انکار آیاتی است که رجوع هر انسان به فطرت توحیدی در زمان اضطرار را ثابت میکند.
ب: تبدیل فطرت مسلمانان
راه دیگر پیش روی وهابیان این است که بگویند مشرکان با وجود اینکه مبتلا به شرک بودند، لکن تبدیلی در فطرت توحیدی آنها ایجاد نشده بود، لذا در زمان شدت و سختی با هدایت فطرت توحیدی، خداوند را صدا میزدند؛ اما فطرت مسلمانان نهتنها دچار تغییر و موجب شرک آنان در حال رخاء و آسایش شده است، بلکه در فطرت آنها تبدیل نیز اتفاق افتاده است که در حالت شدت نیز غیرخدا را میخوانند، همانطور که بر اساس پارهای از نقلها این مسأله در امتهای گذشته نیز برای برخی از افراد، مثل فرعون[41] و قارون،[42] اتفاق افتاده است و آنها در زمان اضطرار، با وجود اینکه مرگ را به چشم خود دیدند، اما بهدلیل تبدیلی که در فطرتشان اتفاق افتاده بود، بهجای التجای به خداوند، حضرت موسی(علیه السلام) را صدا زدند، پس اینطور نیست که در زمان اضطرار فطرت توحیدی همۀ انسانها بیدار شود و موجب گرایش آنها بهسوی خداوند شود. امروزه نیز مسلمانانی که از نظر وهابیان مشرک هستند، از حکم کلی این آیات استثنا شدهاند؛ زیرا بهسبب تبدیل در فطرت آنها، در زمان شدت و سختی، خدا را صدا نمیزنند. پس شرکشان مثل فرعون و قارون شدیدتر از مشرکانی است که در زمان شدت و سختی خدا را صدا میزدهاند.
در جواب این شبهه نیز باید گفت که براساس آیۀ 30 سورۀ روم، عدم تبدیل در فطرت یک امر تکوینی و غیرقابل تغییر است که عمومیت دارد و شامل حال همۀ افراد میشود؛ یعنی همچنان که تغییر و انحراف فطرت و گرایش به شرک در حالت آسایش را برای هر انسانی میتوان تصور کرد، وجود ذاتی و عدم تبدیل و نابودی فطرت و ظهور و تجلّی آن در زمان شدت نیز مسألهای است که شامل حال همه افراد میشود. همانطور که ابنتیمیه نوشته است:
«تبدیل خلق (فطرت) چیزی است که کسی غیر از خداوند توانایی انجام آن را ندارد (هیچکس نمیتواند آن را از بین ببرد یا تبدیل کند) و خداوند نیز آن را انجام نمیدهد (احدی را بدون فطرت توحیدی خلق نمیکند و همچنین فطرت توحیدی کسی را به کلی از بین نمیبرد) همانطور که خداوند میفرماید: «لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»؛ ولی نمیگوید: «لا تغییر»؛ زیرا تبدیلِ یک چیز همراه با از بین رفتن آن و حصول بدل بهجای آن است».[43]
اما دربارۀ روایات موجود در این باب باید گفت: اولاً، هیچکدام از این روایات، بهجز یکی، دارای سند قابل اعتماد نیستند. به همین علت عدهای از علمای اهلسنت مثل فخر رازی،[44] ابنکثیر دمشقی[45] و تقیالدین هلالی از وهابیت[46] این روایات را از اسرائیلیات دانستهاند. از میان آنها فقط یک روایت است که ابنابیشیبه،[47] طبری،[48] ابنابیحاتم[49] و حاکمنیشابوری[50] آن را به سند خود در تفسیر آیۀ 81 سوره قصص[51] از ابنعباس نقل کردهاند. درحالیکه این روایت نیز گرچه از ناحیۀ حاکم نیشابوری تصحیح شده است، اما از چند جهت دارای اشکال است؛ اولاً، برخی از فقرات روایت با ظاهر آیۀ 81 سورۀ قصص همخوانی ندارد؛ زیرا عبارت «فَخَسَفْنَا بِهِ» که در آیه وارد شده است، دال بر این است که فرو رفتن قارون در زمین به حکم خداوند بوده است و اگر هم حضرت موسی(علیه السلام) امر به خسف کرده باشد، به امر الهی چنین کرده است. لذا عتابی که در روایت از ناحیۀ خداوند به موسی(علیه السلام)، بهسبب استجابت نکردن قارون، صادر شده است با آیۀ قرآن همخوانی ندارد؛ زیرا چطور میتوان باور کرد که خداوند پیامبرش را بعد از انجام امر الهی عتاب کند؟
ثانیاً، وهابیان نمیتوانند از طرفی صحت این روایت را بپذیرند و از طرف دیگر اعتقاد به ولایت تکوینی اولیای الهی را شرک بدانند.[52] زیرا این روایت نشاندهندۀ این است که زمین به دستور موسی(علیه السلام) قارون را در خود فرو برده است و این چیزی غیر از ولایتتکوینی نیست؛
ثالثاً، تخصیص آیات قرآن بهواسطۀ روایات، در امور تشریعی قابل تـصور است، درحالیکه اینجا ما با یک مسئلۀ تکوینی غیرقابل تخصیص سروکار داریم. اگر هم تخصیص حکم تکوینی قرآنی بهواسطۀ این روایات را بپذیریم، باز نمیتوان با استناد به آنها ادعای شدیدتر بودن شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان را پذیرفت؛ زیرا گرچه حکم عام آیات ضُر در گرایش همۀ مردم به توحید دربارۀ فرعون[53] و قارون ثابت نیست؛ اما دربارۀ باقی مردم حکم، همان حکم قبلی است، چون حکم عام بعد از تخصیص دربارۀ باقی افراد تغییر نمیکند[54] و بدون دلیل نمیتوان حکم افراد تخصیصخورده را به افراد دیگر تسرّی داد.
لذا نمیتوان با استناد به روایاتی که دربارۀ افرادی، چون بدترین افراد مشرکان، وارد شده است، به جنگ افرادی رفت که سرسپردۀ اسلام هستند و لحظهای ادعای ربوبیت و الوهیت برای غیرخداوند نداشتهاند و به انبیا و اولیای الهی، صرفاً بهعنوان یک واسطه و سبب غیرمستقل، متوسل میشوند یا استغاثه میکنند.[55] همانطور که وقتی بنیاسرائیل گرفتار قحطی و خشکسالی شدند، دست به دامن موسی(علیه السلام) شدند و از او طلب کشف رجز و اضطراب کردند و خداوند نیز نهتنها عمل آنها را شرک به شمار نیاورد، بلکه از آنها کشف رجز نیز کرد.[56] پس براساس فطری بودن گرایش به توحید در زمان شداید، اگر فردی با اعتقاد به ربوبیت خداوند به انبیا و اولیای الهی بهعنوان سبب غیرمستقل متوسل شود و استغاثه کند این عمل نه تنها شرکی نیست، بلکه در مسیر توحید است. علاوهبر این، چگونه میتوان قبول کرد مسلمانی که اقرار به توحید و لوازم آن دارد، نهتنها به دام شرک جلی افتاده باشد، بلکه حال او از فرعون و قارون که لحظهای اقرار به توحید نداشتند، بدتر باشد، بهطوری که در زمان شدت و سختی نیز رو بهسوی توحید نمینهد.
نتیجهگیری
با بررسی ادعا و دلایل وهابیت دربارۀ شدیدتر بودن شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان و عرضۀ دیدگاه آنها به آیات قرآن کریم این نتیجه به دست آمد که ابنعبدالوهاب و پیروان او خلاف آیات قرآنی حکم کردهاند و از منهج اسلامی خارج شدهاند؛ زیرا به حکم الهی هر انسان موحد یا مشرک در زمان شدت و سختی از دیگران ناامید میشود و خدا را صدا میزند. علت این امر نیز این است که فطرت توحیدی که انسان براساس آن خلق شده است، با وجود آلودگی به شرک از بین نمیرود و نابود نمیشود و در بزنگاههای زندگی خودش را نشان میدهد. یکی از این بزنگاهها شدایدی است که به انسان میرسد. مسلمانانی هم که در هنگام نزول شداید به قبور اولیای الهی تمسک میجویند، نیز از این قاعده مستثنی نیستند. زیرا براساس آیات ضُر فطرت توحیدی باید آنها را نیز در زمان نزول شداید به سمت توحید بکشاند تا خداوند را صدا بزنند. اما با این وجود مسلمانان، در زمان گرفتاری در سختیها، با وجود سرسپردگی در برابر ربوبیت و الوهیتالهی، باز به اولیای الهی استغاثه میکنند. پس با توجه به قطعیت حکم آیۀ فطرت و همچنین کلیت و فراگیر بودن حکم آیات ضُر میتوان گفت که این نوع از استغاثه نهتنها شرکی نیست، بلکه قطعاً و مسلماً در مسیر توحید است، زیرا اگر توحیدی و در مسیر توحید نبود باید فطرت توحیدی انسان را از انجام چنین استغاثهای منع میکرد.
لذا در اینجا راهی جز این وجود ندارد که گفته شود حکم وهابیت دربارۀ فزونی شرک مسلمانان نسبت به شرک مشرکان نهتنها اصل و دلیلی ندارد، بلکه در تقابل صریح با آیات قرآن کریم است و پافشاری بر آن قطعاً به کفر نسبت به آیات الهی منجر خواهد شد. چون ثابت شد که شدت شرکی در اینجا وجود ندارد، پس اصل تکفیر مسلمانان و مشرک خواندن آنان نیز باطل و مخالف آیات الهی است.
تا کنون هیچ نظری برای این مطلب درج نشده است.